جدول جو
جدول جو

معنی تاریوند - جستجوی لغت در جدول جو

تاریوند
(وَ)
دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین است که در 6هزارگزی جنوب باختری سومار و دوهزارگزی مرز ایران و عراق، کنار رود خانه کنگیر واقع است. دشت، گرمسیر است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کنگیر. محصول آنجا غلات، لبنیات، برنج، مختصر حبوبات، ذرت و لپه. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اروند
تصویر اروند
(پسرانه)
نام رودی در ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاروند
تصویر کاروند
(پسرانه)
از نامهای ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تروند
تصویر تروند
(دخترانه)
میوه تازه رسیده، نوبر
فرهنگ نامهای ایرانی
(وَ)
نامی از نامهای ایرانی
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاری (در حالت رفعی)، خوانندگان، رجوع به قاری شود
لغت نامه دهخدا
(زَ ری وَ)
نام مبارزی است مازندرانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). مبارزی بوده از مبارزان. (جهانگیری) :
زریوند مازندرانی منم
که بازی بود جنگ اهریمنم.
نظامی (از جهانگیری).
سوی میمنه در صف رومیان
زریوند گیلی کمر بر میان.
امیرخسرو (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تِ مُ)
شهری است در بلژیک و 9300 تن سکنه دارد و محصول آنجا کابل و پارچه های نخی است
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
غلاف شکوفۀ نخل است که هنوز نشکفته و از آن خوشه برنیامده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). غلاف شکوفۀ درخت خرما که هنوز نشکفته و خوشه برنیامده. (فرهنگ نظام)، بعضی پوست غلاف و شکوفه و کرونر آنرا که کافورالنخل و دقیق النخل و گشن نامند و هر سه را دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج)، بعضی خوشۀ شکوفۀ آنرا (نخل را) که طلع نامند، دانند. (انجمن آرا) (آنندراج). بهترین آن دانۀ خوشبوی مأخوذ از نر آنست و مقوی دماغ و قلب و روح است، عرق آن مکرر خورده شده است و آنرا غنچۀ خرما و کاردوالی نیزگویند و به عربی کفری خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). در شیراز عرق تارونه فراوان است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پاوند. پای بند. پایگذار، پیک پیاده که در هر منزل بداشتندی تا پیک مانده نامه به آسوده دادی و نامه زودتر بجای مقصود رسیدی. رجوع به اسکدار شود
لغت نامه دهخدا
(دارْ وَ)
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در 38 هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه و 5 هزارگزی خاور راه عمومی مالرو کرمانشاه به کندوله واقع و محلی است کوهستانی و سردسیر سکنۀ آن 200 تن است. آب از چاه و چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر غلات و شغل اهالی گله داری است. و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
شعبه ای از هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). و آن جزو طایفۀ دودکی از ایل بختیاری است و دارای شعب ذیل میباشد: بردین، پل، خواجه، گاودوشی، شهماروند
لغت نامه دهخدا
بزبان مصری، داریوش، پیرنیا در نام و نسب داریوش اول آرد: اسم این شاه را چنین نوشته اند، در کتیبه های هخامنشی: ’داری ووش’ یا ’دریاووش’، بزبان مصری در کتیبه های مصر: ’آن تریوش’ یا ’تاریوش’، (ایران باستان ج 1 ص 537)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 51 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 9 هزارگزی سراب فیروزآباد واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 180 تن سکنه، آب آنجا از زه آب رود خانه بالاوند تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و تهیۀ زغال و هیزم است. ساکنان آن از طایفۀ بالاوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، نام رساله ای خاص دیالوگ افلاطون
لغت نامه دهخدا
(وَ)
درخت خوش اندام. (برهان قاطع). درخت نارون. (ناظم الاطباء). نارون. (اوبهی) (شعوری از تحفه). رجوع به نارون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام ناشری که در 1889 میلادی نمایشهای میرزا جعفر قراچه داغی را در وین و لایپزیک به طبع رسانید. (تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 310)
لغت نامه دهخدا
(می وَ قَ عَ / عِ)
از دهات ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است، در 15 هزارگزی شمال غربی رباط ماهیدشت و یک هزارگزی کنگربان، کنار راه فرعی قلعۀ داراب خان. در دشت سردسیری واقع است و 280 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین میشود. محصولش غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده در دو قسمت نزدیک به هم به نام نامیوند سفلی و نامیوند وسطی قرار دارد. سکنۀ نامیوند سفلی 240 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تیره ای از آسترکی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای در هند که ’اسکیلاس’ از اهل آن ناحیه بود، و این شخص اطلاعات صحیح در باب رود سند داشت و داریوش بزرگ او را فرستاد تا معلوم کند که رود سند در کجا به دریا میریزد، (از ایران باستان چ 1 ج 1 ص 630)
لغت نامه دهخدا
به لغت سریانی فاوانیا است که عودالصلب باشد، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
برادرزادۀ راجه اندردون معاصر عادلشاه:... در این اثنا راجه اندردون در اجین بی سامانگی پادشاه دیده بغی ورزید عادلشاه به امرایانی (کذا) که با او اتفاق داشتند از گوالیر برآمده بکوچ متواتر در نواحی اجین رسید. راجه از آمدن سپاه پادشاهی خبر یافته برادرزادۀ خود را که تاراچند نام داشت با پاره ای سپاه در اجین گذاشته و خود با لشکر بسیار ده گروهی از اجین برآمده مقابل لشکر پادشاهی شد... (تاریخ شاهی ص 293)
لغت نامه دهخدا
پسر ’ایکی’، ظاهراً از پادشاهان لولوبی: ’تاردونی’ پسر ’ایکی’ که کتیبه ای بزبان و خط ’آکادی’ دارد، از خدایان بابل ’شمش’ و ’اداد’ یاری می طلبد، این ’تاردونی’ هم در همین زمان می زیسته و ظاهراً از پادشاهان ’لولوبی’ باید شمرده شود، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، رشید یاسمی ص 27)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از چرام (قسم دوم از اقسام چهار بنیچه ایل جاکی کوه گیلویۀ فارس)، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از قبایل کرد ایران تقریباً دارای 800 خانوار و در پراو (کوه) به شمال شرقی کرمانشاه سکونت دارند
لغت نامه دهخدا
(پَی / پِی وَ)
چارطبع (سردی و گرمی و تری و خشکی) :
ز خود بگذر که با این چارپیوند
نشایدرست از این هفت آهنین بند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
ماری تالیونی (1804-1884 میلادی)، رقاصۀ مشهور که در استکهلم پا بعرصۀ وجود نهاد
لغت نامه دهخدا
(گِ ؟)
تب خال. (شعوری ج 2 ورق 309)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اریون
تصویر اریون
ورمم غده بناگوش
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
فرهنگ لغت هوشیار
پاوند، پیک پیاده که در هر منزل میداشتند تا پیک خسته و مانده نامه باو میداد و بدین طریق نامه زودتر بمقصد میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ترشکها (هفت بند ها) که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه متعلق بنواحی معتدله خصوصا آسیای مرکزی و غربی هستند. گیاهی است پایا و دارای ساقه ای خزنده زیر زمینی و گلهای نر و ماده که در انتهای ساقه مجتمع شوند. از ساقه خزنده آن که به نام ریشه ریوند مرسوم است و همچنین برگهای آن استفاده طبی کنند گونه خوراکی این گیاه بنام ریواس مرسوم است راوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایوند
تصویر پایوند
((وَ))
پابند، پیک پیاده ای که در هر منزل می ماند تا پیک خسته نامه به او بدهد و بدین طریق نامه زودتر به مقصد می رسید، افسر، به ویژه افسر شهربانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروند
تصویر اروند
دجله
فرهنگ واژه فارسی سره
طناب بارند چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی