جدول جو
جدول جو

معنی تاسکین - جستجوی لغت در جدول جو

تاسکین
دهی است جزء دهستان جمع آبرود، بخش حومه شهرستان دماوند واقع در 16هزارگزی جنوب دماوند، بر سر راه فرعی گیلان. سردسیر است و 205 تن سکنه دارد. آب آن از قنات زهاب رود خانه آب سرد و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی است و شغل اهالی زراعت است و راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسکان
تصویر باسکان
(پسرانه)
قلههای چند کوه در یک سلسلهجبال (نگارش کردی: باسکان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
آرام کردن، آرامش دادن
فرهنگ فارسی عمید
دهی جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 21هزارگزی شمال شرقی آوج، کوهپایه، معتدل و دارای 431 تن سکنه، آب آن از رودخانه هکدر و چشمه سار و محصول آنجا غلات و سیب زمینی و انگور و زردآلو و مختصر قلمستان، شغل اهالی آن زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
بیارامانیدن. (تاج المصادر بیهقی). آرام دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون). ساکن و آرام قرار دادن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). با لفظ دادن و کردن مستعمل. (آنندراج). سکون و عدم حرکت. آسایش و راحت و آرامی. تسلا ودلنوازی و ملایمت. اطمینان و آسایش خاطر. (ناظم الاطباء) : برادر ما امیر محمد را... بر تخت ملک نشاندند... و اندر آن تسکین وقت دانستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73). امیر را تسکین پیدا آمد و آنجا عیدکرد و سخت بینوا عیدی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 643).
کندی مکن، بکن چو خردمندان
صفرای جهل را به خرد تسکین.
ناصرخسرو.
بر امیدی کز شکر سازد لبش تسکین جان
هم گلاب از دیده و هم ناردان افشانده اند.
خاقانی.
تیغ توتسکین ظلم، نزد تکین آب خورد
تیر تو طغرای فتح، پیش طغان مغتنم.
خاقانی.
از هیچ کسی به هیچ دردی
تسکین شفارسان ندیده ست.
خاقانی.
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت و خرقه به خرقه همی دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی گفت... (گلستان) ، پیوسته بر خر سریع و تیز سوار شدن، راست کردن نیزه را به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ساکن گردانیدن حرف. (از المنجد) ، اصطلاح اهل رمل بمعنی جای دادن هر شکل است به ترتیب مخصوص و تسکینات اشکال در علم رمل بسیار است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان طارم علیا که در بخش سیردان شهرستان زنجان و 36 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی مالرو طارم بالا به منجیل قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 264 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غله و پنبه است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی از دهستان ده پیر، بخش حومه شهرستان خرم آباد، 22000 گزی شمال خرم آباد، 7000 گزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه. سردسیر. مالاریایی. سکنه 600 تن. لکی و لری و فارسی زبان. آب از چشمه سار. محصول آن غلات، تریاک، لبنیات، پشم. شغل زراعت، گله داری. صنایع دستی زنان چادربافی. راه مالرو دارد. معدن گچ و دبستان دارد. ساکنین از طایفۀسپه وند هستند. برای تعلیف احشام بمراتع الوار گرمسیری ییلاق قشلاق می کنند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
از دیه های طبرش. (تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
خفه کردن، آرام دادن کسی را، آسایش و راحت و آرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
((تَ))
آرام کردن، ساکن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
آرامش
فرهنگ واژه فارسی سره
آرامش، التیام، تخفیف، تسلی، دلجویی، فروکش، آرامش بخشیدن، آرام کردن، تسلی بخشیدن، تسلی دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
ارتياحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
Alleviation, Assuagement, Easement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
soulagement, apaisement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
완화 , 진정
دیکشنری فارسی به کره ای
تسکین، راضی کننده، رضایت، اشباع
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
راحت , آرام , تسکین
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
উপশম , প্রশমিতি , প্রশান্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
kupunguza maumivu, utulivu, faraja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
hafifletme, yatıştırma, rahatlama
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
הקלה , הקלה , רגיעה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
緩和 , 緩和
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
облегчение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
उपशमन , राहत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
pengurangan, penenangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
การบรรเทา , การบรรเทา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
alivio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
sollievo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
alívio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
减轻 , 缓解
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
ulga, ukojenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
полегшення , полегшення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
Linderung, Erleichterung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تسکین
تصویر تسکین
verlichting
دیکشنری فارسی به هلندی