جدول جو
جدول جو

معنی تازیاسس - جستجوی لغت در جدول جو

تازیاسس(سِ)
والی مصر، معاصر اسکندر: چون اسکندر هم از او (از ’اکزات رس’ برادر داریوش) کم نمی آمد در اطراف گردونه کشته روی کشته میافتاد. هرکس میخواست ضربتی بشاه وارد آرد و کسی از جان خود نمیترسید. عده ای از سرداران ایران در این جنگ بخاک افتادند. از جمله... تازیاسس والی مصر. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1310)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
فرهنگ فارسی عمید
تسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست می گیرند یا با آن کسی را کتک می زنند، شلاق
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به تازیان، تازی، اسب تازی:
روز جستن تازیانی چون نوند
روز دن چون شصت ساله سودمند،
رودکی،
رسیدند بر تازیانی نوند
بجایی که یزدان پرستان بدند،
فردوسی،
، عرب وار
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
تازانه. (برهان). آنچه بدان اسب را زنند بهندی، گورا. (غیاث اللغات). تابیدۀ کلفت چرمی یا ریسمانی با دستۀ چوبی یا غیر آن که برای راندن چهارپا و زدن مقصر بکار می رود. (فرهنگ نظام). شلاق و قمچی است. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). تازیانه و تازانه، بعضی اول مخفف ثانی گفته اند. (آنندراج). دکتر محمّد معین در حاشیۀ برهان ج 1 ص 459 آرد: زباکی، تزیانه بمعنی تازانه، رجوع به تازانه شود: بدان که تازیانه از سه ریسمان چرمی ساخته می شد تا به 13 ضربت سی ونه تازیانه را کامل نمایدو در شریعت سزاوار نبود که کسی را بیش از 40 تازیانه زنند. (قاموس کتاب مقدس). و اندر او (در گوزگانان) درختی بود که از وی تازیانه کنند. (حدود العالم).
که این تازیانه بدرگاه بر
بیاویز جایی که باشد گذر.
فردوسی.
بدو گفت گیو ای برادر مرو
فراوان مرا تازیانه است نو.
فردوسی.
اگر رام و خوش پشت نباشد (ستور) به تازیانه بیم میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98). مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجه ها آورده و جلاد آمده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
بس است این که گفتمت کافزون نخواهد
چو تازی بود اسب، یک تازیانه.
ناصرخسرو (دیوان ص 381).
زین به نبود مذهبی که گیری
از بیم عتابیش و تازیانه.
ناصرخسرو (دیوان ص 400).
آسمان را دوال گاو زمین
از پی شیب تازیانۀ اوست.
خاقانی.
از شیب تازیانۀ او عرش را هراس
وز شیهۀ تکاور او چرخ را صدا.
خاقانی.
تا چند غم زمانه خوردن
تازیدن و تازیانه خوردن.
نظامی.
و از دست آن دیگر تازیانه خورده بودم. (گلستان).
تازیانه برزدی اسبم بگشت.
مولوی.
و رجوع به تازانه شود.
- از سر تازیانه دادن، به اشارۀ تازیانه، بخشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). و این کنایه از حقارت و فرومایگی مابه الجودبود. (آنندراج) :
گیتی به سر سنان گشادیم
پس از سر تازیانه دادیم.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تاخته تاخته و دوان دوان، (برهان) (ناظم الاطباء)، تاخته و دوان دوان و شتابان، (آنندراج) (انجمن آرا)، شتابان، (غیاث اللغات)، دوان دوان و تازان، (فرهنگ نظام)، تاخت کنان، (ناظم الاطباء)، تازنده ای دونده، (آنندراج) :
تازیان و دوان همی آمد
همچو اندر فسیله ابر بهار،
رودکی،
روز جستن تازیان همچون نوند
روز دن چون شصت ساله سودمند،
رودکی،
تکاپوی مردم بسود و زیان
به تاب و به دو هرسوئی تازیان،
ابوشکور،
به پیش افکند تازیان اسب خویش
بخاک افکند هرکه آیدش پیش،
دقیقی،
بیامد هم آنگه خجسته سروش
بخوشّی یکی راز گفتش بگوش
که این بسته را تا دماوند کوه
همی بر چنین تازیان بی گروه،
فردوسی،
بشد تازیان تا بدان جایگاه
کجا بیژن گیو گم کرده راه،
فردوسی،
به یاری بیامد برش تازیان
خروشان و جوشان و نعره زنان،
فردوسی،
بشد تازیان تا سر پل دمان
به زه برنهاده دو زاغ کمان،
فردوسی،
زن مرد گوهرفروش آن زمان
بیامد بنزدیک او تازیان،
فردوسی،
چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم
از ایدر برو تازیان تا به روم،
فردوسی،
وزان سو که بگریخت افراسیاب
همی تازیان تا بدان روی آب،
فردوسی،
لب از چارۀ خویش در خندخند
چنین تازیان تا بکوه سپند،
فردوسی،
بیاید همی تازیان مادرم
نخواهد کزین بوم و بر بگذرم،
فردوسی،
بدو گفت خیره منه سر بخواب
برو تازیان نزد افراسیاب،
فردوسی،
ز کوه اندر آوردمش تازیان
خروشان و نوحه کنان چون زنان،
فردوسی،
بشد تازیان با تنی چند شاه
همی بود لشکر به نخجیرگاه،
فردوسی،
از ایدر برو تازیان تا به بلخ
که از بلخ شد روز ما تار و تلخ،
فردوسی،
بشد تازیان تا بشهری رسید
که آن را میان و کرانه ندید،
فردوسی،
شود تازیان تا بمرز ختن
نداند که ترکان شوند انجمن،
فردوسی،
