- تالم
- دردناک، اندوه
معنی تالم - جستجوی لغت در جدول جو
- تالم
- دردناک شدن دردیافت ویدا درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن، اندوهناکی اندوهگنی، جمع تالمات
- تالم
- دردمند شدن، آزرده شدن، دردناک شدن، دردمندی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ویژگی کسی که از حادثه و پیشامدی افسرده و دردمند باشد، دردمند، دردناک
دردناک، دردمند، درد یافته درد ناک دردمند درد کشنده دردمند، کسی که بر اثر حادثه و واقعه ای دردمند و افسرده است جمع متالمین
آموزش
درنگ، اندیشه
سخن گویی
ستمگر، بیدادگر، جفاکار
تندرست
دانشمند، جهان، گیتی
آلاچق
بی گزند و درست، بی عیب، صحیح
پوشسبا (پوشسب احتلام)، بالیده برنا (بالغ)
برابر هموار
حلم ورزیدن، بردباری نمودن
دادخواهی گرزش، زاری نالش ستم کشیدن، داد خواستن گله کردن از ظلم کسی شکایت کردن، داد خواهی فریاد خواهی، جمع تظلمات
همستمی به هم ستمیدن
با هم دانی با هم چیزی را دانستن
با یکدیگر طلح کردن
پذیرفتن
بیاموختن، دانستن
همسخنی
سخن گفتن
پیرو، تابع
پارسائی، خداپرستی بیخود، سرگشته
درخشیدن، زینت دادن درخشیدن درخش زدن، بلند کردن سر، آمادن برای بدی، دامن بر چیدن برای دشمنی
دل بدست آوردن، دوست شدن تلف شونده، تباه، نابود
دردمندی
مال کهنه و قدیمی موروثی
گرد آمدن بر کسی
خشمگینی، تار فامی شب، برهم خوردن خیزابه ها توفندگی، در دل نگاهداشتن
جولاهه کارتنک