جدول جو
جدول جو

معنی تارابی - جستجوی لغت در جدول جو

تارابی
محمود، منسوب به تاراب بخارا، جوینی در تاریخ جهانگشای در ذکر خروج تارابی آرد: در شهور سنۀ ست ّوثلثین وستمائه قران نحسین بود در برج سرطان، منجمان حکم کرده بودند که فتنه ای ظاهر شود و یمکن مبتدعی خروج کند، بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند، مردی بود نام او محمود صانع غربال چنانک در حق او گفته اند در حماقت و جهل عدیم المثل، بسالوس و زرق زهد و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پری داری کرد یعنی جنیان با او سخن میگویند و از غیبیّات او را خبر می دهند و در بلاد ماوراءالنهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه دعوی پری داری کنند و هر کس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پری خوان را بخوانند و رقصها کنند و امثال آن خرافات، و آن شیوه را جهّال و عوام التزام کنند، چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پری داران با او سخنی می گفت تا او اشاعت می کرد عوام الناس را خود چه باید تا تبع جهل شوند، روی بدو نهادند و هر کجا مزمنی بود و مبتلائی، روی بدو آوردند و اتفاق را نیز در آن زمره بر یک دو شخص اثر صحتی یافته اند، اکثر ایشان روی بدو آوردند از خاص و عام الاّ من اتی اﷲ بقلب سلیم، و در بخارا از چند معتبر مقبول قول شنیدم که ایشان گفتند در حضور ما بفضلۀ سگ یک دو نابینا را دارودر چشم دمید صحت یافتند، من جواب دادم که بینندگان نابینا بودند والاّ این معجزۀ عیسی بن مریم بوده است و بس، قال اﷲ تعالی تبری ٔ الاکمه و الابرص و اگر من این حالت بچشم خود مشاهده کنم بمداوای چشم مشغول شوم، و در بخارا دانشمندی بود بفضل و نسب معروف و مشهور لقب او شمس الدین محبوبی سبب تعصبی که او را با ائمۀ بخارا بوده ست اضافت علت آن احمق شد و بزمرۀ معتقدان او ملحق و گفت این جاهل را که پدرم روایت کرده ست و در کتابی نوشته که ازتاراب بخارا صاحب دولتی که جهان را مستخلص کند ظاهر خواهد شد و علامات این سخن را نشان داده و آن آثار درتو پیداست، جاهل ازعقل دور بدین دمدمه بیشتر مغرور شد و این آوازه با حکم منجمان موافق افتاد و روزبروز جمعیت زیادت میشد و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند و آثار فتنه و آشوب پدید آمد، امر او باسقاقان که حاضر بودند در تسکین نایرۀ تشویش مشاورت کردند و به اعلام این، رسولی بخجند فرستادند نزدیک صاحب یلواج و ایشان بر سبیل تبرک و تقرب بتاراب رفتند و از او التماس حرکت ببخارا کردند تا شهر نیز بمقدم او آراسته شود و قرار نهاده که چون به سرپل وزیدان رسد مغافصهً او را تیرباران کنند، چون روان شدند در احوال آن جماعت اثر تغیر می دید چون نزدیک سرپل رسیدند روی بتمشا که بزرگتر شحنگان بود آورد و گفت از اندیشۀ بد بازگرد والا بفرمایم تا چشم جهان بینت را بی واسطۀ دست آدمی زاد بیرون کشند، جماعت مغولان چون این سخن ازو بشنیدند گفتند یقین است که از قصد ما کسی او را اعلام نداده ست مگر همه سخنهای او بر حق است، خائف شدند و اورا تعرض نرسانیدند تا ببخارا رسید در سرای سنجر ملک نزول کرد امرا و اکابر و صدور در اکرام و اعزاز او مبالغت می نمودند و می خواستند تا در فرصتی او را بکشند چه عوام شهر غالب بودند و آن محله و بازار که او بود بخلایق پر بود چنانک گربه ای را مجال گذر نبود و چون ازدحام مردم از حد می گذشت و بی تبرک او بازنمی گشتند و دخول را مخارج نمانده و خروج ممکن نه بر بام میرفت و آب از دهن بر ایشان می بارید بهر کس که رشاشه ای از آن میرسید خوشدل و خندان بازمیگشت، شخصی از جملۀمتبعان غوایت و ضلالت او را از اندیشۀ آن جماعت خبرداد ناگاه از دری دزدیده بیرون رفت و از اسبانی که بر در بسته بودند اسبی برنشست و اقوام بیگانه ندانستند که او کیست به او التفاتی نکردند، بیک تک به تل ّ باحفص رسید و در یک لحظه جهانی مردم بر او جمع شد، بعد از لحظه ای آن جاهل را طلب داشتند نیافتند، سواران از جوانب بطلب او می تاختند تا ناگاه او را بر سر تل مذکور دریافتند بازگشتند و از حال او خبر دادند عوام فریاد برکشیدند که خواجه بیک پر زدن بتل ّ باحفص پرید، بیکبار زمام اختیار از دست کبار و صغار بیرون شداکثر خلایق روی بصحرا و تل نهادند و بر او جمع شدند، نماز شامی برخاست و روی بمردم آورد و گفت ای مردان حق توقف و انتظار چیست دنیا را از بی دینان پاک می باید کرد هر کس را آنچه میسر است از سلاح و ساز یا عصا وچوبی معدّ کرده روی بکار آورد و در شهر آنچ مردینه بودند روی بدو نهادند و آن روز آدینه بود بشهر در سرای رابع ملک نزول کرد و صدور و اکابر و معارف شهر راطلب داشت سرور صدور بلک دهر برهان الدین سلالۀ خاندان برهانی و بقیۀ دودمان صدر جهانی او را سبب آنک ازعقل و فضل هیچ خلاف نداشت خلافت داد و شمس محبوبی را بصدری موسوم کرد و اکثر اکابر و معارف را جفا گفت و آب روی بریخت و بعضی را بکشت و قومی نیز بگریختند و عوام و رنود را استمالت داد و گفت لشکر من یکی از بنی آدم ظاهر است و یکی مخفی از جنود سماوی که در هوا طیران می کنند و حزب جنیان که در زمین می روند و اکنون آنرا نیز بر شما ظاهر کنم در آسمان و زمین نگرید تا برهان دعوی مشاهده کنید خواص معتقدان می نگریستند و می گفت آنک فلان جای در لباس سبز و بهمان جای در پوشش سپید می پرند عوام نیز موافقت نمودند و هر کس که میگفت نمی بینم بزخم چوب او را بینا میکردند و دیگر می گفت که حق تعالی ما را از غیب سلاح می فرستد، در اثنای این از جانب شیراز بازرگانی رسید و چهار خروار شمشیر آورد بعد از این در فتح و ظفر عوام را هیچ شک نماند و آن آدینه خطبۀ سلطنت بنام او خواندند و چون از نماز فارغ شدند بخانه های بزرگان فرستاد تا خیمه ها و خرگاهها و آلات فرش و طرح آوردند و لشکرهائی با طول و عرض ساختند و رنود و اوباش بخانه های متمولان رفتند و دست بغارت و تاراج آوردند و چون شب درآمد سلطان ناگهان با بتان پری وش و نگاران دلکش خلوت ساخت و عیش خوش براند و بامداد را در حوض آب غسل برآورد برحسب آنک
اذاما فارقتنی غسلتنی
کأنا عاکفان علی حرام
از راه تیمن و تبرک آب آن به من و درمسنگ قسمت کردند و شربت بیماران ساختند و اموال را که حاصل کردند بر این و بر آن بخش کرد و بر لشکر و خواص تفرقه کرد و خواهر او چون تصرف او در فروج و اموال بدید بیکسو شد و گفت کار او بواسطۀ من بود خلل گرفت و امرا و صدور که آیت فرار برخوانده بودند در کرمینیه جمع شدند و مغولان را که در آن حدود بودند جمع کردند و آنچ میسر شد از جوانب ترتیب ساختند و روی بشهر نهادند و او نیز ساختۀ کارزار شد با مردان بازار با پیراهن و ازار پیش لشکر بازرفت و از جانبین صف کشیدند و تارابی با محبوبی در صف ایستاده بی سلاح و جوشن و چون در میان قوم شایع شده بود که هر کس در روی وی دست بخلاف بجنباند خشک شود آن لشکر نیز دست بشمشیر و تیر آهسته تر می یازیدند، یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتفاق را بر مقتل او آمد و دیگری تیری نیز بر محبوبی زد و کس را از این حالت خبر نه، نه قوم او را و نه دیگر خصمان را در تضاعیف آن بادی سخت برخاست و خاک چنان انگیخته شد که یکدیگر را نمی دیدند لشکر خصمان پنداشتند که کرامات تارابی است همه دست بازکشیدند و روی به انهزام بازپس نهادند و لشکر تارابی روی بر پشت ایشان آوردند و اهالی رساتیق از دیه های خویش با بیل و تبر روی بدیشان نهادند و هر کس را از آن جماعت که می یافتند خاصه عمال و متصرفان را می گرفتند و بتبر سر نرم میکردند و تا بکرمینیه برفتند و قریب ده هزار مرد کشته شد، چون تابعان تارابی بازگشتند او را نیافتند گفتند خواجه غیبت کرده است تا ظهور او دو برادر او محمد و علی قایم مقام او باشند، بر قرار تارابی این دو جاهل نیز در کار شدند و عوام و اوباش متابع