جدول جو
جدول جو

معنی تارتریک - جستجوی لغت در جدول جو

تارتریک
اسیدی است که بصورت ملح پتاسیم در بیشتر گیاهان یافت می شود، از نظر شیمیائی اسید تارتریک دارای دو ’فونکسیون’ اسید و دو ’فونکسیون’ الکل می باشد، فرمول خام آن چنین است: C4H6O6 و بوسیلۀ ’شل’ در سال 1770 میلادی کشف گردید، اختصاصاً این ماده ازدردهای متبلور و یا از درد شوری که در چلیک شرابها باقی می ماند بدست می آید، زبدۀ درد خالص محلول است و آهک و ’کلرور دو کالسیم’ بر آن اثر می کند، بالنتیجه ’تارتارات دو کالیسم’ با مقداری آب حاصل می شود، اسید تارتریک جسم سخت و بلورهای آن منشوری شکل است، در آب محلول میگردد و ترش مزه می باشد و در170 درجه حرارت ذوب می شود، اسید تارتاریک در لابراتوارها و در کارخانه های سازندۀ مشروبات گوارا بکار برده میشود، نمک های اسید تارتریک مخصوصاً در دواخانه ها مورد استعمال دارد، در داروخانه ها اسید تارتریک بصورت محلول لیمونادی (20 گرم در لیتر) مثل شربتهای خنک کننده مورد استفادۀ بیماران قرار می گیرد، اسید تارتریک بفرمول: - 2 (CHOH) - COOH COOH بصورت تبلور شفاف خیلی مقاوم است، آب تبلور ندارد ’؟’، ترش مزه و نسبتاً مطبوع است ودر 170 زینه ذوب می گردد، حلالیت آن بقرار زیر است:
آب 15 زینه
0/8 گرم در لیتر
آب 100 زینه
0/3 گرم در لیتر
الکل 95 زینه
3/3 گرم در لیتر
الکل 90 زینه
2/7 گرم در لیتر
الکل 80 زینه
2/0 گرم در لیتر
الکل 60 زینه
1/6 گرم در لیتر
اتر اتیلیک
غیرمحلول
گلیسیرین
محلول
اسید تارتریک در مقابل هوا و نور فاسد نمی شود، اسید تارتریک با املاح قلیایی خاکی، املاح فلزات سنگین، املاح سرب و پتاسیم عدم توافق دارد، اسید تارتریک را می توانند بدون فساد نگاهداری کنند ولی باید در نظر گرفت که کپک ها بسهولت در محلولهای آن رشد می نمایند، (کارآموزی داروسازی جنیدی صص 155 - 156)، اسید تارتریک در دانۀ انگور بصورت املاح اسید تارتریک یا ’تارتر’ دیده می شود ’تارتر’ عبارت از املاح اسید تارتریک می باشد و عبارت از درد قهوه ای رنگی است که در قعر بشکه های شراب پس از تخمیر انگور رسوب می دهد، (گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی ص 125)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارتیک
تصویر مارتیک
(پسرانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
فن حرکت دادن سربازان و به کار انداختن نیروها و امکانات نظامی در جنگ، فن انجام کاری، در ورزش شیوۀ برنامه ریزی یک تیم ورزشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
مقابل روشن، تیره و تار، کنایه از پیچیده، درهم، مبهم، مشکل، سیاه، کنایه از بد، کنایه از افسرده، اندوهگین، خشمگین، کنایه از گمراه و پلید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتریک
تصویر تتریک
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارتنک
تصویر تارتنک
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَ)
مرکّب از: تار + تن، تننده + -ک، پسوند، عنکبوت. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا). این کاف، کاف تصغیر است، تارتن نیز همان است:
تنند ارچه هر دو تار، بود راه بیشمار
ز زرتار مرد کار، بدیبای تارتن.
؟ (از انجمن آرا) (از آنندراج).
