دیوک باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). جانوری است که آن را بفارسی دیوک گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). و آن را دیوچه و ریونجو و رنجو و لنبک نیز خوانند و بتازی ارضه نامند. (فرهنگ جهانگیری). بعربی ارضه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). پشمینه و کاغذینه را خورد. (آنندراج) (انجمن آرا). دیوک و ارضه. (ناظم الاطباء). کرمکی است که در جامه های پشمین یافت شود و آن را تباه سازد و آن را ’ریونجو’ و ’دیوچه’ و ’دیوگ’و ’لنبک’ هم گویند و بعربی ’ارضه’ نامند. (از لسان العجم شعوری ج 1 ص 281). موریانه. خوره: حال خود آخر نیندیشی و باشی تا به کی در میان جامۀ سمّور همچون تافشک. ابوالمعالی (از لسان العجم شعوری). رجوع به ارضه و دیوک و موریانه شود
دیوک باشد. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (ناظم الاطباء). جانوری است که آن را بفارسی دیوک گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). و آن را دیوچه و ریونجو و رنجو و لنبک نیز خوانند و بتازی ارضه نامند. (فرهنگ جهانگیری). بعربی ارضه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). پشمینه و کاغذینه را خورد. (آنندراج) (انجمن آرا). دیوک و ارضه. (ناظم الاطباء). کرمکی است که در جامه های پشمین یافت شود و آن را تباه سازد و آن را ’ریونجو’ و ’دیوچه’ و ’دیوگ’و ’لنبک’ هم گویند و بعربی ’اَرضَه’ نامند. (از لسان العجم شعوری ج 1 ص 281). موریانه. خوره: حال خود آخر نیندیشی و باشی تا به کی در میان جامۀ سمّور همچون تافشک. ابوالمعالی (از لسان العجم شعوری). رجوع به ارضه و دیوک و موریانه شود
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان واقع در 23هزارگزی جنوب باختری راور و 19هزارگزی جنوب راه فرعی راور به کوهبنان، کوهستانی، سردسیر، دارای 150 سکنه و آب آن از چشمه است، محصولاتش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان واقع در 23هزارگزی جنوب باختری راور و 19هزارگزی جنوب راه فرعی راور به کوهبنان، کوهستانی، سردسیر، دارای 150 سکنه و آب آن از چشمه است، محصولاتش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نقایۀ ماست بود. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 301) ، مرد چابک بود. (لغت فرس اسدی ایضاً) : نزد او آن جوان چابک رفت از غم ره گران و گوش سبک با دو نان پر ز ماست ماست فروش تاشکی برد پیش آن تاشک. منطقی (از لغت فرس اسدی چ عبّاس اقبال ص 301). ، در شعر منطقی ظرف یانوعی ظرف است. قطعۀ شاهد بر هر دو معنی تاشک است (بمعنی نفایه و مرد چابک) لکن تاشک بمعنی ظرف است و ماست مظروف آن، چه معنی شعر این است: ’مرد ماست فروش تاشکی یعنی مثلاً کاسه ای پر از ماست و دو نان برای آن تاشک (که بقول اسدی بمعنی چابک است) برد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، بضم شین بمعنی جوان نازک اندام رشیدالقد چنانکه بر روزمره دانان ظاهر است. (از فرهنگ رشیدی). رجوع به مادۀ قبل شود
نقایۀ ماست بود. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 301) ، مرد چابک بود. (لغت فرس اسدی ایضاً) : نزد او آن جوان چابک رفت از غم ره گران و گوش سبک با دو نان پر ز ماست ماست فروش تاشکی برد پیش آن تاشک. منطقی (از لغت فرس اسدی چ عبّاس اقبال ص 301). ، در شعر منطقی ظرف یانوعی ظرف است. قطعۀ شاهد بر هر دو معنی تاشک است (بمعنی نفایه و مرد چابک) لکن تاشک بمعنی ظرف است و ماست مظروف آن، چه معنی شعر این است: ’مرد ماست فروش تاشکی یعنی مثلاً کاسه ای پر از ماست و دو نان برای آن تاشک (که بقول اسدی بمعنی چابک است) برد. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ، بضم شین بمعنی جوان نازک اندام رشیدالقد چنانکه بر روزمره دانان ظاهر است. (از فرهنگ رشیدی). رجوع به مادۀ قبل شود
چابک. (آنندراج) (انجمن آرا). مرد چابک و چالاک. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). مردم چابک و چالاک. (برهان) (ناظم الاطباء). مردی چابک. (فرهنگ اوبهی). بعضی گفته اند خطا است و صحیح تاشک بضم شین است. (فرهنگ رشیدی) ، بعضی گویند نفایۀ ماست است یعنی آنچه از ماست به کاری نیاید و سیاه و ضایع شده باشد. (برهان). آب ماست. (ناظم الاطباء). نفایۀ ماست. (فرهنگ اوبهی) ، مسکه باشد و او را بتازی زبده خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کره و مسکه هم آمده است که بعربی زبده خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). این معنی شاهدی میخواهد. (فرهنگ رشیدی). رجوع به مادۀ بعد شود
چابک. (آنندراج) (انجمن آرا). مرد چابک و چالاک. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). مردم چابک و چالاک. (برهان) (ناظم الاطباء). مردی چابک. (فرهنگ اوبهی). بعضی گفته اند خطا است و صحیح تاشک بضم شین است. (فرهنگ رشیدی) ، بعضی گویند نفایۀ ماست است یعنی آنچه از ماست به کاری نیاید و سیاه و ضایع شده باشد. (برهان). آب ماست. (ناظم الاطباء). نفایۀ ماست. (فرهنگ اوبهی) ، مسکه باشد و او را بتازی زبده خوانند. (فرهنگ جهانگیری). کره و مسکه هم آمده است که بعربی زبده خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). این معنی شاهدی میخواهد. (فرهنگ رشیدی). رجوع به مادۀ بعد شود
شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان) (مجمعالفرس) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). بمعنی شبنم است، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یادداشت مؤلف). افشنک. (برهان) (شعوری) (مؤید الفضلاء) (انجمن آراء ناصری) : باغ ملک آمد طری از رشحۀ کلک وزیر زانکه افشک میکند مر باغ و بستان را طری. رودکی (از انجمن آراء). و رجوع به افشنگ شود
شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان) (مجمعالفرس) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). بمعنی شبنم است، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یادداشت مؤلف). افشنک. (برهان) (شعوری) (مؤید الفضلاء) (انجمن آراء ناصری) : باغ ملک آمد طری از رشحۀ کلک وزیر زانکه افشک میکند مر باغ و بستان را طری. رودکی (از انجمن آراء). و رجوع به افشنگ شود