حمید، برادر براق حاجب قتلغخان مؤسس حکومت قره ختائیان کرمان است و سومین حکمران سلسلۀ مزبور هم سلطان قطب الدین محمد پسر تابنکو بوده و این سلاله در دورۀ فترت مغول تشکیل شد، (قاموس الاعلام ترکی)
حمید، برادر براق حاجب قتلغخان مؤسس حکومت قره ختائیان کرمان است و سومین حکمران سلسلۀ مزبور هم سلطان قطب الدین محمد پسر تابنکو بوده و این سلاله در دورۀ فترت مغول تشکیل شد، (قاموس الاعلام ترکی)
برگ معروف، در مآثر رحیمی آورده که تنباکو از طرف فرنگ به دکن آمد و از آنجا در هند از عهد اکبر شاه رواج یافت.... (از آنندراج). ظاهراً قسمی از ماهی زهرج جبلی که قلومس نامند بوده باشد. چه در ماهیت به قسم سیم او شبیه و در سمیت نسبت بماهی به او مشابه و قسم سیم قلومس را تعریف کرده اند که برگش مثل برگ کرنب واز آن درازتر و با اندک رطوبت چسبنده و ساقش زیاده بر ذرعی... و تخمش در غلافی مایل به سیاهی است... (ازتحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی از طایفۀ سلانه و از نباتات بومی آمریکا که برگهای آن را خشک نموده و سپس لوله کرده و یا بریده و یا خرد نموده بوضعهای مختلف می کشند و این گیاه که بومی جزیره کوچکی از امریکا می باشد موسوم به تاباگو در سال 968 هجری قمری تخمش را ازاین مملکت به فرنگستان آورده زراعت کردند و محتوی مادۀ سمی خطرناکی است موسوم به نیکوتین و در بدن انسان دارای آثاری است که کاملاً مقابلی می کند آثار چای و قهوه را. و کشیدن برگ تنباکو سزاوار نیست... و در بیشتر ممالک متمدن خرید و فروش تنباکو انحصار دارد وزراعت آن نیز در تحت مراقبت دولت می باشد... (ناظم الاطباء). به فرانسه تاباک و به اسپانیایی تاباکو واصل آن از جزیره تاباگو، یکی از جزایر آنتیل کوچک است. که برگ آن را بصورتها مختلف برای تدخین یا انفیه و یا جویدن، آماده سازند. این گیاه که از نوع گیاهان سولانسه است ارتفاع آن تا به دو متر و طول برگ آن تا 70 سانتیمتر و عرض آن تا 60 سانتیمتر می رسد و بوسیلۀ اسپانیولها وارد اروپا شد و ژان نیکو سفیرکاترین دو مدیسی آن را در فرانسه رواج داد و امروز تقریباً در کشورهای دنیا آن را کشت کنند و مهمترین مراکز کشت این گیاه در کوبا، جاوه و سوماترا و ایالات متحدۀ امریکای شمالی و بالکان، آسیای صغیر... است برگ این گیاه دارای آلکولوئید خطرناکی بنام نیکوتین است که از زهرهای کشنده است. (از لاروس). بلفظ کشیدن مستعمل اهل زبان و لفظ نوشیدن محض خطاست. (غیاث اللغات) (از آنندراج). بسر قلیان کردی کنایه از، مهیا کردن حقه برای کشیدن تنباکو است. (از آنندراج) : و آن یکی پهلو زند کاینک به سر قلیان ناز کرده ام تنباکوی لطفی که از من نگذری. فوقی یزدی (از آنندراج). در زبان فارسی کلمه تنباکو به نوع خاصی از این گیاه اطلاق شود که آن را منحصراً باقلیان کشند و انواع دیگر آن را توتون سیگار و توتون چپق و... نامند. رجوع به توتون و قلیان و گیاه شناسی گل گلاب و درمانشناسی دکتر عطائی ج 1 ص 429 و مادۀ بعد شود
برگ معروف، در مآثر رحیمی آورده که تنباکو از طرف فرنگ به دکن آمد و از آنجا در هند از عهد اکبر شاه رواج یافت.... (از آنندراج). ظاهراً قسمی از ماهی زهرج جبلی که قلومس نامند بوده باشد. چه در ماهیت به قسم سیم او شبیه و در سمیت نسبت بماهی به او مشابه و قسم سیم قلومس را تعریف کرده اند که برگش مثل برگ کرنب واز آن درازتر و با اندک رطوبت چسبنده و ساقش زیاده بر ذرعی... و تخمش در غلافی مایل به سیاهی است... (ازتحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی از طایفۀ سلانه و از نباتات بومی آمریکا که برگهای آن را خشک نموده و سپس لوله کرده و یا بریده و یا خرد نموده بوضعهای مختلف می کشند و این گیاه که بومی جزیره کوچکی از امریکا می باشد موسوم به تاباگو در سال 968 هجری قمری تخمش را ازاین مملکت به فرنگستان آورده زراعت کردند و محتوی مادۀ سمی خطرناکی است موسوم به نیکوتین و در بدن انسان دارای آثاری است که کاملاً مقابلی می کند آثار چای و قهوه را. و کشیدن برگ تنباکو سزاوار نیست... و در بیشتر ممالک متمدن خرید و فروش تنباکو انحصار دارد وزراعت آن نیز در تحت مراقبت دولت می باشد... (ناظم الاطباء). به فرانسه تاباک و به اسپانیایی تاباکو واصل آن از جزیره تاباگو، یکی از جزایر آنتیل کوچک است. که برگ آن را بصورتها مختلف برای تدخین یا انفیه و یا جویدن، آماده سازند. این گیاه که از نوع گیاهان سولانسه است ارتفاع آن تا به دو متر و طول برگ آن تا 70 سانتیمتر و عرض آن تا 60 سانتیمتر می رسد و بوسیلۀ اسپانیولها وارد اروپا شد و ژان نیکو سفیرکاترین دو مدیسی آن را در فرانسه رواج داد و امروز تقریباً در کشورهای دنیا آن را کشت کنند و مهمترین مراکز کشت این گیاه در کوبا، جاوه و سوماترا و ایالات متحدۀ امریکای شمالی و بالکان، آسیای صغیر... است برگ این گیاه دارای آلکولوئید خطرناکی بنام نیکوتین است که از زهرهای کشنده است. (از لاروس). بلفظ کشیدن مستعمل اهل زبان و لفظ نوشیدن محض خطاست. (غیاث اللغات) (از آنندراج). بسر قلیان کردی کنایه از، مهیا کردن حقه برای کشیدن تنباکو است. (از آنندراج) : و آن یکی پهلو زند کاینک به سر قلیان ناز کرده ام تنباکوی لطفی که از من نگذری. فوقی یزدی (از آنندراج). در زبان فارسی کلمه تنباکو به نوع خاصی از این گیاه اطلاق شود که آن را منحصراً باقلیان کشند و انواع دیگر آن را توتون سیگار و توتون چپق و... نامند. رجوع به توتون و قلیان و گیاه شناسی گل گلاب و درمانشناسی دکتر عطائی ج 1 ص 429 و مادۀ بعد شود
بترکی تاباسقو یکی از جماهیر جنوب غربی مکزیک از طرف شمال به خلیج مکزیک، از سوی مشرق به جمهوری کامیش و حکومت گواتمالا، از جانب جنوب به جمهوری شیاپاس و از سمت مغرب به جمهوری ورا کروز محدود میباشد، مساحتش 25500 هزار گز مربع است. هوایش سنگین ومرداب های بسیار دارد، قوه رویاندن خاکش متوسط است. کاکائو و پنبۀ آن بسیار خوب است. (قاموس الاعلام) بترکی تاباسقو. قصبۀ مرکزی جمهوریی موسوم بهمین اسم در کشور مکزیک، در ساحل خلیج مکزیک واقع بر مصب نهری مسمی بهمین نام در 400 هزارگزی جنوب شرقی ورا کروزواقع و تجارت پر جنب و جوشی دارد. (قاموس الاعلام)
بترکی تاباسقو یکی از جماهیر جنوب غربی مکزیک از طرف شمال به خلیج مکزیک، از سوی مشرق به جمهوری کامیش و حکومت گواتمالا، از جانب جنوب به جمهوری شیاپاس و از سمت مغرب به جمهوری ورا کروز محدود میباشد، مساحتش 25500 هزار گز مربع است. هوایش سنگین ومرداب های بسیار دارد، قوه رویاندن خاکش متوسط است. کاکائو و پنبۀ آن بسیار خوب است. (قاموس الاعلام) بترکی تاباسقو. قصبۀ مرکزی جمهوریی موسوم بهمین اسم در کشور مکزیک، در ساحل خلیج مکزیک واقع بر مصب نهری مسمی بهمین نام در 400 هزارگزی جنوب شرقی ورا کروزواقع و تجارت پر جنب و جوشی دارد. (قاموس الاعلام)
