جدول جو
جدول جو

معنی تابعه - جستجوی لغت در جدول جو

تابعه
تابع، خادمه، در باور قدما، پری یا جنی که همزاد و همراه انسان است
تصویری از تابعه
تصویر تابعه
فرهنگ فارسی عمید
تابعه
(بِ عَ)
ابن ابراهیم یحصبی اندلسی. محدث. اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
تابعه
(بِ عَ)
مؤنث تابع، جنی که عاشق انسان و همراه او باشد. (منتهی الارب) ، خادمه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تابعه
پیرو، همزاد پری یار مونث تابع، جنی که عاشق انسان و همراه او باشد، (منتهی الارب) و درفارسی جن و پری و فرشته همراه انسان. (ورچ دو صد تابعه فریشته داری نیز پری باز و هرچ جنی و شیطان) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تابعه
((بِ عِ))
به باور قدما جن یا پری که همزاد انسان باشد
تصویری از تابعه
تصویر تابعه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رابعه
تصویر رابعه
(دخترانه)
نام دختر اسماعیل بصری از زنان عارف و بسطار مشهور در قرن دوم که از او حکایتها و سخنان زیادی نقل شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابعی
تصویر تابعی
هر یک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بِ عَ)
ج تبّع. یکی از ملوک یمن و بدین لقب ملقب نگردد مادام که حضرموت و سبا و حمیر در تصرف وی نباشد. (منتهی الارب). خواندمیر در ذکر ملوک بنی حمیر آرد:...قحطان که پدر سلاطین یمن است پسر هود پیغمبر بود... و یعرب و جرهم از اولاد او... یعرب را پسری بود موسوم به یشجب و یشجب را ولدی در وجود آمد، عبدالشمس نام... و اورا سبا لقب دادند... و او سه پسر داشت کهلان و مره وحمیر و بعد از انتقال سبا از دار فنا، کهلان قایم مقام پدر شد... و پس از فوت او برادرش حمیربن سبا که نسب تمام تبابعه یمن که تا نزدیک زمان اسلام بر مسند اقبال متمکن بوده اند، به او میپیوندد، بر سریر سلطنت نشسته تا آخر عمر به انتظام مهام فرق و انام قیام و اقدام مینمود... تا حارث الرایش خروج نموده جمیع اولادحمیر بر سلطنتش اتفاق کردند و امر و نهی او را تابعشدند. بنابر آن حارث به تبع ملقب گشت... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 263). رجوع به کتاب النقود ص 66 و الجماهر ص 177، 257 و قاموس الاعلام ترکی ذیل تبابعه و حمیری و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 269، 564 و ج 4 ص 621 و 656 شود، دارالتبابعه، خانه مولد آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله که در مکه است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
تأنیث سابع. رجوع به سابع شود، نزد منجمان عبارت است از شش یک عشر سادسه. (قطر المحیط). یک جزء از شصت جزء سادسه. و سابعه تقسیم شده است به شصت ثامنه. ج، سوابع
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
از پی فراشدن یا با کسی رفتن. (تاج المصادر بیهقی). پس روی کردن کسی را و در پی کسی رفتن و لاحق گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس روی کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). پیروی کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رجوع به تباعت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ عَ)
عاقبت بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبعه. (منتهی الارب). تبعت
لغت نامه دهخدا
لغه فی التابوت النصاریه، (تاج العروس)، تابوت فی لغه الانصار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ ی یَ)
تأنیث تابعی. زن تابعی، زنی که درک زمان صحابۀ رسول کرده است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به تابع، آنکه اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم را دیده. ج، تابعیون. آنکه بعض اصحاب رسول را درک کرده است. آنکه درک صحبت رسول صلوات اﷲ علیه نکرده لیکن صحابۀ او صلوات اﷲ علیه را دیده است. رجوع به صحابی شود. عتی بن ضمره تابعی است. سویدبن عثمه تابعی. هرم بن نسیب تابعی و عبداﷲ بن مسلم تبع تابعی. عثمان نام یازده تابعی. (منتهی الارب). کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در نزد اهل شرع کسی را گویند که یاران پیغمبر را از جن و انس دیده باشد مشروط به آنکه ملاقات کنندگان بحضرت پیغمبر ایمان آورده و در حال مسلمانی ازدنیا رفته باشند و قید بلفظ یاران برای آن است که غیر یاران پیغمبر از تعریف خارج شده باشد. و فوائد سایر قیود در لفظ صحابی شناخته خواهد شد و این تعریف مابین سایر تعریفاتی که در بارۀ تابعی شده تعریفیست که ارباب حدیث اختیار کرده و برگزیده اند. بر خلاف کسانی که طول ملازمت باصحابی را هم جزو قیود تعریف تابعی افزوده اند مانند خطیب، چه او گفته است که تابعی کسی باشد که بایاران پیغمبر مصاحبت کرده باشد. ابن الصلاح گفته: و مطلقه مخصوص بالتابعی باحسان - انتهی. و از ظاهر این گفتار معنی طول ملازمت استنباط میشود. زیرا اتباع به احسان بدون طول ملازمت تحقق نیابد. یا شرطصحبت سماع را در ضمن لازمۀ تعریف بداند، مانند ابن حبّان که او شرط کرده است که تابعی کسی است که صحابی را در سنی دیده باشد که بتوان از او حدیث شنیده و حفظ کند. و اگر صحابی بچنین هنگامی از سن نرسیده باشداعتباری برؤیت چنین صحابی نباشد، مانند خلف بن خلیفه. چه او چنین کس را از اتباع تابعان شمرده ولو آنکه خود عمر بن حریث را دیده بود در حالی که او صغیر بود. یا آنکه صلاحیت رؤیت و ممیز بودن صحابی را جزو شروط و قیود تعریف صحابی بدانند. چنانکه در شرح نخبه و شرح آن ذکر گردیده است. و بهمین جهت است که درباره ابوحنیفه اختلاف کرده اند و جمهور علما او را از زمرۀتابعین شمرده اند. زیرا که جمعی از صحابه را درک کرده بود و از برخی از آنها نیز روایت حدیث کرده بود چنانکه در خطبۀ درالمختار تصریح کرده و بصحت رسیده است که ابوحنیفه از هفت تن از صحابه سماع حدیث کرده و قریب به بیست تن کسانی را هم که سن آنها برای شنیدن حدیث از آنان صلاحیت داشتند درک کرده شمس الدین محمدابوالنصر عربشاه در الفیۀ منظومۀ خود که بجواهر العقاید و دررالقلائد موسوم است نام هشت تن از صحابه را که ابوحنیفه از آنان روایت حدیث کرده، برده و گوید:
معتقداً مذهب عظیم الشان
ابی حنیفه الفتی النعمان
التابعی سابق الائمه
بالعلم و الدین سراج الامه
جمعاً من اصحاب النبی ادرکا
اثرهم قداقتفی و سلکا
و قد روی عن انس و جابر
و ابن ابی اوفی کذا عن عامر
اعنی اباالطفیل ذا ابن واثله
و ابن انیس الفتی و وائله
عن ابی جزء قد روی الامام
و بنت عجرد هی التمام.