بدو گفت رستم که ای نامدار
برو تازیان تا لب رودبار،
فردوسی،
تازیان اندرآمدند ز کوه
رنگ چون ریگ بی کرانه و مر،
فرخی،
زان سپس کان سال سلطان جنگ را
تازیان آمد به بلخ از مولتان،
فرخی،
هنوز از پی اش تازیان میدوید
که جو خورده بود از کف مرد و خوید،
(بوستان)،
، متحرک، جنبان:
دریای ظلمت را مکان، برجای و دایم تازیان،
ناصرخسرو،
ای بشب تار تازیان بچپ و راست
برزنی آخر سر عزیز بدیوار،
ناصرخسرو،
، قصدکنان، (برهان) (شرفنامۀ منیری)،
جمع تازی که عربان باشند، (برهان)، عربان وعربی زبانان، (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام)، رجوع به تازی شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای از پنج بلوک عباسی فارس، مؤلف فارسنامۀ ناصری آرد: بلوک عباسی را بر پنج ناحیه قسمت کرده اند ’ناحیۀ ایسین و تازیان’، در قدیم این ناحیه یکی از هفت نواحی بلوک بودچنانکه در ذیل عنوان بلوک سبعه گذشت، درازی آن ناحیه از بند تا قریۀ سرخان پنج فرسخ و نیم و پهنای آن از یک فرسخ بیش نباشد، محدود است از مشرق بناحیۀ شمیل و از شمال بناحیۀ فین سبعه و از مغرب و جنوب بناحیۀ عباسی و قصبۀ آن را ایسین گویند، سه فرسخ شمالی بندرعباس است ... تازیان یک فرسخ در جانب شمال ایسین است، (فارسنامۀ ناصری جزء دوم ص 226)، دهی از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است و در 30 هزارگزی شمال باختری بندرعباس و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی لار - بندرعباس واقع است، جلگه، گرمسیر و دارای 699 تن سکنه میباشد و آب آن از چاه و محصولش خرما و غلات است و شغل اهالی آنجا زراعت است، راه آن مالرو و دارای دبستان است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
عربستان، مکان و مقام عرب:
از عجم سوی تازیان تازد
پرورشگاه در عرب سازد،
نظامی،
دشت تازیان، برّ عرب را گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازیانی
تصویر تازیانی
منسوب به تازیان تازی، اسب تازی، عرب وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیانه
تصویر تازیانه
آنچه بدان اسب را زنند، شلاق و قمچی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیانه
تصویر تازیانه
((نِ))
شلاق، تسمه چرمی که با آن چهارپایان را هنگام تاختن بزنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازیانه
تصویر تازیانه
شلاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
سوط، شلاق، طره، قمچی، مقرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی به خواب دید که در دست تازیانه نیکو داشت یا علاقه ابریشمین، دلیل که او را فرزندی آید. اگر بیند تازیانه از چوب است، دلیل است بر قوت حال وی. اگر بیند تازیانه از چرم یااز دوال است، دلیل که خیر منفعت بدو رسد. اگر بیند تازیانه در دست داشت و بشکست، دلیل که فرزندش بمیرد یا از کار خود معزول شود. اگر بیند بر اسب نشسته و تازیانه می زد، دلیل که به جای کسی کاری کند و بدان کار، بر وی منت نهد. اگر بیند بر پشت کسی تازیانه می زد و از آنجا خون برآمد، دلیل که آن کس مال حرام یابد یا زننده او را متهم کند به گناهی. اگر بر پشت خود زخم تازیانه زد، چنانکه پاره پاره شد، دلیل که اهل او متفرق شوند. اگر کسی را بی اندازه تازیانه زد، دلیل که وی را غم واندوه رسد. جابر مغربی
اگر کسی بیند تازیانه به خرط کرده است، دلیل که کارش بر مراد و نظام است. اگر دید تازیانه او مخروط نکرده است، دلیل بر شرف و بزرگی است، به قدر آن تازیانه، و بعضی گویند، که تازیانه در خواب، دلیل بر مال اندک است بر قدر بیننده خواب. اگر دید دوال تازیانه او بگسست، دلیل که مال و بزرگی از وی جدا شود. حضرت دانیال
اگر کسی دید که کسی را به تازیانه بزد، دلیل که به کاری مشغول شود که از آن کسب و کسب او فایده بدو نرسد. اگر بیند تازیانه از دست بینداخت، دلیل که آن کاری که در دست دارد بیندازد. اگر کسی دید کسی را به تازیانه بزد و خون ازتن وی روان شد، دلیل که سخنهای ناخوش شنود. محمد بن سیرین
تازیانه در خواب بر پنج وجه است. اول: شعث. دوم: جدل کردن. سوم: روشن شدن کاری مشکل. چهارم: سفر و مفارقت. پنجم: بزرگی و مال.
اگر کسی بیند در خانه خود بدست خود تازیانه کوتاه بود و پس از آن دراز شد، دلیل که زبان او بر خصم دراز شود. اگر بیند دراز بود و کوتاه شد، دلیل که دشمن بر وی غلبه کند.
اگر بیند کسی او را به تازیانه بزد، دلیل که از آن کس مال حرام یابد. اگر دید به زخم تازیانه خون از او روان شد، دلیل که مال یابد. اگر بیند که نشان زخم تازیانه بر تن او بماند، دلیل که سخنهای ناخوش شنود. اگر دید او را با تازیانه بزدند و ندانست که چه کسی زد، دلیل که ناگاه مال آید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب