جدول جو
جدول جو

معنی تاجی - جستجوی لغت در جدول جو

تاجی
منسوب به تاج، رجوع به تاج شود
لغت نامه دهخدا
تاجی
مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از شعرای عثمانی و پدر تاج بک زاده جعفر و سعدی از شعرای ترکیه میباشد، وی در زمان ولایت عهد سلطان بایزید سمت دفترداری او را داشته است، از اوست:
گوزیاشلو کوکل زلف پریشانلر ایچنده
قالدم قرکوکیجه ده بارانلر ایچنده
مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از شعرای ایران است، وی در دوران سلطنت عالم گیر شاه بهندوستان رفت و به وی انتساب یافت، از اوست:
در حیرتم کنون که جهان پر ز کشتنی است
بیکار در نیام چرا ذوالفقار ماند؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاجیک
تصویر تاجیک
غیر عرب و غیر ترک، آنکه به زبان فارسی تکلم کند، مردم فارسی زبان، فرزند عرب که در عجم پرورش یافته و بزرگ شده باشد، بیشتر در مقابل ترک استعمال می شود، طایفه ای از نژاد آرین ساکن ترکستان افغان، پامیر و ترکستان روس که اغلب به زبان فارسی تکلم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاجیل
تصویر تاجیل
مهلت دادن، مدت معین کردن
فرهنگ فارسی عمید
(جی یَ)
مدرسه ای ببغداد نزدیک قبر شیخ ابواسحاق فیروزآبادی، و آن محله و مقبره و مدرسه منسوب به تاج الملک ابوالغنائم مرزبان بن خسرو فیروز است که در دولت ملکشاه پس از نظام الملک وزیر بوده است، نام نهریست در ناحیت کوفه. (از معجم البلدان). رجوع به مراصد الاطلاع و منتهی الارب و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(جی یَ)
مؤنث منسوب به تاج. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غیر عرب و ترک را تاجیک نامند، (شرفنامۀ منیری)، تازیک وتاژیک، بر وزن و معنی تاجیک است که غیر عرب و ترک باشد، (برهان)، عرب زاده ای که در عجم کلان شود، (آنندراج) (غیاث اللغات)، فرزند عرب در عجم زاییده و برآمده را نیز گویند، (برهان)، تازیک و تاژیک، همان تاجیک مذکور و نیز اصلی است ترکان را، و قیل بچۀ عرب که در عجم بزرگ شود، (شرفنامۀ منیری)، نام ولایتی، طایفۀ غیرعربی باشد، آنکه ترک و مغول نباشد، در لغات ترکی بمعنی اهل فرس نوشته اند، (غیاث اللغات) (آنندراج)، مؤلف فرهنگ نظام آرد: نسل ایرانی و فارسی زبان، مثال: در افغانستان و توران نژادی هستند که خود را تاجیک می گویند، مبدل لفظ مذکور تازیک است و از آن بعضی از اهل لغت چنین قیاس کرده اند که معنی لفظ مذکور نسل تازی (عرب) است که در عجم بزرگ شده باشد لیکن صحیح همان است که نوشتم، و این لفظ در ایران مورد استعمال ندارد فقط در افغانستان و ترکستان به فارسی زبانان آنجا گفته می شود و بیشتر در مقابل ترک استعمال میشودو اصل این کلمه پهلوی تاجیک منسوب به قبیلۀ تاج است که از قبایل ایران بوده - انتهی، سعید نفیسی در معرفی مردم بخارا آرد: در زمان رودکی شهر بخارا چون دیگر شهرهای ماوراءالنهر شهری بوده است مرکب از نژاد ایرانی و شاید یکی از قدیمترین مداین باشد که نژاد ما در آن رحل اقامت افکنده بهمین جهت مردم آن شهر بجز عده ای معدود از نژادهای دیگر که بعد بواسطۀ حوادث بدان جا رفته اند از نژاد ایرانی بوده اند و پارسی زبان، مخصوصاً از زمانی که بخارا پایتخت سامانیان مرکز ادبیات فارسی شد و امرای آل سامان در رواج این زبان هیچ فرونگذاشتند، بخارا معروفترین مرکز زبان ما شد چنانکه هنوز پس از هزارواند سال زبان اکثریت مردم بخارا و زبان بازار آن، زبان پارسیست و هنوز اکثر مردم آن از نژاد ایرانند که امروزایشان را به اصطلاح محلی ’تاجیک’ می خوانند ... (احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 67- 68)، مؤلف همان کتاب درباره مردم سمرقند آرد: در زمان حاضر جمعیت ولایت سمرقند نزدیک به نهصدوشصت هزار نفر است که بیست وهفت درصدآن از نژاد ایرانیست که امروز به اسم ’تاجیک’ خوانده میشود، (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 120)، در لاروس بزرگ آمده: تاجیکان مردمانی هستند که حداقل 2500000 نفرند که در مشرق ایران و شمال افغانستان، در ترکستان روس و همچنین در ارتفاعات 3000 متری فلات پامیر پراکنده اند و بزراعت اشتغال دارند، غالب تاجیکها از نژاد خالص ایرانیند، همه آنها چادرنشین می باشند، در ایران و افغانستان بکار زراعت اشتغال دارند، و در ترکستان بازرگان یا مالکند و در نزد تاجیکان ترکستان علیا آثاری از آتش پرستی کهن مشاهده میشود، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: تاجیک در اصل نام قومی از ترکها بودو در این زمان این نام را بیک طایفۀ ایرانی الاصل و متکلم بزبان فارسی و مقیم در آسیای وسطی اطلاق کنند، اینان در بلاد به تجارت و صناعت و در قرا و دیه ها به زراعت و فلاحت اشتغال می ورزند و مردمان فعال و مستعد و نسبت به طوایف دیگر مدنی میباشند ولی به اندازۀ ترکان و اوزبکان و افغانان و تاتار و اقوام دیگر جسورو سلحشور نیستند و از این رو در نظر اینان حقیر بشمار میروند و مردان دلاور محسوب نمیشوند، و کلمه ’داجیک’ که ارامنه به عثمانیان اطلاق می کنند از همین لغت مأخود است، محمد معین در برهان قاطع ذیل کلمه تاجیک آرد: تاجیک در ’ختنی’ تاجیک ’روزگار نو ج 4 ش 3: کشور ختن بقلم بیلی’، در ترکی نیز تاجیک ’جغتایی ص 194’ ... ’فرای’ نویسد: اشتقاق کلمه تاجیک محتملاً از شکل ایرانی شدۀ ’طایی’ (قبیله ای از عرب) آمده، باآنکه فیلوت آنرا مشتق از ’تاختن’ میداند و این قول بعیداست، ترکان نام تاجیک را مانند ’تات’ به ایرانیان اطلاق می کردند، رجوع شود به ’شدر’، استاد هنینگ تاجیک را ترکی میداند مرکب از تا (= تات ’ترک’ + جیک ’پسوند ترکی’ جمعاً یعنی تبعۀترک و این کلمه را با ’تازیک’ و ’تازی’ (و طایی) لغهً مرتبط نمیداند - انتهی، در دایرهالمعارف اسلام ذیل افغانستان در عنوان ’قبایلی که از منشاء ایرانی هستند’ از تاجیک بتفصیل سخن رانده شده است، (برهان قاطعچ معین) : مسلمانان و مشرکان و جهودان و مؤمنان و ... ترکان و تاجیکان، (کتاب النقض ص 476)،
شاید که بپادشه بگویند
ترک تو بریخت خون تاجیک،
سعدی (ترجیعات)،
عرب دیده و ترک و تاجیک و روم
ز هر جنس در نفس پاکش علوم،
سعدی (بوستان)،
محمدامین گلستانه درمجمل التواریخ در شرح قتل نادرشاه آرد: آنکه از بدوحال نادرشاه تا زمانی که از سفر خوارزم برگشته عازم داغستان شد در امر سلطنت و جهانداری یگانه و از راه و رسم معدلت و عاجزنوازی فرزانه و در سلوک با قاطبۀ ایرانی نادر زمانه بود و اهالی ایران نیز از خرد وبزرگ و ترک و تاجیک فدویانه نقد جان را در راه او می باختند، (مجمل التواریخ گلستانه ص 8)، تازی، چادرنشین، صحرانشین، تازیک، دونده، مردم کمرباریک و دونده: اسب تازیک و سگ تازیک، جبان، ترسنده، از اهل قبیلۀ تاج (تاژ، یعنی طی) و من باب اطلاق جزو بکل، عرب را گویند، و یکی از معانی تاجیک در پهلوی، تازی یعنی عرب است، رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 78 و رجوع به تاجک و تازی و تازیک و تاژیک شود
لغت نامه دهخدا
آمادن آماده کردن، نرمیدن نرمی کردن نرم شدن منسوب به تات، یکی از لهجه های ایرانی. آماده شدن حاصل گشتن کار دست دادن فراهم آمدن، رفق و نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابی
تصویر تابی
گردکشی سر کشی کردن سرباز زدن، سرکشی گردن کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازی
تصویر تازی
کسی که در عربستان میماند، عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهجی
تصویر تهجی
شمردن حروف به اسمهای آنان، هجا کردن، املا نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
بازرگان، سوداگر
فرهنگ لغت هوشیار
غیر ترک (عموما) آنکه ترک و مغولی نباشد، ایرانی (خصوصا)، سکنه کنونی (تاجیکستان) شوروی، (تاجیک) با (تازی) فرق دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجم
تصویر تاجم
افروخته شدن آتش، سخت خشم گرفتن، سخت گرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاحی
تصویر تاحی
باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر را به صبر فرمودن پیروی رویکرد، شکیبایی پیروی کردن اقتدا کردن، شکیب ورزیدن شکیبایی کردن، پیروی اقتدا، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاقی
تصویر تاقی
ترکی کلاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاذی
تصویر تاذی
آزار دیدن، اذیت کشیدن آزردگی آزردن آزرده شدن اذیت دیدن، آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالی
تصویر تالی
پیرو، تابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاجی
تصویر تهاجی
هم نکوهی نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجی
تصویر تراجی
هم آرزویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
همرازی با هم راز گفتن، با هم راز گفتن با یکدیگر راز کردن، سرگوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاجی
تصویر تشاجی
استوار و قوی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدجی
تصویر تدجی
شبتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزجی
تصویر تزجی
بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
امید مندی، امید داشتن امید داشتن امیدوار بودن، امیدواری، جمع ترجیحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجی
تصویر تحجی
زمزمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجی
تصویر باجی
در ترکی به معنی خواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجیج
تصویر تاجیج
زبانه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
غیر عرب و ترک، اهل تاجیکستان غیر ترک (عموما) آنکه ترک و مغولی نباشد، ایرانی (خصوصا)، سکنه کنونی (تاجیکستان) شوروی، (تاجیک) با (تازی) فرق دارد
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان دادن، مهلت دادن مولش دادن مولشاندن (مولش مهلت)، درمان کردن، نپذیرفتن مهلت دادن زمان دادن مقابل تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادی
تصویر تادی
رسانیدن حق کسی باو رسیدن پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجیک
تصویر تاجیک
غیرترک و عرب، آن که به زبان فارسی تکلم کند، سکنه کنونی کشور تاجیکستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
بازرگان، سوداگر
فرهنگ واژه فارسی سره