جدول جو
جدول جو

معنی تاسیوس - جستجوی لغت در جدول جو

تاسیوس
تاتیوس، از پادشاهان کورها (سابین) بنا بروایت افسانه، وی برای انتقام گرفتن از ’رومولس’ که زنان ملتش را ربوده بود، اسلحه بدست گرفت و بر اثر خیانت ’تارپیا’ بر کاپیتون (قلعۀ روم) مسلط شد ولی زنان، خود را میان پدران و شوهران خویش انداخته و از جنگ و خونریزی مانع شدند، این دو دسته مردم متحداً شهر را مالک شدند و ’تاتیوس’ (به لاتن تاسیوس) قدرت را با ’رومولس’ تقسیم کرد، تاتیوس پس از پنج سال بوسیلۀ ساکنان ’لاوینیوم’ بقتل رسید، رجوع به تاتیوس در همین لغت نامه و تاسیوس در کتاب تمدن قدیم فوستل دوکلانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی ص 469 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاسیروس
تصویر فاسیروس
(دخترانه)
نام دختر اردشیر درازدست پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
بنا نهادن سازمان، اداره، حکومت، مکتب، نظریه و غیره، استوار کردن، بنیاد کردن، پی افکندن، پایه گذاری، در علوم ادبی در قافیه، الفی که میان آن و حرف روی یک حرف متحرک باشد، مثل الف موجود در کلمات «جاهل» و «حامل». رعایت این حرف در قافیه واجب نیست و کلمۀ جاهل یا حامل را با دل می توان قافیه کرد، مقابل تاکید، در علوم ادبی در معانی، آوردن کلمه ای که غیر از معنی کلمۀ اول افادۀ معنی تازه ای می کند
فرهنگ فارسی عمید
تیتوس پادشاه کورها از اقوام قدیمی ایتالیا است در سال 745 قبل از میلاد با رومیان جنگیده و با متحد خود رومولوس براهالی کوریوم و روم مدت پنجسال مشترکاً حکومت کرد و سپس بدست اهالی لاوینیوم به قتل رسید
لغت نامه دهخدا
تزه از قهرمانان یونان قدیم است، او فرزند اژه و پادشاه آتن بود و شخصی است نیمه افسانه ای و نیمه تاریخی و بعضی از اعمال او با هیرکول مرتبط می گردد، او بوسیلۀ طنابی که دختر مینوس تهیه کرده بود و به راهنمائی همین دختر از پیچ و خم های کرت گذشت و مینوتور غول آدمخوار را بکشت، آنگاه این شاهزاده خانم را در جزیره ناکسوس گم کرد و بدنبال یک زندگی غیرعادی و پرماجرا درگذشت، رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لاروس شود
لغت نامه دهخدا
ظاهراً طبیبی بوده است، و او را در عداد پزشکانی که در فاصله روزگاران بقراط و جالینوس زیسته اند نام برده اند، (از عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 1 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
بیونانی نمک چینی را گویند که شوره باشد و باروت را از آن سازند و درهندوستان بدان آب سرد کنند. و بعضی گویند سنگی باشدبغایت سست و بزردی مایل و چون نزدیک زبان آورند زبان را بگزد و اگر آنرا با آرد باقلا بر نقرس ضماد کنندنافع باشد. (برهان قاطع). حکیم مؤمن آرد: آسیوس به الف ممدوده بلغت یونانی اسم نمک چینی است و آن نمکی است که بر روی سنگ سفید سبک و نوعی بر روی سنگ مایل بزردی از نم دریا بهم میرسد و آنرا آسیوس و نمک را زهرۀ اسیوس نامند و شبیه است به نوشادر و قوی تر از سنگ او است و بهترین سنگ، سریعالتفتیت است که رگهای زرد قلیل غایر داشته باشد. در سیم گرم و خشک و بالذع و معفن و جهت قروح کهنۀ یابسۀ عسرالاندمال و بردن گوشت زیاده و با عسل منقی زخمها و با موم روغن مانع انتشار قروح خبیثه و با آرد باقلی جهت نقرس و طلاء اوبا سرکه جهت سپرز و گرده، با صمغالبطم و زفت جهت تحلیل خنازیر و مغسول هر دو بدستور تغسیل اقلیمیا، ملطف و جالی بصر و جهت بردن بیاض و رفع آثار نافع و بالخاصیه زهرۀ اسیوس قاطع خون لهاه است و خوردن او با عسل جهت قرحۀ شش نافع و مورث سحج و مصلحش صمغ عربی و قدر شربتش از یک دانگ تا نیم درهم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در نسخۀ خطی اختیارات بدیعی آمده: اسیوش، گویند نمک صینی است و آن سنگی است سبک که زود ریزان شود و از نمک دریا بروی می بندد و آنرا زهره اسیوس خوانند و جالینوس گوید سنگی است سست و مانند سنگهای دیگر صلب نیست و سفیدرنگ بود و نوعی بزردی زند و چون نزدیک زبان برند، زبان را بگزد. منفعت وی آن است که چون به آرد باقلی بر نقرس ضماد کنند، نافع بود و جهت ورم سپرز با کلس و سرکه طلا کنند بغایت مفید بود و جهت ریش شش با عسل لعق کنند، سودمند بود و قوه زهر وی از حجر زیادت بود و نیکوترین چیزی بود از وی. چشم را قوت دهد و جلاء بخشد و سفیدی که در چشم بود بکلی زایل کند، چون در چشم کشند. حجر آسیوس. نمک چینی. (انجمن آرا). ثلج الصین. بارود در شرح ثلج چینی (که بارود باشد) ، در کتب مفردات می آید و آن زهرۀ اسیوس است
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی شده آبگینگ چیزی است آبگینه مانند که در کنار دریاها یافت شود رئه البحر
فرهنگ لغت هوشیار
مناطقی که بر روی جلد بدن خارپوستان با داشتن پاهای آمبولاکری مشخص است و معمولا تعداد این مناطق 5 تا است. خارپوستان، زند اعلی. لاتینی پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیوس
تصویر اسیوس
یونانی نمک چینی شوره
فرهنگ لغت هوشیار
بنیاد نهادن، بنا افکندن، بنیاد نهادن آن، تاسیس خانه آرش افزایی آن است که با افزودن واژه آرش نیز بیفزاید نه آن که واژه پسین باز گوینده آرش واژه پیشین باشد، بنیاد گذاری بنیاد نهادن بنیاد گذاردن پی افکندن بنا کردن، بنیاد گذاری، موسسه، جمع تاسیسات، آوردن کلمه ای که افاده معنیی تازه کند غیر از معنی اول مقابل تاکید. یا حرف تاسیس. (قافیه) الف است که میان آن و میان حرف (روی) یک حرف متحرک باشد مانند اینکه آهن و سترون یا حاصل و مقبل را قافیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
راه اندازی، بنیان گذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
احداث، ایجاد، بنیان، بنیان گذاری، پی ریزی، تشکیل، شالوده گذاری، وضع، احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پی ریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن
متضاد: تخریب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
التّأسيس
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
Establishment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
établissement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
設立
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
قیام
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
প্রতিষ্ঠা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
kuanzishwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
kuruluş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
설립
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
учреждение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
Einrichtung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
संस्थान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
pendirian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
การก่อตั้ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
oprichting
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
establecimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
istituzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
estabelecimento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
建立
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
założenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
заснування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاسیس
تصویر تاسیس
הקמה
دیکشنری فارسی به عبری