ایشان بودند و یکبارگی مطلق العنان دست بغارت و تاراج بردند، بعد از یک هفته ایلدز نوین و چکین قورچی با لشکری بسیار از مغولان دررسیدند باز آن جاهلان با اتباع خود بصحرا آمدند و برهنه در مصاف بایستادند و در اول گشاد تیر آن هر دو گمراه نیز کشته شدند و در حد بیست هزار خلق در این نوبت نیز بکشتند، روز دیگر که شمشیرزنان صباح فرق شب را بشکافتند خلایق را از مرد و زن بصحرا راندند مغولان دندان انتقام تیز کرده و دهان حرص گشاده که بار دیگر دستی بزنیم وکامی برانیم و خلایق را حطب تنور بلا سازیم و اموال واولاد ایشان را غنیمت گیریم خود فضل ربانی و لطف یزدانی عاقبت فتنه را بدست شفقت محمود چون نامش محمود گردانید و طالع آن شهر را باز مسعود چون او برسید ایشان را از قتل و نهب زجر و منع کرد و گفت سبب مفسدی چند چندین هزار خلق را چگونه توان کشت و شهری را که چندین مدت جهد رفته است تا روی بعمارت نهاده بواسطۀ جاهلی چگونه نیست توان کرد، بعد از الحاح و مبالغت و لجاج بر آن قرار نهاد که این حالت بخدمت قاآن عرضه دارند بر آن جملت که فرمان باشد به اتمام رسانند و بعد از آن ایلچیان بفرستاد و سعیهای بلیغ نمود تا از آن زلت که امکان عفو ممکن نبود تجاوز فرمود و بر حیات ایشان ابقا کرد و اثر آن اجتهاد محمود و مشکور شد، (تاریخ جهان گشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 85- 90)، رجوع به چهارمقالۀ نظامی عروضی چ قزوینی ص 120 و لباب الالباب عوفی چ لیدن ج 1 ص 338 و تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 582 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 79 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 170 و نامۀ دانشوران ج 4 ص 103 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارادیس
تصویر تارادیس
(دخترانه)
مانند ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، گرد، بزرگ و نارنجی رنگ با طعم ترش و شیرین و مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
ایلچی پادشاه ایغور بنزد چنگیزخان: اتراک ایغور امیر خود را ’ایدی قوت’ خوانند و معنی آن خداوند دولت باشد ... چون چنگزخان بر بلاد ختای مستولی گشت ... ایدی قوت ... شاوکم را در خانه ای پیچیدند ... و به اعلام یاغی شدن با قراختای و مطاوعت و متابعت کردن پادشاه جهانگیر چنگزخان ’قتالمش قتا’ و ’عمراغول’ و ’تاربای’ را بخدمت او فرستاد ... (تاریخ جهانگشای چ قزوینی ج 1 صص 32 - 33)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای بود که از آن تا بخارا سه فرسنگ است. (فرهنگ جهانگیری). نام قریه ای است در سه فرسنگی بخارا. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). ’تارابی’ که خروج کرد و جمعی را بهلاکت افکند از اهل تاراب بوده. (آنندراج) (انجمن آرا). نام قریه ای به بخارا و عرب آنرا طاراب گویند: چون سمرقند مستخلص شد توشا باسقاق را به امارت و شحنگی ناحیت بخارا فرمان داد، ببخارا آمد و بخارا اندکی روی بعمارت نهاد تا چون از حکم پادشاه جهان... قاآن مقالید حکومت در کف اهتمام صاحب یلواج نهاد، شذاذ و متفرقان که در زوایا و خبایا مانده بودند بمغناطیس عدل و رأفت ایشان را با اوطان قدیم جذب کرد و از بلدان و امصار و اقاصی و اقطار روی بدانجا نهادند و کار عمارت بحسن عنایت او روی ببالا نهاد، بلک درجۀ اعلی پذیرفت، و عرصۀ آن مستقر کبار و کرام و مجمع خاص و عام گشت. ناگاه در شهور سنۀ ست وثلثین وستمائه از تاراب بخارا غربال بندی در لباس اهل خرقه خروجی کرد و عوام برو جمع آمدند تا کار بجایی ادا کرد که فرمان رسانیدند تا تمامت اهالی آنرا بکشند... (تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 83- 84).... بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آنرا تاراب گویند... (تاریخ جهانگشای ایضاً ص 85).... حجاج جواب نوشت که آنچه یاد کردی معلوم شد و