- تاله
- پارسائی، خداپرستی بیخود، سرگشته
معنی تاله - جستجوی لغت در جدول جو
- تاله
- خدا را پرستش کردن، خداپرستی، پارسایی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که به علم الهیات اشتغال دارد، عابد، زاهد، خداشناس
ریسمان بافی ریسمان ریسی
خدا شناس، خدا پرست آنکه خدا را پرستش کند عابد زاهد، آنکه بعلم الهیات اشتغال دارد: متالهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا با فلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یکی علت است، جمع متالهین
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
گونه سرخ و گلگون، گلی که رنگهای گوناگون دارد و معروفترین آن لاله سرخ و صحرائی است، گلی به شکل جام و سرخ رنگ
مرخا
دردناک، اندوه
بال کوچک
جدید
با اعداد ترکیب شود و معنی دارنده تعداد سال دهد: دو ساله ده ساله یا همه ساله. هرسال پیوسته
خرده سفال، سفال خرد شده گلوله کوچک سنگی با بلوری که اطفال با آن بازی می کنند
قطعاتی از چوب و تخته که بمشک های پر باد بندند و در آب اندازند وروی آن نشسته از آب عبور کند
جاور، چگونگی، سر مستی شنگولی، مرگ
خواهر مادر
ضعیف النفس، ناتوان پرنده شکاری
تراشه، عصا
دل ربودگی خرد پریدگی
بقیه میوه و امثال آن که آب آنرا فشرده باشند تفاله گویند
بچه سگ، بچه شغال سرگشته و بی خود شدن
مادینه تالی پیرونده درنگ کردن، کوتاهی کردن، خود گرفتن مونث تالی، جمع توالی
پیرو، تابع
دردناک شدن دردیافت ویدا درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن، اندوهناکی اندوهگنی، جمع تالمات
سوگند بخدا
درخشیدن، زینت دادن درخشیدن درخش زدن، بلند کردن سر، آمادن برای بدی، دامن بر چیدن برای دشمنی
دل بدست آوردن، دوست شدن تلف شونده، تباه، نابود
دردمندی
مال کهنه و قدیمی موروثی
گرد آمدن بر کسی
اندک
اندوه و ملامت
لنگه خرد یک لنگه از خورجین یک عدل یک جوال
سرگین گاو تپه تاپال تپاله
بازگشت از گناه