جدول جو
جدول جو

معنی تابوقا - جستجوی لغت در جدول جو

تابوقا
تایانک خان بن اینانج خان حاکم نایمان، از امرای مغول که بدست چنگیزخان مغلوب و کشته شد: چون چنگیزخان بر اونک خان ظفر یافته قوم قرایت را مطیع و منقاد ساخت در تنگوزئیل 599 هجری قمری در موضع ثمان کهره بر تخت خانی نشسته علم اقتدار بر افراخت و بسیاری از اقوام مغول کمر اطاعتش بر میان بسته سر به چنبر متابعتش درآوردند و این خبر بسمع حاکم نایمان تایانک خان بن اینانج خان رسید خیال قتال بلکه استیصال چنگیزخان فرمود و جهت اجتماع جنود نامحدود ایلچیان باطراف و جوانب مغولستان روان کرد و تایانک در آن زمان پادشاهی بزرگ بود، و تابوقا نام داشت و خان ختای او را تایانک لقب داده بود یعنی پسر خان چون چنگیزخان از داعیۀ تایانک خان خبر یافت در باب دفع اعداء با اولاد و امرا جانقی نمود برادرش نیلکوتی باقراجار نویان گفت بیت:
که در جنگ اگر شه بود پیشدست
یقین دان که بر دشمن افتد شکست،
بنا بر آن چنگیزخان بتاریخ منتصف جمادی الاّخر سنۀ ستمائه موافق سیچقان ئیل با لشکری گران بجانب یورت حاکم نایمان روان شد و تایانک خان نیز سپاهی فراوان جمع آورده بمیدان مردان خرامید و در روز جنگ و هنگام تلاش نام و ننگ تایانک خان چند زخم کاری یافته خود را بکمر کوهی رسانید و بعضی ازامرایش بپای آن کمر شتافته هر چند او را بر قتال تحریض نمودند جوابی نشنودند بنابر آن از حیات پادشاه خود نومید گشته بمعرکه مراجعت کردند و دل بر مرگ نهاده فدایی وار بر سپاه چنگیزخان تاختند و مغولان در مقام مدافعه آمده بیشتر آن طایفه را بر خاک هلاک انداختند و چون شب در آمد تایانک خان بمشقت فراوان از آن کوه پایین رفته خود را به مأمنی رسانید اما هم در آن چند روز در چنگ اجل اسیر گردید و پسرش کوشلوک نزد عم خود بویروق رفت و مقارن این احوال نوکران جاموقه خدمتش را که از بیم چنگیزخان در صحرا و بیابان سرگردان بود گرفته پیش آن پادشاه کامران آوردند و چنگیزخان آن جماعت را بواسطۀ غدر و بیوفایی که با ولینعمت خودکرده بودند معاقب گردانیده بکشت و جاموقه را بسبب سعایتی که نزد اونک خان و سنکون بتقدیم رسانیده بود پاره پاره کرد و بعد از این واقعه تمامی اقوام و قبایل مغول چنگیزخان را ایل و منقاد شدند ... (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 20 - 21)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابیتا
تصویر تابیتا
(دخترانه)
آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاسوعا
تصویر تاسوعا
روز نهم ماه محرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جابلقا
تصویر جابلقا
شهری خیالی در مشرق، برای مثال ای پسر بنگر به چشم دل در این زرین سپر / کاو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند (ناصرخسرو - ۳۸۹)، کنایه از مشرق
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نام قصبه ای است در زنگبار در 5 درجه عرض جنوبی و 820 هزارگزی شمال غربی دارالسلام واقع است. بیشتر ساکنانش عرب مسلمان باشند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
نه بوقت. نه بهنگام. نابهنگام. بی موقع. بی مناسبت. نامناسب، بیجا. نه بجای خود. بیمورد. نابجا
لغت نامه دهخدا
که بویا نیست، که بوی ندارد، مقابل بویا، رجوع به بویا شود، که حس شامۀ او ضعیف است، که حس بویائی ندارد
لغت نامه دهخدا
چهارگفتار، کتابی که چهار رابوع داشته باشد، (قفطی)، مجموعۀ چهار قطعه که سه قطعه حزن انگیز و یکی خنده آور باشد، یک نمایش وهمی مضحک که بشرکت شعرای قدیمی یونان برگزار میشد،
مجموع چهار مباحثه و سئوال و جواب افلاطون
لغت نامه دهخدا
قابولاء، کاجی، (مهذب الاسماء)، کاچی، (بحر الجواهر) (ملخص اللغات)
لغت نامه دهخدا