عجب آمد مرا از این دو دانه مروارید بزرگ و از آن مرغانی که آورده اند و (از این) عجب تر سخاوت تو که (چنین) چیزی فاخر بدست آوردی و بنزدیک ما فرستادی بارک اﷲ علیک، پس بیکند سالهای بسیار خراب بماند چون قتیبه از کار بیکند فارغ شد به خنبون رفت و حربها کرد و خنبون و تاراب و بسیار دیهای خرد بگرفت و به وردانه رفت و آنجا پادشاهی بود وردان خدات نام و با وی حربهای بسیار کرد و بعاقبت وردان خدات بمرد و [وردانه و بسیار دیه ها بگرفت واندر میان روستاهای بخارا میان تاراب و خنبون و رامتین لشکرها گرد آمدند بسیار و قتیبه را در میان گرفتند... (تاریخ بخارا چ مدرس رضوی ص 54). در آن فرصت که تاراب را عمارت میکردند خلق ولایت بخارا قوی در تشویش شده بودند... قدم شوم را بطرف تاراب رسان باشد که مسلمانان خلاص یابند، به اشارت خواجه بطرف تاراب رفتم چون به تاراب رسیدم غلبه و شوری در آن خلق دیدم...درحال مردم از تاراب بطرف شهر بخارا روان گشتند... (انیس الطالبین بخاری، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 78، و طاراب شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
در زمان بنی امیه دوستداران حضرت علی بن ابیطالب را ترابی می گفتند. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
جمعی در مرو به این نسبت انتساب کنند وبداد و ستد حبوبات اشتغال دارند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج، در 12 هزارگزی جنوب غرب روانسر و کنار راه سنجابی به جوانرود ودر دشت سردسیر قرار دارد، آبش از رود خانه دولت آبادو محصولش غلات و دیم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد و در تابستان با اتومبیل میتوان رفت، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 450)
لغت نامه دهخدا
ابوابراهیم اسحاق بن ابراهیم، از اکابر ادبای قرن چهارم هجری و خال اسماعیل بن حماد جوهری بوده است، رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار و ابراهیم و اسحاق بن ابراهیم شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به طاراب که قریه ای از بخاراست، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
محمد بن ابی الهیثم. محدث است. (منتهی الارب). ابوبکر بن ابی الهیثم محمد بن عبدالصمد ترابی. ابن ماکولا گوید وی ابوبکر محمد بن ابی الهیثم عبدالصمد الترابی المروزی است. از ابومجد عبدالله بن احمد بن حمویه السرخسی روایت کند و از او حسین بن مجدالفراء البغوی و ابوالمظفر سمعانی که هر دو تن شافعی اند و جز آن دو روایت دارند. وی در ماه رمضان 463 هجری قمری در سن 96سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
لغت نامه دهخدا
سید جعفر بن ابی اسحاق موسوی علوی دارابی، ساکن بروجرد و معروف بکشفی از اجلۀ علمای امامیۀقرن سیزدهم هجری است که اصلاً از دارابگرد پارس بوده ... و عالمی است ادیب، نحوی، عارف و در حدیث و تفسیربی نظیر، از تألیفات اوست: 1- اجابهالمضطرین فی اصول الدین و بعض فروعه ... که حاوی بیانات ایقانیه و تحقیقات عرفانیه بوده و در هند و ایران چاپ شده است، 2- ارجوزه فی الکلام، 3- ارجوزه فی المنطق، 4- ارجوزه فی النحو ... 5- برق و شرق که شرق و غرب نیز گویند در شرح بعضی از احادیث دینیه که بپارسی فصیح و مسجع و مقفی موافق مشرب اهل ذوق و عرفان شرح کرده، چنانچه اصل حدیث را بعنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 6-البلدالامین که منظومه ای است در اصول عقاید و از هزار بیت متجاوز بوده و آن را میرزا ابوالحسن اصطهباناتی، نوۀ دارابی، به عنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 7- تحفهالملوک فی السیر السلوک که کتابی است در عقل و جهل و تعدیل قوای آنها و آن رابه پارسی بنام فتح علیشاه قاجار تألیف کرده و در آخرش قصیده ای ! در مدح سلطان گفته و از ابیات آن دو بیت نقل میشود:
مه مه ! ای طوطی سخن بسیار شد
زین سخن هر صفحه ای طومار شد
داستان عقل بی پایان بود
آنچه ناید در بیان، عقل آن بود،
کتب دیگری نیز داشته است، درگذشت او را در سال 1267 هجری قمری ثبت کرده اند، رجوع به کشفی و ریحانه الادب ج 3 شود
میرزا محمدعلی دارابی معروف به بهار پسر میرزا اسحاق شیخ الاسلام از اکابر بروجرد بوده و مانند پدر منصب شیخ الاسلامی داشته و بقضاوت مشغول بوده و در سال 1260 هجری قمری درگذشت، (ریحانه الادب ج 1 بهار)، رجوع به بهار شود
لغت نامه دهخدا
میوه ای از طایفه مرکبات، شبیه بنارنج و پرتقال، (ناظم الاطباء)،
منسوب بشهر داراب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابوزکریا یحیی بن احمد ادیب بارابی، منسوب به باراب یا فاراب، یکی از پیشوایان متتبع در لغت، وی کتاب المصادر را در لغت تألیف کرده است و از ابوعبدالرحمن عبداﷲ بن عبیداﷲ بن شریح بخاری حدیث کرد و حسن بن منصور مقری ... از وی روایت دارد، (از انساب سمعانی)، رجوع به بارانی شود
لغت نامه دهخدا
منسوبست به باراب که ناحیه ای است در پشت نهر سیحون، از بلاد مشرق، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، چهل هزارگزی جنوب باختر سقز، یازده هزارگزی شمال شوسۀ سقز به بانه، کوهستانی، سردسیر، سکنۀ آنجا صد و پنجاه نفر، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، لبنیات، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 169)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیراژی
تصویر تیراژی
قوس قزح رنگین کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاربام
تصویر تاربام
صبح نخست، صبح زود که هنوز هوا تاریک باشد، تاریک روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریخی
تصویر تاریخی
منسوب به تاریخ: جنبه تاریخی داستان تاریخی، قابل درج در تاریخ: (این واقعه تاریخی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تیرگی سیاهی ظلمت، گرفتگی در هم فرو رفتن خطوط چهره بر اثر خشم و غم خشمگین شدن، جهل نادانی بی خبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابانی
تصویر تابانی
درخشانی تلا لو، لغزندگی نسویی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریبی
تصویر تقریبی
احتمالی، نزدیک به حقیقت و تخمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارایی
تصویر خارایی
از جنس خارا گرانیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرابی
تصویر اعرابی
بادیه نشین، عرب
فرهنگ لغت هوشیار
گوشمالی فرهیختی منسوب به تادیب. یا حبس (زندان) تادیبی. حبسی است که برای جرم از جنس جنحه معین شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
خاوندی منسوب به ارباب (درفارسی مفرد بحساب آید) آنچه وابسته و متعلق به ارباب باشد از آب و زمین و بذر و ابزار کشت و جز آن. یا امک اربابی. زمینهایی که ارباب خود را صاحب آنها میداند زمینهای عمده مالک زمینهایی که مالک بزرگ عهده دار امور آنست و کشاورزان برای ارباب در آن کار میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارابی
تصویر فارابی
منسوب به فاراب اهل فاراب
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سدایبان جزو دسته مرکبات که میوه اش بزرگتر از پرتقال و طعم آن ترش و شیرین است. رنگ میوه اش زرد و داخلش سبز رنگ و دارای پوستی ضخیم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابی
تصویر ترابی
رستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، کمی بزرگ تر از پرتقال، با طعمی ترش و شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترابری
تصویر ترابری
حمل و نقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقریبی
تصویر تقریبی
کمابیش، کم و بیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاریکی
تصویر تاریکی
ظلمات
فرهنگ واژه فارسی سره
از انواع مرکبات
فرهنگ گویش مازندرانی