جدول جو
جدول جو

معنی تافیسار - جستجوی لغت در جدول جو

تافیسار
تافیار، درباس را گویند، گیاهی است که برگش به رازیانه ماند، در ضماد بکار برند چون مسهل بسیار قوی است تناولش خطرناک است، (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 276)، این کلمه مصحف تافسیا و ثافسیا است، رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسار
تصویر افسار
تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایسار
تصویر ایسار
توانگر شدن، بی نیاز شدن، آسان شدن، به آسانی زاییدن زن
فرهنگ فارسی عمید
بلغت رومی صمغ سداب دشتی را گویند، (ترجمه صیدنه)، صمغ سداب است، (بحر الجواهر)، دزی تافسیا را به ثافسیا ارجاع کرده و در ’ثافسیا’ نویسد: آسکله پیوم، (ابن البیطار ج 1 ص 225 ب)، مستعینی این کلمه را در ذیل ’ت’ آرد و اضافه کند که رازی آن را در باب ’ث’ آورده است، و در کتاب لغت منصوری رازی در ذیل ’ث’ یاد شده و بدان افزاید: در اکثر کتب با تاء مثناه آمده است ... (دزی ج 1 ص 156)، رجوع به تاپسیا و ثافسیا و مخصوصاً ثافسیا و مفردات ابن البیطار ج 1 ص 148 و لکلرک ج 1 ص 327 و 328 و ترجمه صیدنه ذیل ’ت’ و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چیزی را گویند که از چرم و جز آن سازند و بر سر اسب و سایر ستور زنند و رسنی به آن بند کرده باخیه بندند و این رسن را دنبالۀ افسار گویند. (ناظم الاطباء). مقود. (نصاب الصبیان). عصام. جریر. (از منتهی الارب). چیزی که بر چاروا زنند. فسار. (یادداشت مؤلف). ریسمانی که بدان اسب را بسته میکشند، بهندی باگ دور گویند. (غیاث اللغات). بند اسب و غیره. (فرهنگ شعوری). افسار اسب و اشتر. (انجمن آرا) .نخته. (در تداول قزوین). آنچه اسبان می بندند و فسار (بی همزه) نیز نامند. (شرفنامۀ منیری). آنچه بدان اسب بندند و زفانگویا نوشته بدانچه لسان می بندند و عوام نخته گویند. (مؤید) : هزار شتر آوردند، دویست با پالان و افسارها ابریشمین، دیباها درکشیده بر پالان و جوال سخت آراسته. (تاریخ بیهقی ص 425).
خصم اشتردل تو گر خر نیست
از چه رو افسرش شده ست افسار.
خسروانی.
از قول و فعل زین و لگامش نهم
افسار او ز حکمت لقمان کنم.
ناصرخسرو.
پای ببندش برسنهای پند
حکمت را بر سرش افسار کن.
ناصرخسرو.
همه افسار بدادند بنعمان تو بکوش
بخرد تا مگر افسار بنعمان ندهی.
ناصرخسرو.
دیو هوی سوی هلاکت کشید
دیو هوی را مده افسار خویش.
ناصرخسرو.
بر افسر شاهان جهانم بودی فخر
گر پاردم مرکبش افسار منستی.
سنائی (از آنندراج).
افسری کش نه دین نهد بر سر
خواه افسر شمار خواه افسار.
سنائی.
ناید بهیچ حال ز افسار افسری.
وطواط.
ز افسار خرش افسرفرستم
بخاقان سمرقند و بخارا.
خاقانی.
ز هر سو کشان زنگیی چون نهنگ
بگردن در افساریا پالهنگ.
نظامی.
همان ختلی خرام خسروانی
سرافسار زر و طوق کیانی.
نظامی.
هرکرا در سر نباشد عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار.
شیخ بهائی.
- افسار سر خود، مهارگسسته. خلیعالعذار. (یادداشت مؤلف).
- افسار سر خود بار آمدن، بی تربیت و مربی و مؤاخذه و بازپرس از کودکی بجوانی رسیدن. لاابالی بار آمدن. بی اعتنا بودن بقانون و آداب. (از یادداشتهای مؤلف).
- افسارش را سر خودش زدن، با اینکه لایق و سزاوار نیست او را مطلق العنان و مختار کارهای خود او ساختن. (یادداشت مؤلف).
- بی افسار، سر خود. بی بندوبار. افسارگسیخته.
- بی افسار آب خوردن، سر خود بودن. بی مربی وبدون تربیت بودن.
- بی افسار آب خورده، بی تربیت. سر خود. لاابالی. افسارگسیخته. رجوع به فسار و ترکیبات آن شود.
- امثال:
شتر را گم کرده پی افسارش میگردد.