و برخی دیگر ابو حنیفه را از تبع تابعان شمرده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تابعون و تابعین شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / سِ)
چراگاه پر آب و علف را گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا). چراگاه سبز و خرم، مرتع. رجوع به چراگاه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
دختر ثابت بن الفاکه بن ثعلبۀ انصاری از قبیلۀ بنی حطمه. ابن حبیب او را در زمرۀ کسانی که با پیغمبر بیعت کرده اند آورده است. (الاصابه قسم اول از جزء هشتم ص 78)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
شصت یک ثالثه. جزء شصت یک ثالثه. یک شصتم ثالثه. و رابعه تقسیم شده است بشصت خامسه. ج، روابع، آهنگی در موسیقی چهارم، (اصطلاح طب). درجۀ رابعه، ربع. یک چهارم: کالشمس فی رابعهالنهار، چون آفتاب در نیمروزان
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه 8 هزارگزی شمال خاوری نقده، سه هزارگزی شمال شوسۀ محمدیار، جلگه، معتدل مالاریایی با 101 تن سکنه آب آن از رودگدار محصول آنجا غلات، چغندر، حبوبات، توتون. شغل اهالی زراعت، گله داری، صنایع دستی آنان جاجیم بافی، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
تأنیث نابع است. رجوع به نابع شود
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
مؤنث هابع. رجوع به هابع شود
لغت نامه دهخدا
(سَمْیْ)
پس روی کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی). کسی را پس روی کردن. (زوزنی) (یادداشت دهخدا). پس روی عمل کسی کردن. یقال تابعته علی کذا. (منتهی الارب) (از آنندراج). پیروی کردن فلان را بر این کار. (ناظم الاطباء) ، در پی یکدیگر رفتن در عمل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، چیزی را پیاپی کردن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تابع بین امرین متابعه و تباعاً، پیاپی کرد آن دو کار را. (ناظم الاطباء) ، محکم و استوار کردن مرد کار خود را. (ناظم الاطباء) ، راست و درست تراشیدن کمان ساز کمان را. (ناظم الاطباء) ، بسیار فربه گردانیدن چراگاه اشتران را. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح اهل حدیث و درایه) عبارت است از آنکه راوی معینی با غیر خود موافق باشد در تمام اسناد حدیث یا در بعضی آن. اگر که راوی در تمام مراتب اسناد حدیث موافق باشد متابعت تامه است. و اگر در بعض آن موافق باشد متابعت ناقصه یا قاصره است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی ص 464 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابه
تصویر تابه
بازگشت از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابع
تصویر تابع
مطیع، خادم، فرمانبردار، پیرو، چاکر، پس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعه
تصویر تباعه
عاقبت بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسعه
تصویر تاسعه
نهم مونث تاسع نهم، یک جزو از شصت جزو ثامنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابسه
تصویر تابسه
چراگاه پر آب و علف، سبز و خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تاراسی، آن که یار پیامبر دیده یاردیده منسوب به تابع آنکه اصحاب رسول صلی الله علیه و آله را دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تاراسی، یاردیده زنی که یار پیامبر را دیده مونث تابعی زنی که صحابه رسول صلی الله علیه و آله را درک کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیه
تصویر تابیه
در باب تفعیل آگاهاندن، یاد دادن، شاخچه بندی (تهمت زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سابع جمع سابعات، شش یک عشر سادسه 60، 1 سادسه و هر سابعه به 60 ثامنه تقسیم میشود جمع سوابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابعه
تصویر رابعه
مونث رابع چهارمی، از نام های تازی دختر چهارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابعه
تصویر متابعه
متابعت در فارسی: پیروی، همگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابعی
تصویر تابعی
((بِ یّ))
منسوب به تابع، آن که اصحاب رسول (ص) را دیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابع
تصویر تابع
پیرو، پردازه
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخورده، آرایش شده
فرهنگ گویش مازندرانی