جدول جو
جدول جو

معنی تارتس - جستجوی لغت در جدول جو

تارتس(تِ سِ)
سامی بیک در شرح ’تارتسه’ آرد: جزیره و قصبه ایست در جنوب اسپانیول، در زمان قدیم در تصرف فینیقی ها بود و از این جزیره مقدار زیادی طلا استخراج می کردند و در بین یونانیان و رومیان قدیم این طلا رواج داشت ولی از منبع و معدنش آگاه نبودند، احتمال می رود که این جزیره همان جزیره ’قادیس’ و شهر ’تارسیس’ که در کتابهای عبرانی از آن یاد می شود، همین شهر باشد. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به تارسیس شود
لغت نامه دهخدا
تارتس(تِ)
از پادشاهان باستانی معاصر کوروش کبیر:... در این احوال سردار مازارس مرد و هارپاک بجای او مأمور شد. هرودوت گوید (کتاب 1 بند 163- 177) : این همان هارپاک مادی است که با کوروش در موقع قیام او بر ضد آستیاک همراه بود، این سردار بشهر ’فوسه’ پرداخته آن را محاصره کرد... اهالی این شهر نیز دریانوردان خوبی بودند و تا ’ایبری’ (اسپانیای کنونی) کشتی های آنها دریانوردی می کرد. سابقاً پادشاهی تارتس نام آنها را دعوت کرده بود بمملکت او رفته متوطن شوند و خود را از قید کرزوس خلاص کنند. آنها به این امر راضی نشده ولی پولی از پادشاه گرفته برج و باروی شهر خود را محکم کرده بودند... (ایران باستان ج 1 صص 293-294)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارتن
تصویر تارتن
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارت
تصویر تارت
هنگام، دفعه، مره، یک بار
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
یکی از خواجه سرایان خشایارشا که بر اثر توطئه علیه شاه بدار آویخته شد:... مقارن این احوال مردخا، کنکاشی را که دو نفر از خواجه سرایان، بغتان و تارس نام بر ضد شاه ترتیب داده بودند، کشف کرده قضیه را توسط استر به اطلاع شاه رساندند و شاه آن دو نفر را بدار آویخت. (ایران باستان ج 1 ص 199). رجوع به همان کتاب ص 901 و رجوع به ’تارش’ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مرد باسپر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام قومی است: علی علیه السلام گفت چرا چندین خلق را نوبت همی بایدداشتن، آنجا پیغمبر علیه السلام گفت از جهت آن را که بدان ناحیه کسهااند بسیار مر آن قوم را که تارس و تاقیل خوانند و با این جابلق و جابلس بتعصب است. (ترجمه تفسیر طبری بلعمی)... پس جبرئیل علیه السلام مرا سوی تارس و تاقیل و یأجوج و مأجوج برد، ایشان کافر شدند و اسلام نپذیرفتند. (ترجمه تفسیر طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
طرسوس، یکی از شهرهای باستانی آسیای صغیر که امروز ’تارسوس’ یا ’ترسوس’ نامیده میشود و آن در اناطولی (ایالت ادنه) واقع است، این شهر باستانی مرکز یا کرسی ’کیلیکیه’ بود و پس از تسلط سلوکیان این ناحیه راانطاکیه نامیدند، احتمال میدهند که این شهر بوسیلۀ ’ساردناپال’ پادشاه آشوربنا شده باشد، آنگاه بوسیلۀ ’آرژین ها’ اشغال گردید، این شهر از آن زمان وضعآرام و خوشی داشت تا آنگاه که بدست کوروش کوچک افتاد و غارت گردید، سپس اسکندر کبیر بر آن استیلا یافت، پس از مرگ اسکندر این شهر بدست سلوکیان افتاد ... : این شهر از جهت مکاتب فلسفی با اسکندریه و آتن رقابت می کرد ... کوروش (کوچک) سعی کرد که داخل کیلیکیه گردد، این راه بقدری تنگ است که فقط یک ارابه از آن می گذرد و برای قشونی که در مقابل خود اندک مقاومتی بیند، بسیار سخت و غیرقابل عبور است، می گفتند که ’سی ین نه زیس’ پادشاه کیلیکیه در این معبر برای دفاع کیلیکیه حاضر شده و کوروش بر اثر این خبر یک روز در جلگه بماند ... توضیح آنکه کوروش ببهانۀ اینکه میخواهد ملکه را با مستحفظین بکرسی کیلیکیه برساند ’منن’ را مأمورکرد که از بیراهه به کیلیکیه برود و سردار یونانی بی مانع به ’کرسی کیلیکیه’ رسیده راه کوروش را به این مملکت گشود، بر اثر این کار، کوروش از کوهستان سرازیر شده پس از طی 25 فرسخ به تارس رسید، پادشاه کیلیکیه در این شهر که رودی از میان آن می گذرد قصری داشت ولی او و مردم تارس، به استثنای آنهایی که میهمانخانه دار بودند فرار کرده بجاهای محکم کوهستانی رفته بودند، چون یکصد نفر از قشون ’منن’ در موقع عبور از کوهها بدست اهالی کیلیکیه کشته شده بودند سپاهیان این سردار برای کشیدن انتقام، شهر تارس و قصر پادشاه را غارت کردند ... کوروش از تارس در دو روز راه پیموده به رود ’پساروس’ رسید و بعد پنج فرسنگ دیگر راه رفته از رود ’پیراموس’ گذشت، عرض این رود یک استاد (185 متر) بود، از این رود پانزده فرسنگ راه را در دو روز پیموده به ایسوس آخرین شهر کیلیکیه درآمد (ایسوس در کنار خلیج اسکندرون که بدریای مغرب اتصال دارد واقع بود)، (ایران باستان ج 2 صص 1001-1005) ... وقتی که اسکندر از معبر مزبور یعنی دربند، یا چنانکه یونانی ها گویند دروازۀ کیلیکیه گذشت از طالع خود بی اندازه مشعوف گردید ... اسکندر راه کوروش کوچک را پیمود ... بدین ترتیب اسکندر از بندر مزبور گذشته وارد شهر تارس که کرسی کیلیکیه بود گردید، ایرانیها این شهر را تازه آتش زده رفته بودند ولی اسکندر ’پارمن ین’ را فرستاده بود که از حریق شهر ممانعت کند و خودش هم بزودی پس از آن دررسید و از حریق جلوگیری کرد، (ایران باستان ج 2 ص 1287) ... پس از آن اسکندر از تارس بیرون رفت و یک روز طی مسافت کرده به آن خیالن رسید، گویند این شهر را سارداناپال پادشاه آسور ساخته، دیوار و پی ها می نماید که این شهر محکم و بزرگ بوده در این جا مقبرۀ سارداناپال هنوز نمایان است و مجسمۀ شخصی روی بنا مشاهده می شود که دو دست خود را بهم می زند، در این جا کتیبه ایست به زبان آسوری، که گویند شعر است و مفادش چنین است: ’سارداناپال پسر آناسین داراکس شهر آن خیالن و تارس را دریک روز بنا کرد، ای رهگذرها بخورید، بیاشامید و عیش کنید، باقی همه خودنمایی است و بس ناپایدار’، (ایران باستان ج 2 ص 1291)، سلوکیان نه فقط در جاهایی که شهر یونانی نداشت شهرهایی بنا می کردند بلکه در آسیای صغیر هم که مهاجرین یونانی زیاد داشت باز مهاجرین مینشاندند، بنابراین شهرهایی موسوم به سلوکیه و انطاکیه در قسمت آسیای صغیر خیلی زیاد است، مثلاً سلوکیه کیلیکیه، ... ببعض شهرهای سابق هم اسم دیگر دادند مثلاً ’ادنه’ و ’تارس’ را انطاکیه نامیدند، (تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2115-2116)، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 206 و 2456 ’تارسوس’ و معجم البلدان ج 6 صص 38- 41ذیل کلمه ’طرسوس’ و نزهه القلوب چ اروپا ج 3 ص 250 و 269 و قاموس کتاب مقدس ص 580 و منتهی الارب و آنندراج (ذیل: طرسوس) و تاریخ سیستان ص 355، 356، 359 و فهرست مجمل التواریخ و القصص و عقد الفرید ج 7 ص 284 و به ’طرسوس’ و ’تارسوس’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
زیردست و تابع خود ساختن رام گردانیدن انسان و حیوان (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مرکز بخشی در ایالت ’لاند’ و در شهرستان ’داکس’ در جنوب غربی فرانسه است و 2625 سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکّب از: تار + تن، تننده، عنکبوت را گویند. (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، جولاهه که بافندۀ جامه و اقمشه باشد، کنایه از کرم ابریشم است. رجوع به تارتنک، کارتن، کارتنه و کارتنک شود
لغت نامه دهخدا
پسر ’توقان’ و نوۀ ’باتو’: پسر اول ’توقان’، ’تارتو’، او را خواتین و قومایان بوده اند اما نام ایشان معلوم نشده و دو پسر داشته است، ’تولابوقا’ فرزند او معلوم نشد، ’کونچاک’ پسری داشته بوزبوقا نام، (جامع التواریخ رشیدی ج 2 چ بلوشه ص 110)، و رجوع به همان کتاب ص 108 و 109 و بخش فرانسه ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رجوع به تاره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارس
تصویر تارس
مرد با سپر سپر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارت
تصویر تارت
یکباره، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراس
تصویر تاراس
زیردست و تابع خود ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتا
تصویر تارتا
یکبار گاهی کرتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتن
تصویر تارتن
عنکبوت را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریس
تصویر تاریس
کشاورزی، کارگر گیری به کار گماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارتن
تصویر تارتن
((تَ))
بافنده، عنکبوت، کرم ابریشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارس
تصویر تارس
((رِ))
مرد با سپر، سپردار
فرهنگ فارسی معین