خر پیر و افسار رنگین
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بمعنی افساست که افسونگر و رام کننده باشد. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). افسا. ساحر. چشم بند. افسونگر. (ناظم الاطباء).
- پری افسار، افسونگر پری. پری افسا.
- مارافسار، رام کننده و افسونگر مار. مارافسا.
و رجوع به افسا و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ رَ)
توانگر گردیدن و بی نیاز گشتن، (از ’ی س ر’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 10هزارگزی شمال خاوری فومن و 4هزارگزی جنوب شوسۀ فومن برشت، جلگه است و معتدل و مرطوب و دارای 300 سکنه است، آب آن از استخرو رود خانه سونک شفت و محصول عمده آن برنج و توتون سیگار و ابریشم و چای است، شغل مردم آن زراعت و راه آن مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است در هندوستان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). گردیزی در زین الاخبار آرد: در سنۀ احدی و اربعمائه (401 هجری قمری)... چنین خبر آوردند مر امیر محمود را، که تانیسر جایی بزرگ است و بتان بسیار اندرون، و این تانیسربنزدیک هندوان همچنان است که مکه بنزدیک مسلمانان، و سخت بزرگ دارند هندوان آن بقعت را، و اندر آن شهر بت خانه سخت کهن و اندر آن بتخانه بتی است که آن را جکرسوم گویند. چون امیر محمود رحمه اﷲ این خبر بشنید رغبتش افتاد که بشود و آن ولایت را بگیرد و آن بتخانه ویران کند و مزدی جزیل خویشتن را بحاصل آرد و اندر سنۀ اثنین و اربعمائه (402 هجری قمری) از غزنین برفت و قصد تانیسر کرد. چون براو چیپال شاه هندوستان خبر یافت تافته گشت و رسول فرستاد سوی امیر محمود که اگر این عزم را بیفکنی و سوی تانیسر نشوی پنجاه فیل خیاره بدهم. امیر محمود رحمه اﷲ بدان سخن التفات نکرد و برفت، (چون) به دیره رام رسید مردمان رام بر راه آمدند اندر انبوهی بیشه و اندر کمینگاهها بنشستند و بسیار مسلمانان را تباه کردند و چون به تانیسر رسید شهر خالی کرده بودند، آنچه یافتند غارت کردند و بتان بسیار بشکستند و آن بت جکرسوم را به غزنین آوردند و بر درگاه بنهادند و خلق بسیار گرد آمده بنظارۀ آن. (زین الاخبار چ 1327 ص 55).
از آنکه جایگه حج هندوان بودی
بهار گنگ بکند و بهار تانیسر.
عنصری.
بکشت مردم و بتخانه ها بکند و بسوخت
چنانکه بتکدۀ دارنی و تانیسر.
فرخی.
رجوع به تانیشر شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به ثافسیا و ثفسیا شود
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است بولایت گلپایگان که سرچشمۀ آب ’قمرود’ بدانجاست، حمداﷲ مستوفی آرد: ’آب قمرود از کوه خانیسار و لالستان بولایت جربادقان برمیخیزد و بر جربادقان و قم میریزد و هرزه اش بمفازه منتهی میشود طولش سی فرسنگ باشد’، (از نزهت القلوب چ لیدن مقالۀ3 ص 220)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
متمول. ثروتمند:
رعیت از تو چو بایسار شود
از برای تو جان سپار شود
چون نیابد یسار بگریزد
با عدوی تو بر بیامیزد.
سنائی.
و رجوع به یسار شود، تحریم امتعه
لغت نامه دهخدا
اسم جرم فلک نهم در دساتیر آمده، (آنندراج) (انجمن آرا)، جسم آسمان نهم، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بلغت بربر سفندولیون و کلخ دلبی باشد، رجوع به سفندولیون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تافسیا
تصویر تافسیا
تافسیا، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثافیسا
تصویر ثافیسا
سریانی شلم (ازدوی سداب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالیسفر
تصویر تالیسفر
طالیسفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایسار
تصویر بایسار
متمول، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسار
تصویر افسار
چیزی را گویند که از چرم سازند و بر سر اسب و سایر ستور زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایسار
تصویر ایسار
توانگر گردیدن، بی نیاز گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیسا
تصویر تفیسا
سداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیسات
تصویر تاسیسات
جمع تاسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافیسیا
تصویر تافیسیا
یونانی سداب از گیاهان سداب، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسار
تصویر افسار
تسمه و ریسمانی که به گردن اسب و الاغ می بندند، فسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایسار
تصویر ایسار
فراخ دست شدن، توانگر گشتن، توانگری
فرهنگ فارسی معین
دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مهار
فرهنگ واژه مترادف متضاد