دومین فصل سال، بعد از بهار و قبل از پاییز، مرکب از سه ماه تیر، مرداد و شهریور. در این فصل روزها از همه وقت درازتر و اشعۀ خورشید به عمود نزدیک تر و هوا گرم تر است
دومین فصل سال، بعد از بهار و قبل از پاییز، مرکب از سه ماه تیر، مرداد و شهریور. در این فصل روزها از همه وقت درازتر و اشعۀ خورشید به عمود نزدیک تر و هوا گرم تر است
از تابیدن و تافتن، روشن و براق، (آنندراج)، صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار، (فرهنگ نظام)، بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب) دزی گوید: در فارسی صفت است، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی ’درخشش تیغه’ و همچنین بمعنی ’تیغی تابان’ بکار رفته است، (دزی ج 1 ص 138)، درخشان، درخشنده، رخشنده، درفشنده، درفشان، فروزان، تابنده، مسروج، مسروجه، لامع، منور، بازغ، وهاج، مشرق، مسخوت، (منتهی الارب)، زهلول، نیر، مضی ٔ، نیره، مضیئه، خلق، املس و نرم و تابان گردیدن، صلفاء، زمین تابان، فأو، جای تابان و لغزان، افئاء، در زمین تابان و لغزان در آمدن، دلوص، نرم و تابان گردیدن زره، دلاصه، نرم و تابان گردیدن زره، تدلیص نرم و تابان گردانیدن، دلیص، نرم، تابان، درخشان، فرفح، زمین نرم تابان، هیصم، نوعی از سنگ تابان، صبهوج، صلیق، تابان از هر چیزی، صلمعه، تابان کردن چیزی را، اصلج، سخت تابان، دملق، تابان گردانیدن چیزی را، دمالق، سنگ تابان، دملکه، تابان گردانیدن چیزی را، جرش، مالیدن پوست تا نرم و تابان گردد، حجر دملوج، سنگ تابان، دموک، تابان و نرم گردیدن چیزی، سلطوع، کوه تابان و هموار، دلمز، تابان بدن (ج دلامز)، تملّس، تابان و نرم گردیدن، ملاسه، تابان و نرم گردیدن، طلق الوجه، تابان روی، زهل، تابان شدن، بزغ، تابان شدن، تملط، تابان شدن تیر، (منتهی الارب) : ز سیمین فغی من چو زرین کناغ ز تابان مهی من چو سوزان چراغ، منجیک، نگه کرد موبد شبستان شاه یکی لاله رخ بود تابان چو ماه، فردوسی، بقیصر یکی نامه باید نوشت چو خورشید تابان بخرم بهشت، فردوسی، همی باش در پیش پرده سرای چو خورشید تابان برآید ز جای، فردوسی، بهشتی بد آراسته پرنگار چو خورشید تابان بخرم بهار، فردوسی، ز گرد سواران و جوش سران گرائیدن گرزهای گران دل سنگ خارا همی بردرید کسی روی خورشید تابان ندید، فردوسی، بسان ستونی بسیم آزده رخش رشک خورشید تابان شده، فردوسی، یکی چشمه ای دید تابان زدور یکی سروبالا دلارام پور، فردوسی، چه گویی که خورشید تابان که بود کزو در جهان روشنایی فزود، فردوسی، چو خورشید تابان ز گنبد بگشت شد آن بارۀ دژ بکردار دشت، فردوسی، سیاوش چو اندر شبستان رسید یکی تخت زرین رخشنده دید بر آن تخت سودابۀ ماه روی بسان بهشتی پر از رنگ و بوی نشسته چو تابان سهیل یمن سر جعدزلفش شکن برشکن، فردوسی، یکی تخت بر کوهۀ ژنده پیل ز پیروزه تابان بکردار نیل، فردوسی، همی رفت منزل بمنزل سپاه شده روی خورشید تابان سیاه، فردوسی، یکی نامه ای بر حریر سفید نویسنده بنوشت تابان چو شید، فردوسی، نگار من به دو رخ آفتاب تابان است لبی چو وسد و دندانکی چو مروارید، اسدی، برخشش بکردار تابان درخشی که پیچان پدید آید از ابر آذر، (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، آفتابم شد بمغرب چون بسی بر سرم بگذشت تابان آفتاب، ناصرخسرو، بر آسمان ز کسوف سیه رهایش نیست مر آفتاب درخشان و ماه تابان را، ناصرخسرو، سپاس و ستایش مرخدای را جل جلاله که آثار قدرت او بر چهرۀ روز روشن تابان است، (کلیله و دمنه)، هست قد یار من سرو خرامان در چمن بر سر سرو خرامان ماه تابان را وطن بلکه خد و قد آن زیباصنم