جدول جو
جدول جو

معنی تابشی - جستجوی لغت در جدول جو

تابشی
(بِ)
منسوب است به تابشه که نام جد ابوالفضل عبدالرحمن بن زریک تابشه بخاری تابشی است (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابش
تصویر تابش
تابیدن، درخشش، روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابعی
تصویر تابعی
هر یک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابی
تصویر تابی
سرکشی کردن، گردن کشی کردن
کسی را به پدری گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
منسوب به بابش، و از آنجاست ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن اسحاق بن عبدالله بن مدیربن ذراع اسدی بابشی. (احوال و اشعار رودکی، نفیسی ج 1 ص 450 از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
حسن بن حسین تبریزی مدرس شافعی ملقب به حسام الدین و معروف به تالشی. وی در تبریز متولد شد و بسال 964 هجری قمری در قسطنطنیه درگذشت. از اوست: بحرالافکار، حاشیه ای بر الخیالی، خصال السلف فی آداب السلف والخلف که به آداب التالشی معروف است. شرح قصیدۀ البرده. (هدیهالعارفین فی اسماءالمؤلفین ج 1 ص 289)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
منسوب به تابه. یا نان تابگی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نان ساجی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به تابع، آنکه اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم را دیده. ج، تابعیون. آنکه بعض اصحاب رسول را درک کرده است. آنکه درک صحبت رسول صلوات اﷲ علیه نکرده لیکن صحابۀ او صلوات اﷲ علیه را دیده است. رجوع به صحابی شود. عتی بن ضمره تابعی است. سویدبن عثمه تابعی. هرم بن نسیب تابعی و عبداﷲ بن مسلم تبع تابعی. عثمان نام یازده تابعی. (منتهی الارب). کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در نزد اهل شرع کسی را گویند که یاران پیغمبر را از جن و انس دیده باشد مشروط به آنکه ملاقات کنندگان بحضرت پیغمبر ایمان آورده و در حال مسلمانی ازدنیا رفته باشند و قید بلفظ یاران برای آن است که غیر یاران پیغمبر از تعریف خارج شده باشد. و فوائد سایر قیود در لفظ صحابی شناخته خواهد شد و این تعریف مابین سایر تعریفاتی که در بارۀ تابعی شده تعریفیست که ارباب حدیث اختیار کرده و برگزیده اند. بر خلاف کسانی که طول ملازمت باصحابی را هم جزو قیود تعریف تابعی افزوده اند مانند خطیب، چه او گفته است که تابعی کسی باشد که بایاران پیغمبر مصاحبت کرده باشد. ابن الصلاح گفته: و مطلقه مخصوص بالتابعی باحسان - انتهی. و از ظاهر این گفتار معنی طول ملازمت استنباط میشود. زیرا اتباع به احسان بدون طول ملازمت تحقق نیابد. یا شرطصحبت سماع را در ضمن لازمۀ تعریف بداند، مانند ابن حبّان که او شرط کرده است که تابعی کسی است که صحابی را در سنی دیده باشد که بتوان از او حدیث شنیده و حفظ کند. و اگر صحابی بچنین هنگامی از سن نرسیده باشداعتباری برؤیت چنین صحابی نباشد، مانند خلف بن خلیفه. چه او چنین کس را از اتباع تابعان شمرده ولو آنکه خود عمر بن حریث را دیده بود در حالی که او صغیر بود. یا آنکه صلاحیت رؤیت و ممیز بودن صحابی را جزو شروط و قیود تعریف صحابی بدانند. چنانکه در شرح نخبه و شرح آن ذکر گردیده است. و بهمین جهت است که درباره ابوحنیفه اختلاف کرده اند و جمهور علما او را از زمرۀتابعین شمرده اند. زیرا که جمعی از صحابه را درک کرده بود و از برخی از آنها نیز روایت حدیث کرده بود چنانکه در خطبۀ درالمختار تصریح کرده و بصحت رسیده است که ابوحنیفه از هفت تن از صحابه سماع حدیث کرده و قریب به بیست تن کسانی را هم که سن آنها برای شنیدن حدیث از آنان صلاحیت داشتند درک کرده شمس الدین محمدابوالنصر عربشاه در الفیۀ منظومۀ خود که بجواهر العقاید و دررالقلائد موسوم است نام هشت تن از صحابه را که ابوحنیفه از آنان روایت حدیث کرده، برده و گوید:
معتقداً مذهب عظیم الشان
ابی حنیفه الفتی النعمان
التابعی سابق الائمه
بالعلم و الدین سراج الامه
جمعاً من اصحاب النبی ادرکا
اثرهم قداقتفی و سلکا
و قد روی عن انس و جابر
و ابن ابی اوفی کذا عن عامر
اعنی اباالطفیل ذا ابن واثله
و ابن انیس الفتی و وائله
عن ابی جزء قد روی الامام
و بنت عجرد هی التمام.
و برخی دیگر ابو حنیفه را از تبع تابعان شمرده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تابعون و تابعین شود
لغت نامه دهخدا
(بِ شی ی)
منسوب است به وابش بن زید بن عدوان. (انساب سمعانی). رجوع به وابش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابگی
تصویر تابگی
منسوب به تابه یا نان تابگی. نان ساجی
فرهنگ لغت هوشیار
تاراسی، آن که یار پیامبر دیده یاردیده منسوب به تابع آنکه اصحاب رسول صلی الله علیه و آله را دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابی
تصویر تابی
گردکشی سر کشی کردن سرباز زدن، سرکشی گردن کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابش
تصویر تابش
تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشی
تصویر تبشی
طبقی باشد لب گردان از مس و نقره و طلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشی
تصویر تبشی
((تَ))
سینی، طبق فلزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابش
تصویر تابش
((بِ))
روشنی، فروغ، درخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابی
تصویر تابی
((تَ اَ بّ))
کسی را به پدری گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابعی
تصویر تابعی
((بِ یّ))
منسوب به تابع، آن که اصحاب رسول (ص) را دیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یابشی
تصویر یابشی
اکتشافی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تابش
تصویر تابش
Luminescence, Radiance, Radiation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescence, éclat, radiation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
توانایی، قدرت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminiscencia, resplandor, radiación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تابش
تصویر تابش
उज्ज्वलता , तेज़ी , विकिरण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminesens, kilau, radiasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تابش
تصویر تابش
การเรืองแสง , ความสว่าง , การแผ่รังสี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescentie, schittering, straling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescência, radiação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescenza, raggio, radiazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تابش
تصویر تابش
发光 , 辐射
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تابش
تصویر تابش
luminescencja, blask, promieniowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تابش
تصویر تابش
люмінесценція , сяйво , радіація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تابش
تصویر تابش
Lumineszenz, Strahlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تابش
تصویر تابش
светимость , сияние , радиация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تابش
تصویر تابش
זְהִירוּת , זוהר , קרינה
دیکشنری فارسی به عبری