رجوع به تارتن، کارتن، کارتنه و کارتنک و عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
ابزاری برای تراشیدن سنگها. (دزی ج 1 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قسمی از کلاه چهارگوشه. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح بنایی، نوعی سقف گنبدی شکل را گویند. (درفیض آباد محولات بخش تربت حیدریه اکنون مصطلح است)
لغت نامه دهخدا
فن بکار انداختن لشکر در حضور دشمن، این لفظ از زبان فرانسه است و در فارسی مستعمل، لیکن هنوز جزو زبان فارسی نشده است، (فرهنگ نظام)، تعبیهالجیش، صف آرائی، سپه آرایی، روش حصول کامیابی و موفقیت
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پادشاه استرگت ها. نخست او رئیس اقوام شمالی موسوم به رژین بود و بهمراهی تئودریک به ایطالیا شد و در 541 میلادی بپادشاهی رسید و آنگاه که بلیار بر استرگت ها غالب آمد او در صدد آن شد که مملکت خویش را تسلیم ژوستنین (یوستینیانوس) امپراتور روم کند و عهدی با آنان در این معنی منعقد سازد لکن پیش از اجرای این مقصود سپاهیان وی او را بکشتند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
تأریک حجله، پوشیدن و آراستن حجله را به اریکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأریک عروس، پوشاندن وی را بر اریکه. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در ایالت یورک انگلستان در هفت کیلومتری جنوب شرقی هالیفاکس، جمعیت آن 8040 تن میباشد و کارخانه های قماش، ابریشم و غیره در آن وجود دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نقیص روشن، تیرگی و ظلمت گردک آرایی (گردک حجله حجله زفاف) تیره تار مظلم ظلمانی مقابل روشن، سیاه، نا خردمند، گمراه، عاری از صفا پلید، بد کار سیاهکار، پیچیده مبهم مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
فن بکار انداختن لشکر در حضور دشمن، روش حصول کامیابی و موفقیت فرانسوی جنگریزی برنامه ریزی برای جنگ، فوت و فند بکار انداختن قوای مختلف نظامی در جنگ تدبیر حرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتریک
تصویر انتریک
در اصطلاح عامیانه شیطنت، دسیسه، خدعه فرانسوی دستان (دسیسه)
فرهنگ لغت هوشیار
اسید تار تریک اسیدی است که بصورت لح پتاسیم در بیشتر گیاهان یافت شود
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ))
وقایع و حوادث مختلفی که به وسیله آن ها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
تیره، تار، سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتریچ
تصویر کارتریچ
ظرف یا محفظه ای حاوی ماده، وسیله یا جسمی که جا به جا کردن و استفاده از آن با دست دشوار و پردردسر یا ناراحت کننده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاکتیک
تصویر تاکتیک
به کار انداختن قوای مختلف نظامی در جنگ، شیوه های عملی اجرای یک برنامه سیاسی که ممکن است در ظاهر با اصل طرح هماهنگ نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارتنک
تصویر تارتنک
عنکبوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تدبیر، ترفند، راهکار، سیاست، شگرد، فن، لم، شیوه، روش
متضاد: استراتژی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
Bleak, Bleary, Dark, Gloomy, Grim, Shadowed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صاف صاف، تراشیدن ساقه ی درخت و بی شاخ و برگ کردن آن، لخت.، کچل
فرهنگ گویش مازندرانی
تلنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
خنده با صدای بلند، قهقهه
فرهنگ گویش مازندرانی
آبچلیک، که نام پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
мрачный , мутный , темный , затененный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
trostlos, verschwommen, dunkel, düster, schattiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
похмурий , розмитий , темний , похмурий , похмурий , затемнений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
ponury, zamazany, ciemny, zacieniony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
苍白的 , 模糊的 , 黑暗的 , 阴沉的 , 阴森的 , 阴暗的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
sombrio, borrado, escuro, sombreado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاریک
تصویر تاریک
cupo, offuscato, scuro, ombreggiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی