جدول جو
جدول جو

معنی تابش - جستجوی لغت در جدول جو

تابش
تابیدن، درخشش، روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو
تصویری از تابش
تصویر تابش
فرهنگ فارسی عمید
تابش(بَ / بِ)
روشنی و فروغ آفتاب و شمع و پرتو آتش. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). بریص، درخش و تابش چیزی. (منتهی الارب) :
به گرز نبردی بر افراسیاب
کنم تیره گون تابش آفتاب.
فردوسی.
بخشکی رسیدند چون روز گشت
گه تابش گیتی افروز گشت.
فردوسی.
همان تابش ماه نتوان نهفت
نه روبه توان کرد با شیر جفت.
فردوسی.
چو از لشکر آگه شد افراسیاب
برو تیره شد تابش آفتاب.
فردوسی.
چو گردن بپیچی ز فرمان شاه
مرا تابش روز گردد تباه.
فردوسی.
چو بندوی زآن کشتن آگاه شد
بر او تابش روز کوتاه شد.
فردوسی.
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزونتر بد ازتابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرۀ آسیا.
فردوسی.
راستی گفتی آفتابستی
بجهان گسترانده تابش و فر.
فرخی.
سر تیغ چون خونفشان میغ شد
دل میغ پر تابش تیغ شد.
اسدی (گرشاسب نامه).
شد از تابش تیغها تیره شب
چو زنگی که بگشاید از خنده لب.
اسدی (گرشاسب نامه).
مخواه تابش از ایشان اگر همه مهرند
مجوی گوهر از ایشان اگر همه کانند.
مسعودسعد.
آفتاب این چنین بود که تویی
آشکار و نهان ز تابش خویش.
انوری.
تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمانگون آرد ستاره بار.
سوزنی.
گربرنگ جامه عیبت کرد جاهل باک نیست
تابش مه را ز بانگ سگ کجا خیزد زیان.
خاقانی.
تابش رخسار تو از راه چشم
کرد چرا گاه دل از ارغوان.
خاقانی.
هر مجلسی و شمعی من تابشی نبینم
هر منزلی و ماهی من اختری ندارم.
خاقانی.
خوشی عافیت از تلخی دارو یابند
تابش معنی در ظلمت اسمابینند.
خاقانی.
در تهور چون خورشید که در تابش از فراز و نشیب نپرهیزد. (ترجمه تاریخ یمینی).
چون بگرمی رسید تابش مهر
بر سر ما روانه گشت سپهر.
نظامی (هفت پیکر ص 158)
چونکه گوهر نیست تابش چون بود
چونکه نبود ذکر یابش چون بود.
(مثنوی).
هر که چون سایه گشت سایه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد.
ابن یمین.
پیش حسنش باغ را نرخ تماشا بشکند
تابش خورشید رنگ روی گلها بشکند.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
گر دیدۀ من جست همی تابش خورشید
روزم چو شب تاری تاریک چرا شد.
؟
، اسم مصدر از تافتن، تابیدن بمعنی گرمی و حرارت آید:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب.
فردوسی.
ز پیری و از تابش آفتاب
غمی گشت و سخت اندر آمد بخواب.
فردوسی.
بدین خویشی اکنون که من کرده ام
بزرگی بدانش بر آورده ام
بدانگونه شادم که تشنه به آب
و گر سبزه از تابش آفتاب.
فردوسی.
نگر تا سیاوش ز افراسیاب
چه برخورد جز تابش آفتاب
سر خویش داد از نخستین بباد
جوانی که چون او ز مادر نزاد.
فردوسی.
نگفتی که ایدر نیابی تو آب
بسوزد ترا تابش آفتاب.
فردوسی.
آنکه جز آب خوش علمش نکرد
از تعب تابش جهل ایمنم.
ناصرخسرو.
در آن شب بسی چاره ها ساختند
تنش را ز تابش نپرداختند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تابش
تابیدن
تصویری از تابش
تصویر تابش
فرهنگ لغت هوشیار
تابش((بِ))
روشنی، فروغ، درخشش
تصویری از تابش
تصویر تابش
فرهنگ فارسی معین
تابش
برافروختگی، پرتو، تاب، تشعشع، تلالو، درخشش، روشنی، شعشعه، فروغ، لمعان، نور، تف، حرارت، گرمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تابش
إشعاعٌ
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به عربی
تابش
Luminescence, Radiance, Radiation
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تابش
luminescence, éclat, radiation
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تابش
发光 , 辐射
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به چینی
تابش
چمک , تابش
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به اردو
تابش
светимость , сияние , радиация
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به روسی
تابش
Lumineszenz, Strahlung
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به آلمانی
تابش
люмінесценція , сяйво , радіація
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تابش
تابش، درخشش
دیکشنری اردو به فارسی
تابش
mwangaza, mng'aro, mionzi
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تابش
দীপ্তি , বিকিরণ
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به بنگالی
تابش
luminescência, radiação
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تابش
ışıldama, parıltı, radyasyon
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تابش
발광 , 광휘 , 방사선
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به کره ای
تابش
発光 , 輝き , 放射線
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تابش
luminescencja, blask, promieniowanie
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به لهستانی
تابش
उज्ज्वलता , तेज़ी , विकिरण
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به هندی
تابش
luminesens, kilau, radiasi
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تابش
การเรืองแสง , ความสว่าง , การแผ่รังสี
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به تایلندی
تابش
luminescentie, schittering, straling
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به هلندی
تابش
luminiscencia, resplandor, radiación
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تابش
luminescenza, raggio, radiazione
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تابش
זְהִירוּת , זוהר , קרינה
تصویری از تابش
تصویر تابش
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابا
تصویر تابا
(دخترانه و پسرانه)
تابنده، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
(بِ)
منسوب است به تابشه که نام جد ابوالفضل عبدالرحمن بن زریک تابشه بخاری تابشی است (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحبش
تصویر تحبش
گرد آمدن، تجمع قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابش
تصویر سابش
ترکی شهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبش
تصویر تهبش
گرد آمدن، وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازش
تصویر تازش
حمله، هجوم، تجاوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تابع
تصویر تابع
پیرو، پردازه
فرهنگ واژه فارسی سره