یکی از جزایر آنتیل کوچک متعلق به انگلیس با 23000 تن سکنه جزو نواحی ثلاثه. مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: نام یکی از جزایر آنتیل کوچک که جزو مستعمرات انگلیس میباشد و در 25 هزارگزی شمال شرقی جزایر ترینیته است طولش به 50 و عرضش به 19 هزار گز بالغ است بخش اعظم سکنه زنگیانند مرکز آن قصبه اسکابوروگ می باشد، قوه رویاندن خاکش زیاد و محصولاتش عبارتست از: تنباکو، نیشکر، موز، آناناس، جوزهندی و نظایر اینها. تنباکو را نخستین بار بسال 1560 میلادی در این جزیره کشف کرده اند، لذا در اکثر زبانها بهمین نام نامیده شده است. تجارت عمده آنجا قند و مشروب است کریستف کلمب این جزیره را بسال 1498 میلادی کشف کرد. ابتدا در دست هلندیها و بعد بدست انگلیس ها و سپس به دست فرانسویها و بالاخره باز بدست انگلیس ها افتاد
یکی از جزایر آنتیل کوچک متعلق به انگلیس با 23000 تن سکنه جزو نواحی ثلاثه. مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: نام یکی از جزایر آنتیل کوچک که جزو مستعمرات انگلیس میباشد و در 25 هزارگزی شمال شرقی جزایر ترینیته است طولش به 50 و عرضش به 19 هزار گز بالغ است بخش اعظم سکنه زنگیانند مرکز آن قصبه اسکابوروگ می باشد، قوه رویاندن خاکش زیاد و محصولاتش عبارتست از: تنباکو، نیشکر، موز، آناناس، جوزهندی و نظایر اینها. تنباکو را نخستین بار بسال 1560 میلادی در این جزیره کشف کرده اند، لذا در اکثر زبانها بهمین نام نامیده شده است. تجارت عمده آنجا قند و مشروب است کریستف کلمب این جزیره را بسال 1498 میلادی کشف کرد. ابتدا در دست هلندیها و بعد بدست انگلیس ها و سپس به دست فرانسویها و بالاخره باز بدست انگلیس ها افتاد
چوب آن بمقدار یک گز سطبری بمقدار تازیانه ای باید بی بیخ بنشانند در زمینی که ریگ بوم باشد بگیرد و چون عمارت کنندبزرگتر شود و نیکوتر از بیشه ای باشد و پیوند بر بسیاری از درخت ها که صلب باشد نبایدکردن. (فلاحت نامه)
چوب آن بمقدار یک گز سطبری بمقدار تازیانه ای باید بی بیخ بنشانند در زمینی که ریگ بوم باشد بگیرد و چون عمارت کنندبزرگتر شود و نیکوتر از بیشه ای باشد و پیوند بر بسیاری از درخت ها که صلب باشد نبایدکردن. (فلاحت نامه)
تابدار و روشن و براق، (آنندراج) مشعشع، نورانی، رخشنده: به پرده درون شد خورتابناک ز جوش سواران و از گرد خاک، فردوسی، ز گردنده خورشید تا تیره خاک همان باد و آب، آتش تابناک، فردوسی، همه تن بشستش بدان آب پاک بکردار خورشید شد تابناک، فردوسی، پدید آمد آن خنجر تابناک، بکردار یاقوت شد روی خاک، فردوسی، شده بام از او گوهر تابناک ز تاب رخش سرخ یاقوت، خاک، فردوسی، یکی آتشی برشده تابناک میان باد و آب از بر تیره خاک، فردوسی، که از آتش و آب و از باد و خاک شود تیره روی زمین تابناک، فردوسی، بچگان مان همه مانندۀ شمس و قمرند تابناکند از آن روی که علوی گهرند، منوچهری، تابناکند ازیرا که ز علوی گهرند بچگان آن به نسب تر که ازین باب گرند، منوچهری، مکن تیره شب آتش تابناک وگر چاره نبود فکن در مغاک، اسدی (گرشاسب نامه)، از آن هر بخار اختری تابناک برافروخت ازچرخ یزدان پاک، اسدی (گرشاسب نامه)، جهانی فروزنده و تابناک که جای فرشته ست و جانهای پاک، اسدی (گرشاسب نامه) بشب، هزار پسر جرعه ریخته بسرش بر بروز، مشعلۀ تابناک داده بدستش، خاقانی، هر گوهری ار چه تابناک است منظورترین جمله خاک است، نظامی، توبرافروختی دروغ دماغ خردی تابناکتر ز چراغ، نظامی، از آن جسم گردندۀ تابناک روان شد سپهر درخشان پاک، نظامی، ز مهتاب روشن جهان تابناک برون ریخته نامه از ناف خاک، نظامی، من از آب این نقرۀ تابناک جدا کردم آلودگیهای خاک، نظامی، نهفته بدان گوهر تابناک رسانید وحی از خداوند پاک، نظامی، بیا ساقی آن آتش تابناک که زردشت میجویدش زیر خاک، حافظ
تابدار و روشن و براق، (آنندراج) مشعشع، نورانی، رخشنده: به پرده درون شد خورتابناک ز جوش سواران و از گرد خاک، فردوسی، ز گردنده خورشید تا تیره خاک همان باد و آب، آتش تابناک، فردوسی، همه تن بشستش بدان آب پاک بکردار خورشید شد تابناک، فردوسی، پدید آمد آن خنجر تابناک، بکردار یاقوت شد روی خاک، فردوسی، شده بام از او گوهر تابناک ز تاب رخش سرخ یاقوت، خاک، فردوسی، یکی آتشی برشده تابناک میان باد و آب از بر تیره خاک، فردوسی، که از آتش و آب و از باد و خاک شود تیره روی زمین تابناک، فردوسی، بچگان مان همه مانندۀ شمس و قمرند تابناکند از آن روی که علوی گهرند، منوچهری، تابناکند ازیرا که ز علوی گهرند بچگان آن به نسب تر که ازین باب گرند، منوچهری، مکن تیره شب آتش تابناک وگر چاره نبود فکن در مغاک، اسدی (گرشاسب نامه)، از آن هر بخار اختری تابناک برافروخت ازچرخ یزدان پاک، اسدی (گرشاسب نامه)، جهانی فروزنده و تابناک که جای فرشته ست و جانهای پاک، اسدی (گرشاسب نامه) بشب، هزار پسر جرعه ریخته بسرش بر بروز، مشعلۀ تابناک داده بدستش، خاقانی، هر گوهری ار چه تابناک است منظورترین جمله خاک است، نظامی، توبرافروختی دروغ دماغ خردی تابناکتر ز چراغ، نظامی، از آن جسم گردندۀ تابناک روان شد سپهر درخشان پاک، نظامی، ز مهتاب روشن جهان تابناک برون ریخته نامه از ناف خاک، نظامی، من از آب این نقرۀ تابناک جدا کردم آلودگیهای خاک، نظامی، نهفته بدان گوهر تابناک رسانید وحی از خداوند پاک، نظامی، بیا ساقی آن آتش تابناک که زردشت میجویدش زیر خاک، حافظ
تابان. درخشان پرتوافشان. نورانی. روشن کننده. براق. متلألأ. مشعشع. بصیص. لایح. وهّاج: ستارۀ تابنده، نجم ثاقب، آفتابی تابنده، نوری تابنده، هفت تابنده، سیارات سبع: اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده دوان در دو و داه. رودکی. کتایونش خواندی گرانمایه شاه دو فرزند آمد چو تابنده ماه. دقیقی. چو خورشید تابنده و بی بدیست همه رای و کردار او ایزدیست. فردوسی. بسی بر نیامد کزآن خوب چهر یکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی. ز بالا و دیدار شاپور شاه بگفت آنچه دید او بتابنده ماه. فردوسی. بدو گفت زآن سو که تابنده شید برآید یکی پرده بینم سپید. فردوسی. چو آن بخت تابنده تاریک شد همانا بشب روز نزدیک شد. فردوسی. سیاهش همه تیغ هندی بدست زره ترکی وزین سغدی نشست برخسار هر یک چو تابنده ماه چو خورشید تابنده در رزمگاه. فردوسی. میان مهان بخت بوذرجمهر چو خورشید تابنده شد بر سپهر. فردوسی. برین نیز بگذشت گردان سپهر چو خورشید تابنده بنمود چهر. فردوسی. که او داد پیروزی و دستگاه خداوند تابنده خورشید و ماه. فردوسی. چو خورشید بنمود تابنده چهر در باغ بگشاد گردان سپهر. فردوسی. چو خورشید بر گاه بنمود تاج زمین شد بکردار تابنده عاج. فردوسی. بود هر شبانگاه باریکتر بخورشید تابنده نزدیکتر. فردوسی. بدیدار هر سه چو تابنده ماه نشایست کردن بدیشان نگاه. فردوسی. جهان مر ترا داد یزدان پاک ز تابنده خورشید تا تیره خاک. فردوسی. بر آمد یکی باد با آفرین هوا گشت خندان و روی زمین جهان شد بکردار تابنده ماه بنام جهاندار و از فر شاه. فردوسی. چو نه ماه بگذشت از آن ماه چهر یکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی. که جاوید تاج تو تابنده باد همه مهتران پیش تو بنده باد. فردوسی. چنین گفت پس شاه را خانگی که چون تو که باشد بفرزانگی ز خورشید بر چرخ تابنده تر ز جان سخنگوی پاینده تر. فردوسی. که جاوید باد افسر و تخت او ز خورشید تابنده تر بخت او. فردوسی. شب تار و شمشیر و گرد سپاه ستاره نه پیدا نه تابنده ماه. فردوسی. که از دختر پهلوان سپاه یکی کودک آمد چو تابنده ماه. فردوسی. سپاهی که بینند شاهی چون اوی بدان بخشش و رأی و تابنده روی. فردوسی. پرستنده زین بیشتر با کلاه بچهره بکردار تابنده ماه. فردوسی. چو برزد سر از کوه تابنده شید برآمد سر و تاج روز سپید. فردوسی. چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ لشکر کشید. فردوسی. میان زیر خفتان رومی ببست بیامد کمان کیانی بدست چو خورشید تابنده بنمود چهر خرامان برآمد بخم سپهر. فردوسی. بیکدست رستم که تابنده هور گه رزم با او شتابد بزور. فردوسی. برخساره هر یک چو تابنده ماه چوخورشید رخشنده در رزمگاه. فردوسی. یکی کار نو ساخت اندر جهان که تابنده شد بر کهان و مهان. فردوسی. روز و شب در بر تو دلبر بالنده چو سرو سال و مه در کف تو بادۀ تابنده چو رنگ. فرخی. ز بس خشت و جوشن که بد در سپاه ز بس ترک زرین چو تابنده ماه هوا گفتی از عکس شد زرّ پوش زمین سیم شد پاک و آمدبجوش. اسدی. تا بندۀ آن رخان تابنده شدم همچون سرزلفین تو تابنده شدم در پیش تو ای نگار تا بنده شدم چون مهرفروزنده و تابنده شدم. قطران. ز گرد موکب تابنده روی خسرو عصر چنانکه در شب تاری مه دو پنج و چهار... ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 280) تابنده دولت تو و فرخنده ملک تو عالی چو چرخ و ثابت چون کوهسار باد مسعودسعد. و طائع مردی عظیم نیکو روی، تابنده، معتدل قامت... (مجمل التواریخ و القصص). تا جمال منافع آن هر چه تابنده تر روی نماید. (کلیله و دمنه). بافسونها در آن تابنده مهتاب ملک را برده بود آن لحظه در خواب. نظامی. فرود آمد بدولتگاه جمشید چو در برج حمل تابنده خورشید. نظامی. سهی سروت همیشه سبز و کش باد دلت تابنده، رخ پیوسته خوش باد. نظامی. دل خسرو بر آن تابنده مهتاب چنان چون زر در آمیزد بسیماب. نظامی. مهی داشت تابنده چون آفتاب ز بحران تب یافته رنج و تاب. نظامی. از آن جسم چندانکه تابنده بود ببالای مرکز شتابنده بود. نظامی. چنان کز بس گهرهای جهانتاب بشب تابنده تر بودی ز مهتاب. نظامی. تو همچو آفتابی تابنده از همه سو من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده. عطار. تو بدری و خورشید ترا بنده شده ست تا بندۀ تو شده ست تابنده شده ست زآن روی که از شعاع و نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شده است. حافظ. ، پیچان. در تب و تاب. در رنج و سختی: تا بندۀآن رخان تابنده شدم همچون سر زلفین تو تا بنده شدم در پیش تو ای نگار تابنده شدم چون مهر فروزنده و تابنده شدم. قطران. ، ریسنده. ریسمان ساز. ریسمان باف. تابندۀ زه. تابندۀ ریسمان. تابندۀ نخ، گرمادهنده. حرارت بخش. سوزان. تابندۀ تنور. تابندۀ تون حمام: گفت آتش گرچه من تابندۀ سوزنده ام باد خشم او کند انگشت و خاکستر مرا. امیرمعزی. در پیش تو ای نگار تا بنده شدم چون مهر فروزنده و تابنده شدم. قطران. تو بدری و خورشید ترا بنده شده ست تا بندۀ تو شده ست تابنده شده ست. حافظ
تابان. درخشان پرتوافشان. نورانی. روشن کننده. براق. متلألأ. مشعشع. بصیص. لایح. وهّاج: ستارۀ تابنده، نجم ثاقب، آفتابی تابنده، نوری تابنده، هفت تابنده، سیارات سبع: اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده دوان در دو و داه. رودکی. کتایونش خواندی گرانمایه شاه دو فرزند آمد چو تابنده ماه. دقیقی. چو خورشید تابنده و بی بدیست همه رای و کردار او ایزدیست. فردوسی. بسی بر نیامد کزآن خوب چهر یکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی. ز بالا و دیدار شاپور شاه بگفت آنچه دید او بتابنده ماه. فردوسی. بدو گفت زآن سو که تابنده شید برآید یکی پرده بینم سپید. فردوسی. چو آن بخت تابنده تاریک شد همانا بشب روز نزدیک شد. فردوسی. سیاهش همه تیغ هندی بدست زره ترکی وزین سغدی نشست برخسار هر یک چو تابنده ماه چو خورشید تابنده در رزمگاه. فردوسی. میان مهان بخت بوذرجمهر چو خورشید تابنده شد بر سپهر. فردوسی. برین نیز بگذشت گردان سپهر چو خورشید تابنده بنمود چهر. فردوسی. که او داد پیروزی و دستگاه خداوند تابنده خورشید و ماه. فردوسی. چو خورشید بنمود تابنده چهر در باغ بگشاد گردان سپهر. فردوسی. چو خورشید بر گاه بنمود تاج زمین شد بکردار تابنده عاج. فردوسی. بود هر شبانگاه باریکتر بخورشید تابنده نزدیکتر. فردوسی. بدیدار هر سه چو تابنده ماه نشایست کردن بدیشان نگاه. فردوسی. جهان مر ترا داد یزدان پاک ز تابنده خورشید تا تیره خاک. فردوسی. بر آمد یکی باد با آفرین هوا گشت خندان و روی زمین جهان شد بکردار تابنده ماه بنام جهاندار و از فر شاه. فردوسی. چو نه ماه بگذشت از آن ماه چهر یکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردوسی. که جاوید تاج تو تابنده باد همه مهتران پیش تو بنده باد. فردوسی. چنین گفت پس شاه را خانگی که چون تو که باشد بفرزانگی ز خورشید بر چرخ تابنده تر ز جان سخنگوی پاینده تر. فردوسی. که جاوید باد افسر و تخت او ز خورشید تابنده تر بخت او. فردوسی. شب تار و شمشیر و گرد سپاه ستاره نه پیدا نه تابنده ماه. فردوسی. که از دختر پهلوان سپاه یکی کودک آمد چو تابنده ماه. فردوسی. سپاهی که بینند شاهی چون اوی بدان بخشش و رأی و تابنده روی. فردوسی. پرستنده زین بیشتر با کلاه بچهره بکردار تابنده ماه. فردوسی. چو برزد سر از کوه تابنده شید برآمد سر و تاج روز سپید. فردوسی. چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ لشکر کشید. فردوسی. میان زیر خفتان رومی ببست بیامد کمان کیانی بدست چو خورشید تابنده بنمود چهر خرامان برآمد بخم سپهر. فردوسی. بیکدست رستم که تابنده هور گه رزم با او شتابد بزور. فردوسی. برخساره هر یک چو تابنده ماه چوخورشید رخشنده در رزمگاه. فردوسی. یکی کار نو ساخت اندر جهان که تابنده شد بر کهان و مهان. فردوسی. روز و شب در بر تو دلبر بالنده چو سرو سال و مه در کف تو بادۀ تابنده چو رنگ. فرخی. ز بس خشت و جوشن که بد در سپاه ز بس ترک زرین چو تابنده ماه هوا گفتی از عکس شد زرّ پوش زمین سیم شد پاک و آمدبجوش. اسدی. تا بندۀ آن رخان تابنده شدم همچون سرزلفین تو تابنده شدم در پیش تو ای نگار تا بنده شدم چون مهرفروزنده و تابنده شدم. قطران. ز گرد موکب تابنده روی خسرو عصر چنانکه در شب تاری مه دو پنج و چهار... ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 280) تابنده دولت تو و فرخنده ملک تو عالی چو چرخ و ثابت چون کوهسار باد مسعودسعد. و طائع مردی عظیم نیکو روی، تابنده، معتدل قامت... (مجمل التواریخ و القصص). تا جمال منافع آن هر چه تابنده تر روی نماید. (کلیله و دمنه). بافسونها در آن تابنده مهتاب ملک را برده بود آن لحظه در خواب. نظامی. فرود آمد بدولتگاه جمشید چو در برج حمل تابنده خورشید. نظامی. سهی سروت همیشه سبز و کش باد دلت تابنده، رخ پیوسته خوش باد. نظامی. دل خسرو بر آن تابنده مهتاب چنان چون زر در آمیزد بسیماب. نظامی. مهی داشت تابنده چون آفتاب ز بحران تب یافته رنج و تاب. نظامی. از آن جسم چندانکه تابنده بود ببالای مرکز شتابنده بود. نظامی. چنان کز بس گهرهای جهانتاب بشب تابنده تر بودی ز مهتاب. نظامی. تو همچو آفتابی تابنده از همه سو من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده. عطار. تو بدری و خورشید ترا بنده شده ست تا بندۀ تو شده ست تابنده شده ست زآن روی که از شعاع و نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شده است. حافظ. ، پیچان. در تب و تاب. در رنج و سختی: تا بندۀآن رخان تابنده شدم همچون سر زلفین تو تا بنده شدم در پیش تو ای نگار تابنده شدم چون مهر فروزنده و تابنده شدم. قطران. ، ریسنده. ریسمان ساز. ریسمان باف. تابندۀ زه. تابندۀ ریسمان. تابندۀ نخ، گرمادهنده. حرارت بخش. سوزان. تابندۀ تنور. تابندۀ تون حمام: گفت آتش گرچه من تابندۀ سوزنده ام باد خشم او کند انگشت و خاکستر مرا. امیرمعزی. در پیش تو ای نگار تا بنده شدم چون مهر فروزنده و تابنده شدم. قطران. تو بدری و خورشید ترا بنده شده ست تا بندۀ تو شده ست تابنده شده ست. حافظ
شهری در لهستان (گالیسی) ، دارای کارخانه های توری بافی و فلاحتی و 36000 تن سکنه است و در سال 1939 میلادی بدست آلمان افتاد. قاموس الاعلام ترکی آرد: تارنوف قصبۀ مرکز قضائی در خطۀغالیچ (گالیس) از اتریش که در 240هزارگزی مغرب لمبرغ قرار دارد، 23000 تن سکنه و مکاتب و بازار دارد
شهری در لهستان (گالیسی) ، دارای کارخانه های توری بافی و فلاحتی و 36000 تن سکنه است و در سال 1939 میلادی بدست آلمان افتاد. قاموس الاعلام ترکی آرد: تارنوف قصبۀ مرکز قضائی در خطۀغالیچ (گالیس) از اتریش که در 240هزارگزی مغرب لمبرغ قرار دارد، 23000 تن سکنه و مکاتب و بازار دارد
تاینگوطراز. طاینگوطراز. تینگو. از نزدیکان دربار گورخان ختای و سپهدار لشکر وی در جنگ با سلطان محمد خوارزمشاه است (بسال 607 هجری قمری). وی در این جنگ زخمی و اسیر گشت و به امر سلطان کشته شد. تاینگو، ’خان ترکان’، دختر مبارکخواجه را بزنی گرفت و حشمتی فراوان داشت. امام شمس الدین منصور بن محمد اوزجندی در قصیده ای که مطلعش این است: برخیز که شمعست و شرابست و من و تو آواز خروس سحری خاست ز هر سو. ظاهراً صاحب ترجمه را مدح کرده و در آخر گوید: بستند کمرها و گشادند سراغج میران خطا جمله بفرمان تینگو. رجوع به تاریخ گزیده چ ادوارد برون ص 529 و جهانگشای جوینی ج 2 ص 76، 78، 81، 91، 92، 211 و لباب الالباب عوفی چ برون ج 1 ص 112، 194، 196، 321، 322، 330، و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 643 و 644 شود
تاینگوطراز. طاینگوطراز. تینگو. از نزدیکان دربار گورخان ختای و سپهدار لشکر وی در جنگ با سلطان محمد خوارزمشاه است (بسال 607 هجری قمری). وی در این جنگ زخمی و اسیر گشت و به امر سلطان کشته شد. تاینگو، ’خان ترکان’، دختر مبارکخواجه را بزنی گرفت و حشمتی فراوان داشت. امام شمس الدین منصور بن محمد اوزجندی در قصیده ای که مطلعش این است: برخیز که شمعست و شرابست و من و تو آواز خروس سحری خاست ز هر سو. ظاهراً صاحب ترجمه را مدح کرده و در آخر گوید: بستند کمرها و گشادند سراغج میران خطا جمله بفرمان تینگو. رجوع به تاریخ گزیده چ ادوارد برون ص 529 و جهانگشای جوینی ج 2 ص 76، 78، 81، 91، 92، 211 و لباب الالباب عوفی چ برون ج 1 ص 112، 194، 196، 321، 322، 330، و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 643 و 644 شود
گیاهی از گونه های توتون از تیره بادنجانیان که یکساله است و بارتفاع 2 مترمیرسد و پوشیده از کرکهای چسبنده و کوتاه و دارای بویی نامطبوع است و آن از نباتات بومی از امریکاست که برگهای آنرا خشک و سپس لوله کنند و یا بریده خرد سازند و بطرق مختلف میشکند، قسمی توتون که آنرا در سر غلیان ریزند و کشند
گیاهی از گونه های توتون از تیره بادنجانیان که یکساله است و بارتفاع 2 مترمیرسد و پوشیده از کرکهای چسبنده و کوتاه و دارای بویی نامطبوع است و آن از نباتات بومی از امریکاست که برگهای آنرا خشک و سپس لوله کنند و یا بریده خرد سازند و بطرق مختلف میشکند، قسمی توتون که آنرا در سر غلیان ریزند و کشند
مطلق دانه (از گندم جو ماش عدس وجز اینها)، آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو
مطلق دانه (از گندم جو ماش عدس وجز اینها)، آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو
گیاهی است یک ساله، بومی قاره امریکا که به وسیله اسپانیایی ها به اروپا برده شده. از گونه توتون است که برگ آن را خشک کرده و به وسیله دود کردن، استعمال می شود، دارای ماده سمی نیکوتین است
گیاهی است یک ساله، بومی قاره امریکا که به وسیله اسپانیایی ها به اروپا برده شده. از گونه توتون است که برگ آن را خشک کرده و به وسیله دود کردن، استعمال می شود، دارای ماده سمی نیکوتین است