را بنده اند ماه تابان بر فلک سرو خرامان در چمن، سوزنی، آتش غم در دل تابان خاقانی زدی اینهمه کردی و میگویم که تاوانت نبود، خاقانی، چو از فرهاد خالی شد زمانه برست آن ماه تابان از بهانه، نظامی، بیاد مرگ مرد، آن ماه تابان ازین ماتم سیه پوشید کیوان، نظامی، رخی مانند تابان بدر دارد فزون از هر دو عالم قدر دارد، نظامی، روان کردند آن مه دلنوازان چو مه تابان و چون خورشیدتازان، نظامی، صبح تابان را دست از صباحت او بردل و سرو خرامان را پای از خجالت او در گل، سعدی (گلستان)، عظیم است پیش تو دریا به موج بلند است خورشید تابان به اوج، سعدی (بوستان چ یوسفی ص 93)، زهی نادان که او خورشید تابان بنور شمع جوید در بیابان، شبستری، نشین در دلو چون خورشید تابان ز مغرب سوی مشرق شو شتابان، جامی، ، در حال تابیدن: ماه تابان، آفتاب تابان، ستارۀ تابان، زن زیبا، معشوق بسیار جمیل: بفرمود اختران را ماه تابان کز آن منزل شوند آن شب شتابان، نظامی
از تابیدن و تافتن، روشن و براق، (آنندراج)، صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار، (فرهنگ نظام)، بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب) دزی گوید: در فارسی صفت است، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی ’درخشش تیغه’ و همچنین بمعنی ’تیغی تابان’ بکار رفته است، (دزی ج 1 ص 138)، درخشان، درخشنده، رخشنده، درفشنده، درفشان، فروزان، تابنده، مسروج، مسروجه، لامع، منور، بازغ، وهاج، مُشرق، مسخوت، (منتهی الارب)، زهلول، نیر، مضی ٔ، نیره، مضیئه، خلق، املس و نرم و تابان گردیدن، صلفاء، زمین تابان، فأو، جای تابان و لغزان، افئاء، در زمین تابان و لغزان در آمدن، دلوص، نرم و تابان گردیدن زره، دلاصه، نرم و تابان گردیدن زره، تدلیص نرم و تابان گردانیدن، دلیص، نرم، تابان، درخشان، فرفح، زمین نرم تابان، هیصم، نوعی از سنگ تابان، صبهوج، صلیق، تابان از هر چیزی، صلمعه، تابان کردن چیزی را، اصلج، سخت تابان، دملق، تابان گردانیدن چیزی را، دمالق، سنگ تابان، دملکه، تابان گردانیدن چیزی را، جرش، مالیدن پوست تا نرم و تابان گردد، حجر دملوج، سنگ تابان، دموک، تابان و نرم گردیدن چیزی، سُلطوع، کوه تابان و هموار، دلمز، تابان بدن (ج دلامز)، تملّس، تابان و نرم گردیدن، ملاسه، تابان و نرم گردیدن، طَلق ُ الوجه، تابان روی، زَهَل، تابان شدن، بزغ، تابان شدن، تملط، تابان شدن تیر، (منتهی الارب) : ز سیمین فغی من چو زرین کناغ ز تابان مهی من چو سوزان چراغ، منجیک، نگه کرد موبد شبستان شاه یکی لاله رخ بود تابان چو ماه، فردوسی، بقیصر یکی نامه باید نوشت چو خورشید تابان بخرم بهشت، فردوسی، همی باش در پیش پرده سرای چو خورشید تابان برآید ز جای، فردوسی، بهشتی بد آراسته پرنگار چو خورشید تابان بخرم بهار، فردوسی، ز گرد سواران و جوش سران گرائیدن گرزهای گران دل سنگ خارا همی بردرید کسی روی خورشید تابان ندید، فردوسی، بسان ستونی بسیم آزده رُخش رشک خورشید تابان شده، فردوسی، یکی چشمه ای دید تابان زدور یکی سروبالا دلارام پور، فردوسی، چه گویی که خورشید تابان که بود کزو در جهان روشنایی فزود، فردوسی، چو خورشید تابان ز گنبد بگشت شد آن بارۀ دژ بکردار دشت، فردوسی، سیاوش چو اندر شبستان رسید یکی تخت زرین رخشنده دید بر آن تخت سودابۀ ماه روی بسان بهشتی پر از رنگ و بوی نشسته چو تابان سهیل یمن سر جعدزلفش شکن برشکن، فردوسی، یکی تخت بر کوهۀ ژنده پیل ز پیروزه تابان بکردار نیل، فردوسی، همی رفت منزل بمنزل سپاه شده روی خورشید تابان سیاه، فردوسی، یکی نامه ای بر حریر سفید نویسنده بنوشت تابان چو شید، فردوسی، نگار من به دو رُخ آفتاب تابان است لبی چو وُسد و دندانکی چو مروارید، اسدی، برخشش بکردار تابان درخشی که پیچان پدید آید از ابر آذر، (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، آفتابم شد بمغرب چون بسی بر سرم بگذشت تابان آفتاب، ناصرخسرو، بر آسمان ز کسوف سیه رهایش نیست مر آفتاب درخشان و ماه تابان را، ناصرخسرو، سپاس و ستایش مرخدای را جل جلاله که آثار قدرت او بر چهرۀ روز روشن تابان است، (کلیله و دمنه)، هست قد یار من سرو خرامان در چمن بر سر سرو خرامان ماه تابان را وطن بلکه خد و قد آن زیباصنم را بنده اند ماه تابان بر فلک سرو خرامان در چمن، سوزنی، آتش غم در دل تابان خاقانی زدی اینهمه کردی و میگویم که تاوانت نبود، خاقانی، چو از فرهاد خالی شد زمانه برست آن ماه تابان از بهانه، نظامی، بیاد مرگ مرد، آن ماه تابان ازین ماتم سیه پوشید کیوان، نظامی، رخی مانند تابان بدر دارد فزون از هر دو عالم قدر دارد، نظامی، روان کردند آن مه دلنوازان چو مه تابان و چون خورشیدتازان، نظامی، صبح تابان را دست از صباحت او بردل و سرو خرامان را پای از خجالت او در گل، سعدی (گلستان)، عظیم است پیش تو دریا به موج بلند است خورشید تابان به اوج، سعدی (بوستان چ یوسفی ص 93)، زهی نادان که او خورشید تابان بنور شمع جوید در بیابان، شبستری، نشین در دلو چون خورشید تابان ز مغرب سوی مشرق شو شتابان، جامی، ، در حال تابیدن: ماه تابان، آفتاب تابان، ستارۀ تابان، زن زیبا، معشوق بسیار جمیل: بفرمود اختران را ماه تابان کز آن منزل شوند آن شب شتابان، نظامی
طاقچۀبزرگی را گویند نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشد گاهی طرف بیرون آنرا پنجره و طرف درون را پارچۀ نقاشی کرده و جام و شیشۀ الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاهی هر دو طرف آنرا پنجره کنند، (برهان)، خانه ای که طاقچۀ بزرگ آن نزدیک به سقف از هر دو طرف گشوده باشد، در برهان گفته ولی در فرهنگها نیافتم و نوشته اند تاوانه یعنی خانه تابستانی: فلان تاوانه را گو در گشاده ست، (ویس و رامین از آنندراج و انجمن آرا)، روزنی که در عمارت و برای آمدن روشنی آفتاب گذارند، (غیاث)، جلی، تابدان که در سقف سازند، (منتهی الارب)، کوّه، روزن خانه، (منتهی الارب)، خبط، روشنی که از تابدان بخانه درآید، (منتهی الارب)، گلخن حمام و کورۀ مسگری و آهنگری و امثال آنرا نیز گفته اند، (برهان)، آن قسمت حمام که در آن نشینند و خود را شویند و شوخ باز گیرند، طلق، سنگی است براق ... و گاهی آنرا در تابدانهای حمام بجای آبگینه بکار برند، (منتهی الارب)
طاقچۀبزرگی را گویند نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشد گاهی طرف بیرون آنرا پنجره و طرف درون را پارچۀ نقاشی کرده و جام و شیشۀ الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاهی هر دو طرف آنرا پنجره کنند، (برهان)، خانه ای که طاقچۀ بزرگ آن نزدیک به سقف از هر دو طرف گشوده باشد، در برهان گفته ولی در فرهنگها نیافتم و نوشته اند تاوانه یعنی خانه تابستانی: فلان تاوانه را گو در گشاده ست، (ویس و رامین از آنندراج و انجمن آرا)، روزنی که در عمارت و برای آمدن روشنی آفتاب گذارند، (غیاث)، جِلی، تابدان که در سقف سازند، (منتهی الارب)، کُوّه، روزن خانه، (منتهی الارب)، خبط، روشنی که از تابدان بخانه درآید، (منتهی الارب)، گلخن حمام و کورۀ مسگری و آهنگری و امثال آنرا نیز گفته اند، (برهان)، آن قسمت حمام که در آن نشینند و خود را شویند و شوخ باز گیرند، طلق، سنگی است براق ... و گاهی آنرا در تابدانهای حمام بجای آبگینه بکار برند، (منتهی الارب)
طیلسان. (ناظم الاطباء). معرب آن طالسان است. (معیار ادی شیر از حاشیۀ المعرب جوالیقی). نوعی پوشش آدمی. (اصمعی). صاحب معیار گوید: لباسی است که بر دوش اندازند و لباسی است که بدن را احاطه کند و برش و دوزندگی ندارد. ’ادی شیر’ گوید: پوشش مدور و سبزرنگ است، قسمت فرودین ندارد، پود آن از پشم است و بزرگان علما آن را پوشند و آن ازلباس عجمان گرفته شده است. (حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 227). رجوع به طالسان و طیلسان و تالشان و فرهنگ شعوری و حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل ’طیلسان’ شود
طیلسان. (ناظم الاطباء). معرب آن طالسان است. (معیار ادی شیر از حاشیۀ المعرب جوالیقی). نوعی پوشش آدمی. (اصمعی). صاحب معیار گوید: لباسی است که بر دوش اندازند و لباسی است که بدن را احاطه کند و برش و دوزندگی ندارد. ’ادی شیر’ گوید: پوشش مدور و سبزرنگ است، قسمت فرودین ندارد، پود آن از پشم است و بزرگان علما آن را پوشند و آن ازلباس عجمان گرفته شده است. (حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 227). رجوع به طالسان و طیلسان و تالشان و فرهنگ شعوری و حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل ’طیلسان’ شود
خانه ای که در آن شیشه بندی و آینه کاری بود تا هر چه از بیرون باشد دیده شود و روشنایی خورشید در آن افتد، آسمان پر ستاره، خانه ای که در آن تنور یا بخاری باشد خانه زمستانی که در آن آتش افروزند، حمام گرمابه، شبستان
خانه ای که در آن شیشه بندی و آینه کاری بود تا هر چه از بیرون باشد دیده شود و روشنایی خورشید در آن افتد، آسمان پر ستاره، خانه ای که در آن تنور یا بخاری باشد خانه زمستانی که در آن آتش افروزند، حمام گرمابه، شبستان
طاقچه بزرگی نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشدگاهی طرف بیرون آنرا پنجره گذاشته و طرف درون آنرا نقاشی کرده و جام و شیشه الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاه هر دو طرف را شیشه کنند، روزنی که برای ورود روشنی آفتاب در عمارت گذارند، قسمی از حمام که در آن نشینند و خود را شویند و چرک خود را باز گیرند، گلخن حمام، کوره مسگری و آهنگری
طاقچه بزرگی نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشدگاهی طرف بیرون آنرا پنجره گذاشته و طرف درون آنرا نقاشی کرده و جام و شیشه الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاه هر دو طرف را شیشه کنند، روزنی که برای ورود روشنی آفتاب در عمارت گذارند، قسمی از حمام که در آن نشینند و خود را شویند و چرک خود را باز گیرند، گلخن حمام، کوره مسگری و آهنگری
تابستان به خواب دیدن پادشاه سخت بود. اگر گرمای سخت بود، چنانکه مردم را از آن زیان بود، دلیل که مردم آن دیار از پادشاه خیر و صلاح رسد و تابستان را به وقت خود در خواب دیدن پربار، دلیل که عز و دولتش زیاده شود و کارش به مراد رسد و برای مردم عام، پادشاه را به خواب دیدن، از پادشاه قوت و نصرت است. اگر تابستان را نه به وقت خویش بیند، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
تابستان به خواب دیدن پادشاه سخت بود. اگر گرمای سخت بود، چنانکه مردم را از آن زیان بود، دلیل که مردم آن دیار از پادشاه خیر و صلاح رسد و تابستان را به وقت خود در خواب دیدن پربار، دلیل که عز و دولتش زیاده شود و کارش به مراد رسد و برای مردم عام، پادشاه را به خواب دیدن، از پادشاه قوت و نصرت است. اگر تابستان را نه به وقت خویش بیند، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین