تاج داری. سلطنت. پادشاهی کردن. بزرگی: تاجوری یافت تخت و ملکت ایران تا ز برش سیدالانام برآمد. خاقانی. عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را در مملکت حسن سر تاجوری بود. حافظ
تاج داری. سلطنت. پادشاهی کردن. بزرگی: تاجوری یافت تخت و ملکت ایران تا ز برش سیدالانام برآمد. خاقانی. عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را در مملکت حسن سر تاجوری بود. حافظ
این کلمه از تاج (معرب تاگ) است با مزید مؤخر ’ور’. بزبان ارمنی تاگاور (تاجور). کنایه از پادشاه. (آنندراج). شهریار. تاجدار. ملک. سلطان. صاحب تاج. تاج گذارده. شاه. بزرگ. معمم. مکلل. مکلله: از این دو نژاده یکی تاجور بیاید برآرد بخورشید سر. فردوسی. از آن تاجور خسروان کهن بکاوس و کیخسرو آید سخن. فردوسی. اگر پادشاهی بود در گهر بباید که نیکی کند تاجور. فردوسی. از آن تاجور ماند اندر شگفت سخن هرچه بشنید در دل گرفت. فردوسی. بیاید دمان سوی مهتر پسر که او بود پرمایه و تاجور. فردوسی. بیامد بر تاجور سوفرای بدستوری بازگشتن بجای. فردوسی. بیامد فرنگیس چون ماه نو بنزدیک آن تاجور شاه نو. فردوسی. بگفتیم تا جمله گردان کمر ببندند پیش تو ای تاجور. فردوسی. بگفتند با تاجور یزدگرد که دانش ز هر گوشه کردیم گرد. فردوسی. بکردار کشتی بیامد هیون دل و دیدۀ تاجور پر ز خون. فردوسی. بکاخ اندر آمد دمان کندرو در ایوان یکی تاجور دید نو. فردوسی. بحال من ای تاجور درنگر میفزای بر خویشتن دردسر. فردوسی. بدو گفت رهام کای تاجور بدین کار تنگی، مگردان گهر. فردوسی. بزرگ جهانی کران تا کران سرافراز بر تاجور مهتران. فردوسی. بزرگان چو در پارس گرد آمدند بر تاجور یزدگرد آمدند. فردوسی. بکار من ای تاجور درنگر که سوزان شود هر زمانم جگر. فردوسی. بهر چند گاهی ببندم کمر بیایم ببینم رخ تاجور. فردوسی. پس آگاهی آمد ز فرخ پسر بمادر که فرزند شد تاجور. فردوسی. پس از اردشیرش بهفتم پدر جهاندار ساسان بدان تاجور. فردوسی. پدربرپدر بر پسربرپسر همه تاجور باد و پیروزگر. فردوسی. جهانی پرآشوب شد سربسر چو از تخت گم شد سر تاجور. فردوسی. جهانجوی کیخسرو تاجور نشسته بر آن تخت و بسته کمر. فردوسی. چو ضحاک بشنید بگشاد گوش ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش... چو آمد دل تاجور باز جای به تخت کئی اندرآورد پای. فردوسی. چو خواهی ستایش پس از مرگ تو خرد باید ای تاجور ترگ تو. فردوسی. چنان شاد شد زین سخن تاجور تو گفتی به کیوان برآورد سر. فردوسی. چو رستم پدر باشد و من پسر بگیتی نماند یکی تاجور. فردوسی. ز ره چون بدرگاه شه بار یافت دل تاجور را بی آزار یافت. فردوسی. ز اسب اندرآمد گرفتش ببر بپرسیدش از خسرو تاجور. فردوسی. ز سی نیز بهرام بد پیشرو که هم تاجور بود و هم شاه نو. فردوسی. سپهبد چو گفتار ایشان شنید دل لشکر از تاجور خسته دید. فردوسی. سر تاجور از تن پیلوار بخنجر جدا کرد و برگشت کار. فردوسی. سر تاجور زیرفرمان بود خردمند از او شاد و خندان بود. فردوسی. سرانجام مرد ستاره شمر بقیصر چنین گفت کای تاجور. فردوسی. سر تاجور اندرآمد بخاک بسی نامور جامه کردند چاک. فردوسی. شد آن تاجور شاه و چندان سپاه همان تخت زرین و زرین کلاه. فردوسی. شد آن تاجور شاه با خاک جفت ز خرم جهان دخمه بودش نهفت. فردوسی. غمی شد ز مرگ آن سر تاجور بمرد و ببالین نبودش پسر. فردوسی. فرستاد پاسخ به شیروی باز که ای تاجور شاه گردن فراز. فردوسی. فزون بایدم نزد ایشان هنر جهانجوی باید سر تاجور. فردوسی. که بودند کشته بدان رزمگاه ز خون بر سر تاجورشان کلاه. فردوسی. که هرگز مبادا چنین تاجور که او دست یازد بخون پسر. فردوسی. که این تاجور شاه لهراسپ است که باب جهاندار گشتاسپ است. فردوسی. کشاورز باشد وگر تاجور سرانجام بر مرگ باشد گذر. فردوسی. کی تاجور بر لب آورده کف بفرمود تا برکشیدند صف. فردوسی. که دستور باشد مرا تاجور کز ایدر شوم بی کلاه و کمر. فردوسی. گر آگه کنی تا رسانم پیام بدان تاجور مهتر نیک نام. فردوسی. نژادش ندانم ندیدم هنر از اینگونه نشنیده ام تاجور. فردوسی. نیاید ز شاهان پرستندگی نجوید کس از تاجوربندگی. فردوسی. ندیدم من اندر جهان تاجور بدین فر و مانندگی با پدر. فردوسی. نکوهش مخواه از جهان سربسر نبود از تبارت کسی تاجور. فردوسی. ورا هرمز تاجور برکشید به ارجش ز خورشید برتر کشید. فردوسی. همی خواست دستوری از تاجور که تا بازگردد سوی زال زر. فردوسی. همه نیکوئیها ز یزدان شناس مباش اندرین تاجور ناسپاس. فردوسی. کس نبیند چو تو کمربندی در جهان پیش هیچ تاجوری. مسعودسعد. تو تاجور ملک شرف بادی و اعدات بر آتش غم سوخته بادند چوورتاج. سوزنی. بسته و خسته روند تاجوران پیش او بسته به تیغ سبک خسته بگرز گران. خاقانی. من که خاقانیم از خون دل تاجوران می کنم قوت و ندانم چه عجب نادانم. خاقانی. تاجوران را ز لعل، طرف نهی بر کمر شیردلان را ز جزع، داغ نهی بر سرین. خاقانی. تاجور جهان چو جم، تخت خدای مملکت خاتم دیوبنداو بندگشای مملکت. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 474). سرورانی که مرا تاج سرند از سر قدر همه تاجورند. خاقانی. بنده خاقانی از تو سرور گشت بس نمانده که تاجور گردد. خاقانی. زین اشارت که کرد خاقانی سرفراز است بلکه تاجور است. خاقانی. ای تاجور اردشیر اسلام کاجری خورت اردوان ببینم. خاقانی. مملکه شهباز راست گرچه خروس از نسب هست بسر تاجور هست بدم طوقدار. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 197). صوت مرغان بدرد چرخ مگر با دم خویش بانگ کوس ملک تاجور آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133). تاجوران ملک را فخر ز گوهرت رسد تو سر گوهری ترا مفخرتاج گوهری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 439). تاجورم چو آفتاب اینت عجب که بی بها بر سر خاک عور تن نور تنم دریغ من. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 835). سرم از سایۀ او تاجور باد ندیمش بخت و دولت راهبر باد. نظامی. کیانی تاج را بی تاجور ماند جهان را بر جهانجوی دگر ماند. نظامی. از سر تخت و تاج شد پدرش کس نبد تخت گیر و تاجورش. نظامی. هرکه تاج از دو شیر بستاند خلقش آن روز تاجور داند. نظامی. بیک تاجور تخت باشد بلند چو افزون شود ملک یابد گزند. نظامی. بر او رنگ زر شد شه تاجور زده بر میان گوهرآگین کمر. نظامی. تاجوران تاجورش خوانده اند وآن دگران آن دگرش خوانده اند. نظامی. تاج بستان که تاجور تو شدی بر سر آی از همه که سر تو شدی. نظامی. راهروان عربی را تو ماه تاجوران عجمی را تو شاه. نظامی. دل تاجور شادمانی گرفت بشادی پی کامرانی گرفت. نظامی (از آنندراج). سر تاجور دیدش اندر مغاک دو چشم جهان بینش آگنده خاک. سعدی (بوستان). من اول سر تاجور داشتم که سر در کنار پدر داشتم. سعدی (بوستان). - تاجوران، پادشاهان. بزرگان. تاجداران: گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان. خاقانی. ای ملک جانوران رای تو وی گهرتاجوران پای تو. نظامی. رجوع به تاج و تاجدار شود
این کلمه از تاج (معرب تاگ) است با مزید مؤخر ’ور’. بزبان ارمنی تاگاور (تاجور). کنایه از پادشاه. (آنندراج). شهریار. تاجدار. مَلِک. سلطان. صاحب تاج. تاج گذارده. شاه. بزرگ. معمم. مکلل. مکلله: از این دو نژاده یکی تاجور بیاید برآرد بخورشید سر. فردوسی. از آن تاجور خسروان کهن بکاوس و کیخسرو آید سخن. فردوسی. اگر پادشاهی بود در گهر بباید که نیکی کند تاجور. فردوسی. از آن تاجور ماند اندر شگفت سخن هرچه بشنید در دل گرفت. فردوسی. بیاید دمان سوی مهتر پسر که او بود پرمایه و تاجور. فردوسی. بیامد بر تاجور سوفرای بدستوری بازگشتن بجای. فردوسی. بیامد فرنگیس چون ماه نو بنزدیک آن تاجور شاه نو. فردوسی. بگفتیم تا جمله گردان کمر ببندند پیش تو ای تاجور. فردوسی. بگفتند با تاجور یزدگرد که دانش ز هر گوشه کردیم گرد. فردوسی. بکردار کشتی بیامد هیون دل و دیدۀ تاجور پر ز خون. فردوسی. بکاخ اندر آمد دمان کندرو در ایوان یکی تاجور دید نو. فردوسی. بحال من ای تاجور درنگر میفزای بر خویشتن دردسر. فردوسی. بدو گفت رهام کای تاجور بدین کار تنگی، مگردان گهر. فردوسی. بزرگ جهانی کران تا کران سرافراز بر تاجور مهتران. فردوسی. بزرگان چو در پارس گرد آمدند بر تاجور یزدگرد آمدند. فردوسی. بکار من ای تاجور درنگر که سوزان شود هر زمانم جگر. فردوسی. بهر چند گاهی ببندم کمر بیایم ببینم رخ تاجور. فردوسی. پس آگاهی آمد ز فرخ پسر بمادر که فرزند شد تاجور. فردوسی. پس از اردشیرش بهفتم پدر جهاندار ساسان بدان تاجور. فردوسی. پدربرپدر بر پسربرپسر همه تاجور باد و پیروزگر. فردوسی. جهانی پرآشوب شد سربسر چو از تخت گم شد سر تاجور. فردوسی. جهانجوی کیخسرو تاجور نشسته بر آن تخت و بسته کمر. فردوسی. چو ضحاک بشنید بگشاد گوش ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش... چو آمد دل تاجور باز جای به تخت کئی اندرآورد پای. فردوسی. چو خواهی ستایش پس از مرگ تو خرد باید ای تاجور ترگ تو. فردوسی. چنان شاد شد زین سخن تاجور تو گفتی به کیوان برآورد سر. فردوسی. چو رستم پدر باشد و من پسر بگیتی نماند یکی تاجور. فردوسی. ز ره چون بدرگاه شه بار یافت دل تاجور را بی آزار یافت. فردوسی. ز اسب اندرآمد گرفتش ببر بپرسیدش از خسرو تاجور. فردوسی. ز سی نیز بهرام بد پیشرو که هم تاجور بود و هم شاه نو. فردوسی. سپهبد چو گفتار ایشان شنید دل لشکر از تاجور خسته دید. فردوسی. سر تاجور از تن پیلوار بخنجر جدا کرد و برگشت کار. فردوسی. سر تاجور زیرفرمان بود خردمند از او شاد و خندان بود. فردوسی. سرانجام مرد ستاره شمر بقیصر چنین گفت کای تاجور. فردوسی. سر تاجور اندرآمد بخاک بسی نامور جامه کردند چاک. فردوسی. شد آن تاجور شاه و چندان سپاه همان تخت زرین و زرین کلاه. فردوسی. شد آن تاجور شاه با خاک جفت ز خرم جهان دخمه بودش نهفت. فردوسی. غمی شد ز مرگ آن سر تاجور بمرد و ببالین نبودش پسر. فردوسی. فرستاد پاسخ به شیروی باز که ای تاجور شاه گردن فراز. فردوسی. فزون بایدم نزد ایشان هنر جهانجوی باید سر تاجور. فردوسی. که بودند کشته بدان رزمگاه ز خون بر سر تاجورْشان کلاه. فردوسی. که هرگز مبادا چنین تاجور که او دست یازد بخون پسر. فردوسی. که این تاجور شاه لهراسپ است که باب جهاندار گشتاسپ است. فردوسی. کشاورز باشد وگر تاجور سرانجام بر مرگ باشد گذر. فردوسی. کی ِ تاجور بر لب آورده کف بفرمود تا برکشیدند صف. فردوسی. که دستور باشد مرا تاجور کز ایدر شوم بی کلاه و کمر. فردوسی. گر آگه کنی تا رسانم پیام بدان تاجور مهتر نیک نام. فردوسی. نژادش ندانم ندیدم هنر از اینگونه نشنیده ام تاجور. فردوسی. نیاید ز شاهان پرستندگی نجوید کس از تاجوربندگی. فردوسی. ندیدم من اندر جهان تاجور بدین فر و مانندگی با پدر. فردوسی. نکوهش مخواه از جهان سربسر نبود از تبارت کسی تاجور. فردوسی. ورا هرمز تاجور برکشید به ارجش ز خورشید برتر کشید. فردوسی. همی خواست دستوری از تاجور که تا بازگردد سوی زال زر. فردوسی. همه نیکوئیها ز یزدان شناس مباش اندرین تاجور ناسپاس. فردوسی. کس نبیند چو تو کمربندی در جهان پیش هیچ تاجوری. مسعودسعد. تو تاجور ملک شرف بادی و اعدات بر آتش غم سوخته بادند چوورتاج. سوزنی. بسته و خسته روند تاجوران پیش او بسته به تیغ سبک خسته بگرز گران. خاقانی. من که خاقانیم از خون دل تاجوران می کنم قوت و ندانم چه عجب نادانم. خاقانی. تاجوران را ز لعل، طرف نهی بر کمر شیردلان را ز جزع، داغ نهی بر سرین. خاقانی. تاجور جهان چو جم، تخت خدای مملکت خاتم دیوبنداو بندگشای مملکت. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 474). سرورانی که مرا تاج سرند از سر قدر همه تاجورند. خاقانی. بنده خاقانی از تو سرور گشت بس نمانده که تاجور گردد. خاقانی. زین اشارت که کرد خاقانی سرفراز است بلکه تاجور است. خاقانی. ای تاجور اردشیر اسلام کاجری خورت اردوان ببینم. خاقانی. مملکه شهباز راست گرچه خروس از نسب هست بسر تاجور هست بدم طوقدار. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 197). صوت مرغان بدرد چرخ مگر با دم خویش بانگ کوس ملک تاجور آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133). تاجوران ملک را فخر ز گوهرت رسد تو سر گوهری ترا مفخرتاج گوهری. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 439). تاجورم چو آفتاب اینْت عجب که بی بها بر سر خاک عور تن نور تنم دریغ من. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 835). سرم از سایۀ او تاجور باد ندیمش بخت و دولت راهبر باد. نظامی. کیانی تاج را بی تاجور ماند جهان را بر جهانجوی دگر ماند. نظامی. از سر تخت و تاج شد پدرش کس نبد تخت گیر و تاجورش. نظامی. هرکه تاج از دو شیر بستاند خلقش آن روز تاجور داند. نظامی. بیک تاجور تخت باشد بلند چو افزون شود ملک یابد گزند. نظامی. بر او رنگ زر شد شه تاجور زده بر میان گوهرآگین کمر. نظامی. تاجوران تاجورش خوانده اند وآن دگران آن دگرش خوانده اند. نظامی. تاج بستان که تاجور تو شدی بر سر آی از همه که سر تو شدی. نظامی. راهروان ِ عربی را تو ماه تاجوران عجمی را تو شاه. نظامی. دل تاجور شادمانی گرفت بشادی پی کامرانی گرفت. نظامی (از آنندراج). سر تاجور دیدش اندر مغاک دو چشم جهان بینش آگنده خاک. سعدی (بوستان). من اول سر تاجور داشتم که سر در کنار پدر داشتم. سعدی (بوستان). - تاجوران، پادشاهان. بزرگان. تاجداران: گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان. خاقانی. ای ملک جانوران رای تو وی گهرتاجوران پای تو. نظامی. رجوع به تاج و تاجدار شود
شیخ ابراهیم بن محمد بن احمد باجوری (بیجوری) شافعی (1198 - 1277 هجری قمری)، وی در باجور که از دهات منوفیه (مصر) است متولد شده و نزد پدر خود تربیت یافته و قرآن مجید را ازو آموخت، وی در سال 1212 بجامع ازهر رفت و تا سال 1213 که فرنسیس به ازهر آمد در آنجا ماند، سپس از آنجا خارج شد و به جیزه رفت و مدتی در آنجا بماند و سپس بزمانی که فرنسیس از ازهر خارج شد به ازهر بازگشت و بتحصیل علم پرداخت و محضر دانشمندان بزرگی را چون شیخ محمد امیرکبیر و شیخ عبداﷲ شرقاوی و جز آنان را دریافت و در مدتی کم آثار نجابت و بزرگی در او هویدا شد و بتدریس پرداخته کتب متعددی تألیف کرد، ریاست جامع ازهر در سال 1263 به او واگذار شد، و وی پیوسته قرآن را تلاوت مینمود، و در زمان ریاست خویش با وجود وظائف ریاست همچنان بتدریس مشغول بود و عباس پاشا در مجلس درس او در جامع ازهر حاضرمیشد و برای وی صندلی در خارج مجلس میگذاشتند تا برروی آن بنشیند، باجوری تا زمان پیری بدین شغل اشتغال داشت، سپس بعلل حوادثی که در الازهر ظاهر شد چهار تن به نیابت او زیر نظر شیخ مصطفی عروسی امور جامع ازهر را اداره کردند، کتابهای ذیل از تألیفات اوست: 1 - التحفهالخیریه، و آن حاشیه ایست بر الفوائدالشنشوریه (فرائض المذاهب الاربعه)، اول آن: الحمدﷲ الذی یرث الارض و من علیها و هو خیرالوارثین که آنرا بسال 1236 هجری قمری بپایان برد و آن در سال 1282 در مطبعۀ شاهین و در سال 1300 در چاپ خانه محمد مصطفی و در سال 1306 در مطبعهالازهریه و در سال 1308 در چاپ خانه المیمنیه بچاپ رسیده است، 2 - تحفهالمرید علی جوهره التوحید، تألیف برهان الدین اللقانی، و در حاشیۀ آن جوهرۀ مذکور طبع شده، چ بولاق بسال 1293 و نیز در مطبعۀ وادی النیل بسال 1279 و در المیمنیه بسال 1306 و در الازهریه بسال 1310 بچاپ رسیده است، 3 - تحقیق المقام علی کفایهالعوام فیما یجب علیهم من علم الکلام، و آن حاشیه ایست بر کفایهالعوام فضالی، آغاز حاشیه: الحمدﷲ العالم بالکلیات و الجزئیات ... که آنرا به اجازۀ شیخ خویش ’فضالی’ تألیف کرده و بسال 1223 از تدوین آن فراغت یافته است و در حاشیۀ آن کفایهالعوام مذکور چاپ شده و بسال 1285 و 1291 و در 1309 در بولاق و در 1298 در مطبعهالازهریه ودر 1298 در مطبعهالوهبیه و در 1303 در مطبعهالخیریهو در 1306 در مطبعۀ عبدالرزاق و در 1328 در مطبعهالمیمنیه بچاپ رسیده است، 4 - حاشیه الباجوری علی أم البراهین و العقاید تألیف سنوسی (توحید)، در حاشیۀ آن تقریر الشیخ احمد الاجهوری که بسال های 1293و 1300 و 1301 و 1302 در بولاق مصر چاپ شده و در حاشیۀ آن تقریر شیخ الانبابی بسال های 1279 و 1283 و 1289 و 1298 و 1304 و 1307 و 1310 و 1318 در حجر مصر بچاپ رسیده است، 5 - حاشیه (الباجوری) علی شرح ابن قاسم الغزی علی متن ابی شجاع (در فقه شافعی)، جزء دوم آن بسال های 1273 و 1285 و 1298 دربولاق و در 1303 در مطبعۀ شرف و در 1303 و 1326 در مطبعهالمیمنیه بچاپ رسیده است، 6 - حاشیه (الباجوری) علی رساله فی لااله الااﷲ، تألیف شیخ وی محمد الفضالی چ مطبعۀ عبدالرزاق بسال 1301، 7 - حاشیه (الباجوری) علی رساله الفضالی فی کلمهالتوحید، که در حاشیۀ آن رسالۀ مذکور چاپ شده و بسال 1320 در مطبعه المیمنیه بچاپ رسیده است، 8 - حاشیه (الباجوری) علی شرح السنوسی، مختصری است در علم منطق، ضمن مجموعه ای در مصر بسال 1292 و 1321 بچاپ رسیده است، 9 - حاشیه علی متن البرده للبوصیری چ بولاق 1302، مصر 1304، در حاشیۀ آن شرح الشیخ خالد الازهری علی البرده طبع شده، چ مطبعهالمیمنیه 1308 و مطبعهالازهریه 1308 و مطبعهالشرفیه 1311، 10 - حاشیه علی متن السلم المرونق للاخضری (در منطق)، در حاشیۀ آن متن السلم چاپ شده در مطبعهالکاستلیه بسال 1282 و بضمیمۀ تقریر الشیخ الانبابی در بولاق در سالهای 1286 و 1297 و مطبعهالخیریه 1304 و مطبعهالمیمنیه 1306 و مطبعهالازهریه 1308 بچاپ رسیده است، 11 - حاشیه علی متن السمرقندیه فی الاستعارات (بلاغت) چ مطبعه المیمنیه بسال 1324، 12 - حاشیه علی متن الشمائل النبویه للترمذی، رجوع به المواهب اللدنیه علی الشمائل المحمدیه (شمارۀ 17) شود، 13 - حاشیه علی مولد الشیخ احمد الدردیر چ مطبعهالخیریه 1304، 14 - رساله فی علم التوحید چ مطبعه المدارس بسال 1289 و مطبعۀ شرف بسال 1307، 15 - فتح الخبیر اللطیف بشرح متن الترصیف، و آن شرحی است بر الترصیف ابن عیسی عمری معروف به مرشدی (صرف)، چ مطبعهالمیمنیه بسال های 1310 و 1332 و در سال 1313 در مصر طبع شده است، 16 - فتح رب البریه علی الدره البهیه نظم الاجرومیه للعمریطی، در حاشیۀ آن الدره البهیهمذکور در مطبعۀ محمد مصطفی بسال 1302 و مطبعهالمیمنیه بسال 1309 چاپ شده است، 17 - المواهب اللدنیه علی الشمائل المحمدیه، و آن حاشیه ایست بر شمائل الترمذی، و در حاشیۀ آن متن شمایل چاپ شده است، طبع بولاق بسال های 1276 و 1302 و مطبعۀ محمد مصطفی 1301 و مطبعهالمیمنیه 1309 و 1330
شیخ ابراهیم بن محمد بن احمد باجوری (بیجوری) شافعی (1198 - 1277 هجری قمری)، وی در باجور که از دهات منوفیه (مصر) است متولد شده و نزد پدر خود تربیت یافته و قرآن مجید را ازو آموخت، وی در سال 1212 بجامع ازهر رفت و تا سال 1213 که فرنسیس به ازهر آمد در آنجا ماند، سپس از آنجا خارج شد و به جیزه رفت و مدتی در آنجا بماند و سپس بزمانی که فرنسیس از ازهر خارج شد به ازهر بازگشت و بتحصیل علم پرداخت و محضر دانشمندان بزرگی را چون شیخ محمد امیرکبیر و شیخ عبداﷲ شرقاوی و جز آنان را دریافت و در مدتی کم آثار نجابت و بزرگی در او هویدا شد و بتدریس پرداخته کتب متعددی تألیف کرد، ریاست جامع ازهر در سال 1263 به او واگذار شد، و وی پیوسته قرآن را تلاوت مینمود، و در زمان ریاست خویش با وجود وظائف ریاست همچنان بتدریس مشغول بود و عباس پاشا در مجلس درس او در جامع ازهر حاضرمیشد و برای وی صندلی در خارج مجلس میگذاشتند تا برروی آن بنشیند، باجوری تا زمان پیری بدین شغل اشتغال داشت، سپس بعلل حوادثی که در الازهر ظاهر شد چهار تن به نیابت او زیر نظر شیخ مصطفی عروسی امور جامع ازهر را اداره کردند، کتابهای ذیل از تألیفات اوست: 1 - التحفهالخیریه، و آن حاشیه ایست بر الفوائدالشنشوریه (فرائض المذاهب الاربعه)، اول آن: الحمدﷲ الذی یرث الارض و من علیها و هو خیرالوارثین که آنرا بسال 1236 هجری قمری بپایان برد و آن در سال 1282 در مطبعۀ شاهین و در سال 1300 در چاپ خانه محمد مصطفی و در سال 1306 در مطبعهالازهریه و در سال 1308 در چاپ خانه المیمنیه بچاپ رسیده است، 2 - تحفهالمرید علی جوهره التوحید، تألیف برهان الدین اللقانی، و در حاشیۀ آن جوهرۀ مذکور طبع شده، چ بولاق بسال 1293 و نیز در مطبعۀ وادی النیل بسال 1279 و در المیمنیه بسال 1306 و در الازهریه بسال 1310 بچاپ رسیده است، 3 - تحقیق المقام علی کفایهالعوام فیما یجب علیهم من علم الکلام، و آن حاشیه ایست بر کفایهالعوام فضالی، آغاز حاشیه: الحمدﷲ العالم بالکلیات و الجزئیات ... که آنرا به اجازۀ شیخ خویش ’فضالی’ تألیف کرده و بسال 1223 از تدوین آن فراغت یافته است و در حاشیۀ آن کفایهالعوام مذکور چاپ شده و بسال 1285 و 1291 و در 1309 در بولاق و در 1298 در مطبعهالازهریه ودر 1298 در مطبعهالوهبیه و در 1303 در مطبعهالخیریهو در 1306 در مطبعۀ عبدالرزاق و در 1328 در مطبعهالمیمنیه بچاپ رسیده است، 4 - حاشیه الباجوری علی أم البراهین و العقاید تألیف سنوسی (توحید)، در حاشیۀ آن تقریر الشیخ احمد الاجهوری که بسال های 1293و 1300 و 1301 و 1302 در بولاق مصر چاپ شده و در حاشیۀ آن تقریر شیخ الانبابی بسال های 1279 و 1283 و 1289 و 1298 و 1304 و 1307 و 1310 و 1318 در حجر مصر بچاپ رسیده است، 5 - حاشیه (الباجوری) علی شرح ابن قاسم الغزی علی متن ابی شجاع (در فقه شافعی)، جزء دوم آن بسال های 1273 و 1285 و 1298 دربولاق و در 1303 در مطبعۀ شرف و در 1303 و 1326 در مطبعهالمیمنیه بچاپ رسیده است، 6 - حاشیه (الباجوری) علی رساله فی لااله الااﷲ، تألیف شیخ وی محمد الفضالی چ مطبعۀ عبدالرزاق بسال 1301، 7 - حاشیه (الباجوری) علی رساله الفضالی فی کلمهالتوحید، که در حاشیۀ آن رسالۀ مذکور چاپ شده و بسال 1320 در مطبعه المیمنیه بچاپ رسیده است، 8 - حاشیه (الباجوری) علی شرح السنوسی، مختصری است در علم منطق، ضمن مجموعه ای در مصر بسال 1292 و 1321 بچاپ رسیده است، 9 - حاشیه علی متن البرده للبوصیری چ بولاق 1302، مصر 1304، در حاشیۀ آن شرح الشیخ خالد الازهری علی البرده طبع شده، چ مطبعهالمیمنیه 1308 و مطبعهالازهریه 1308 و مطبعهالشرفیه 1311، 10 - حاشیه علی متن السلم المرونق للاخضری (در منطق)، در حاشیۀ آن متن السلم چاپ شده در مطبعهالکاستلیه بسال 1282 و بضمیمۀ تقریر الشیخ الانبابی در بولاق در سالهای 1286 و 1297 و مطبعهالخیریه 1304 و مطبعهالمیمنیه 1306 و مطبعهالازهریه 1308 بچاپ رسیده است، 11 - حاشیه علی متن السمرقندیه فی الاستعارات (بلاغت) چ مطبعه المیمنیه بسال 1324، 12 - حاشیه علی متن الشمائل النبویه للترمذی، رجوع به المواهب اللدنیه علی الشمائل المحمدیه (شمارۀ 17) شود، 13 - حاشیه علی مولد الشیخ احمد الدردیر چ مطبعهالخیریه 1304، 14 - رساله فی علم التوحید چ مطبعه المدارس بسال 1289 و مطبعۀ شرف بسال 1307، 15 - فتح الخبیر اللطیف بشرح متن الترصیف، و آن شرحی است بر الترصیف ابن عیسی عمری معروف به مرشدی (صرف)، چ مطبعهالمیمنیه بسال های 1310 و 1332 و در سال 1313 در مصر طبع شده است، 16 - فتح رب البریه علی الدره البهیه نظم الاجرومیه للعمریطی، در حاشیۀ آن الدره البهیهمذکور در مطبعۀ محمد مصطفی بسال 1302 و مطبعهالمیمنیه بسال 1309 چاپ شده است، 17 - المواهب اللدنیه علی الشمائل المحمدیه، و آن حاشیه ایست بر شمائل الترمذی، و در حاشیۀ آن متن شمایل چاپ شده است، طبع بولاق بسال های 1276 و 1302 و مطبعۀ محمد مصطفی 1301 و مطبعهالمیمنیه 1309 و 1330