جدول جو
جدول جو

معنی تاشا - جستجوی لغت در جدول جو

تاشا
قابل درو، پسوندی است به معنای سازنده، تراشنده، زمان درو، تراشیدن علف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارا
تصویر تارا
(دخترانه)
ستاره، ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابا
تصویر تابا
(دخترانه و پسرانه)
تابنده، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راشا
تصویر راشا
(پسرانه)
راه عبور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاشا
تصویر پاشا
(پسرانه)
خان، آقا، پروردگار، پادشاه در امپراطوری عثمانی، عنوان مقامات لشکری و کشوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساشا
تصویر ساشا
(دخترانه و پسرانه)
مدافع و محافظ مردان، این نام در زبانهای روسی و فرانسه و انگلیسی نیز بکاربرده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاشا
تصویر یاشا
(پسرانه)
زنده باشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاتا
تصویر تاتا
لکنت، گرفتگی زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماشا
تصویر تماشا
دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی، راه رفتن و گردش کردن، راه رفتن با هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاشک
تصویر تاشک
کره، ماست چکیده، مرد چابک و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاشا
تصویر حاشا
در مقام انکار به کار برده می شود، مبادا، هرگز، برای مثال حاشا که من از جور و جفای تو بنالم / بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت (حافظ - ۱۹۶)
حاشا کردن: انکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخشا
تصویر تخشا
کوشنده، کوشا
فرهنگ فارسی عمید
حالتی در معده که به واسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا می شود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترش شدگی می کند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمی گردد، بدی گوارش
فرهنگ فارسی عمید
امیر تاشان از بزرگان دربار پادشاهان قراختای کرمان است، بسال 675 هجری قمری که خواجه صدرالدین ابهری بجای قاضی فخرالدین بوزارت نصب شده بود، سلطان محمودشاه را در صحبت امیر تاشان به اردوی اصفهان فرستاد، رجوع به تاریخ گزیده ص 534 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 21هزارگزی شمال باختری ایذه، کنار راه مالرو گل سیاه به ده سید نجف علی، کوهستانی، معتدل، دارای 170 تن سکنه میباشد، آب آن از چشمه و قنات، محصولاتش غلات و تریاک و لبنیات و صیفی است، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان، کرباس بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، واقع در 46هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 9هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت به ساردوئیه، دارای 10تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارا
تصویر تارا
ستاره کوکب
فرهنگ لغت هوشیار
اضطراب بی طاقتی بی قراری، اندوه ملالت. 3 تیرگی روی از غم و اندوه میل بچیزها مخصوصا میل زنان آبستن بخوردن چیزها تلواسه واسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتا
تصویر تاتا
گرفتگی و لکنت زبان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
انبوه شدن، درهم پیچیدن درختان به هم در آمیختن، گرد آمدن، انبوهیدن در هم پیچیدن درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاشک
تصویر تاشک
چابک چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشا
تصویر تمشا
رفتن، قدم برداشتن، رفت، روش راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشا
تصویر ترشا
ریسمان دول (دلو)، بدی گوارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشا
تصویر تخشا
سعی کننده و کوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه اسنثنا که در مقام منزه بودن و استنا کردن بکار میرود بمعنی، مکر، هرگز، انکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشا
تصویر باشا
باشنده، موجود
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی ترکی شده پادشاه سرور در تداول ترکان عثمانی صاحب رتبه پاشایی و آن رتبه ای از مراتب کشوری و لشکری است. توضیح سلاطین عثمانی بانتقام از سلاطین صفویه که کلمه سلطان را بتحقیر بصاحب منصبان خود اطلاق میکردند عنوان پاشا را که همان پادشاه است بزیر دستان خود دادند، خواجه آقا و سید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماشا
تصویر تماشا
نظر کردن بچیزی باشد از روی خط یا از روی عبرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماشا
تصویر تماشا
((تَ))
دیدن، نگاه کردن، گردش کردن، راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاشا
تصویر حاشا
هرگز، مبادا
حاشا و کلا: اصلاً، ابداً، هرگز
دیوار حاشا بلند است: به سهولت می توان موضوع را انکار کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاتا
تصویر تاتا
گرفتگی زبان، لکنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمشا
تصویر تمشا
((تِ))
راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترشا
تصویر ترشا
((تُ))
سوزشی که بر اثر ترشح اسید معده در مری و ناحیه سینه احساس می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاشک
تصویر تاشک
((شَ))
چابک، چالاک، ماست چکیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارا
تصویر تارا
ستاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشا
تصویر پاشا
لقب اشرافی در دولت عثمانی برای دارندگان مقام های بالای دولتی
فرهنگ فارسی معین