جوزالملک است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است نزدیک بصره که جنگ مشهور جمل بامدادان در آنجا واقع گردیده و مسامعهبنت ربیعه در آنجا بوده است. (معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوشۀخانه، کجی و اریفی که در گوشۀ خانه باشد، قسمتی از خانه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بندر کوچکی است در سومالی فرانسه، 3000 تن سکنه دارد، از سال 1884 میلادی تحت قیمومت فرانسه قرار گرفت
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ)
فرع خراج: و از ولایات وجوه تابقور و چهار پای و آلات و مزدور می آوردند و خلایق را زحمات می رسید و اکثر تلف می شد و کسانی که بر سر آن می بودند اللیله و حبلی می گفتند، (تاریخ غازانی ص 202)
لغت نامه دهخدا
چوب آن بمقدار یک گز سطبری بمقدار تازیانه ای باید بی بیخ بنشانند در زمینی که ریگ بوم باشد بگیرد و چون عمارت کنندبزرگتر شود و نیکوتر از بیشه ای باشد و پیوند بر بسیاری از درخت ها که صلب باشد نبایدکردن. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به تابوت معروف، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ششمین از خاندان گوگ اردو یا خانان دشت قبچاق غربی از خاندان باتو (686 - 689 هجری قمری)، (طبقات سلاطین اسلام از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
قریۀ بزرگی از ناحیۀ رومقان بوده در حوالی کوفه
لغت نامه دهخدا
روز نهم محرم، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، مولد است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُو)
شهر و بندری بمغرب اتازونی (واشنگتن) بر کنار اقیانوس آرام. دارای 125000 تن سکنه و کارخانه های ذوب آهن و مس و کار خانه چوب بری است. فعالیت های صنعتی فراوان دارد. صادرات عمده آن چوب و غله و پوستهائی است که از آن لباس سازند
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
بطیخ هندی. دابوغه
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابوتی
تصویر تابوتی
منسوب به تابوت
فرهنگ لغت هوشیار
سلام خاص که مغولان سلاطین و خوانین را میدادند. بدین طریق که با سر و برهنه یک گوش را بدست گرفته کرنش میکردند. گاه بدین وسیله عذر تقصیر میخواستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوک
تصویر تابوک
بالا خانه کوچک مخارجه، لاله گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابقا
تصویر سابقا
زمان پیش، پیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباقا
تصویر اباقا
ترکی برادر پدر اپدر (عمو) برادر مهتر یا کهتر پدر آباقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسوعا
تصویر تاسوعا
روز نهم محرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابقور
تصویر تابقور
مغولی پیراباج (جرائم مالیاتی فرع خراج) فرع خراج
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بویانیست ظنچه بوی ندارد، آنکه فاقدحس شامه است ویا حس شامه او ضعیف است مقابل بویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابوقت
تصویر نابوقت
نابهنگام، بیموقع، بیجا، نابجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابوت
تصویر تابوت
صندوقی دراز که مرده را در آن گذارند و به گورستان برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسوعا
تصویر تاسوعا
روز نهم ماه محرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جابلقا
تصویر جابلقا
((بُ))
کنایه از حد نهایی شرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقا
تصویر سابقا
پیشتر، پیشترها
فرهنگ واژه فارسی سره
از انواع بیل که برای کندن زمین های سفت و عمیق به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی