از مردم سابور، مربوط به سابور، برای مثال ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راست گویی بود نالان بر تن او زار زار (مسعودسعد - ۱۶۳)، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
از مردم سابور، مربوط به سابور، برای مِثال ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راست گویی بود نالان بر تن او زار زار (مسعودسعد - ۱۶۳)، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
از ’اری’، پس ماندن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن و بند گشتن در مکانی، شهد ساختن زنبوران عسل، صواب چیزی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از ’اری’، پس ماندن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن و بند گشتن در مکانی، شهد ساختن زنبوران عسل، صواب چیزی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبهاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رود خانه زاوه غرق گردید، مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیدۀ 91 بیتی بمدح ابونصر فارسی بیان کرده است، مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀ دیوان مسعودسعد آرد: از ناحیۀ دهگان شبی خبر بلاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده بعزم جنگ پیش می آید، ابو نصر فارسی شخصاً بمقابلۀ او رفت و بیک منزل از آب زاوه گذشت و در ناحیۀ سیرا بدشمن رسید و چنان قرار داد که آب زاوه در برابر خصم و سپاه او در پس آنها باشد، سابری ناچار خود را به آب افکند ولی در آن غرقاب بهلاکت رسید، (مقدمۀ دیوان مسعودسعد ص لج لد) : ... ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیرا راست گوئی بود نالان بر تن او زار زار ... ... سابری کان نصرت بو نصر دید از آسمان سطوتی دیگر نهیب و لشکری دیگر شعار ... ... تیر مه میدان رزم و موسم پیکارتو آمد و آورد فتح سابری پیشت نثار ... مسعودسعد (دیوان ص 172 - 174)
از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبهاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رود خانه زاوه غرق گردید، مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیدۀ 91 بیتی بمدح ابونصر فارسی بیان کرده است، مرحوم رشید یاسمی در مقدمۀ دیوان مسعودسعد آرد: از ناحیۀ دهگان شبی خبر بلاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده بعزم جنگ پیش می آید، ابو نصر فارسی شخصاً بمقابلۀ او رفت و بیک منزل از آب زاوه گذشت و در ناحیۀ سیرا بدشمن رسید و چنان قرار داد که آب زاوه در برابر خصم و سپاه او در پس آنها باشد، سابری ناچار خود را به آب افکند ولی در آن غرقاب بهلاکت رسید، (مقدمۀ دیوان مسعودسعد ص لج لد) : ... ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیرا راست گوئی بود نالان بر تن او زار زار ... ... سابری کان نصرت بو نصر دید از آسمان سطوتی دیگر نهیب و لشکری دیگر شعار ... ... تیر مه میدان رزم و موسم پیکارتو آمد و آورد فتح سابری پیشت نثار ... مسعودسعد (دیوان ص 172 - 174)
بیاء نسبت نوعی از جامه های تنک و گرانمایه. (آنندراج). نوعی از جامه های تنک. (منتهی الارب). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه. (شمس اللغات). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس. و این نسبت بر غیر قیاس است. جامه ای است باریک و جید. (شرح قاموس). سابریه. (الانساب سمعانی). جامۀ تنک نیکو. ذوالرمه گوید: فجأت بنسج العنکبوت کانّه علی عصویها سابری مشبرق. (تاج العروس). بمنزله لایشتکی السل أهلها و عیش کمثل السابری رقیق. (تاج العروس) (اقرب الموارد). - امثال: عرض سابری، عرضه داشتن سابری. یعنی مختصر است و نیکو. این مثل را کسی گوید که چیزی باو عرضه دارند که مبالغه ای در آن نباشد. زیرا که سابری نیکوترین جامه هاست و هر کس بکمترین عرض آن، بدان میل و رغبت کند. (تاج العروس) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (منتهی الارب). عرض سابری زیرا که آن ثوبی است که بادنی پهنای آن رغبت کرده میشود در آن. (شرح قاموس). ، هر جامۀ تنک ونیکو. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و رجوع به صابوری در این لغت نامه شود، هر چیز نازک. (تاج العروس) ، زره باریک بافت استوار ساخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (شرح قاموس). و این زره منسوب بشاپور ذوالاکتاف است. (تاج العروس) ، نوعی از بهترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نوعی خرمای لطیف. گویند: اجود تمر الکوفه النرسیسان والسابری. (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (اقرب الموارد) (شرح قاموس)
بیاء نسبت نوعی از جامه های تُنک و گرانمایه. (آنندراج). نوعی از جامه های تنک. (منتهی الارب). جامه ای است ابریشمی و تنک و باریک و گرانمایه. (شمس اللغات). جامه ای نازک و نیکو منسوب به سابور موضعی است از فارس. و این نسبت بر غیر قیاس است. جامه ای است باریک و جید. (شرح قاموس). سابریه. (الانساب سمعانی). جامۀ تنک نیکو. ذوالرمه گوید: فجأت بنسج العنکبوت کانّه علی عصویها سابری مشبرق. (تاج العروس). بمنزله لایشتکی السل أهلها و عیش کمثل السابری رقیق. (تاج العروس) (اقرب الموارد). - امثال: عرض سابری، عرضه داشتن سابری. یعنی مختصر است و نیکو. این مثل را کسی گوید که چیزی باو عرضه دارند که مبالغه ای در آن نباشد. زیرا که سابری نیکوترین جامه هاست و هر کس بکمترین عرض آن، بدان میل و رغبت کند. (تاج العروس) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (منتهی الارب). عرض سابری زیرا که آن ثوبی است که بادنی پهنای آن رغبت کرده میشود در آن. (شرح قاموس). ، هر جامۀ تُنک ونیکو. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و رجوع به صابوری در این لغت نامه شود، هر چیز نازک. (تاج العروس) ، زره باریک بافت استوار ساخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (شرح قاموس). و این زره منسوب بشاپور ذوالاکتاف است. (تاج العروس) ، نوعی از بهترین خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نوعی خرمای لطیف. گویند: اجود تمر الکوفه النرسیسان والسابری. (ترجمه قاموس) (ترجمه صحاح) (اقرب الموارد) (شرح قاموس)
یکی از انواع استخراج لعل را گویند وآن این است که بین سنگریزه ها و خاکهای حاصله از شکستگی کوهستانها را که بر اثر زلزله یا سیل بوجود می آید برای بدست آوردن لعل جستجو کنند، (الجماهر ص 83)
یکی از انواع استخراج لعل را گویند وآن این است که بین سنگریزه ها و خاکهای حاصله از شکستگی کوهستانها را که بر اثر زلزله یا سیل بوجود می آید برای بدست آوردن لعل جستجو کنند، (الجماهر ص 83)
شکیبائی. شکیب. توان و تاب بر رنج: چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل. منوچهری. دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند. منوچهری. مر آن راست فردا نعیم اندر او که امروز بر طاعتش صابری است. ناصرخسرو. همی تا کند پیشه عادت همی کن جهان مر جفا را تو مر صابری را. ناصرخسرو. صابریی کآن نه به او بود کرد هر جو صبرش درمی سود کرد. نظامی. چو بانو زین سخن لختی فروگفت بت بی صبر شد با صابری جفت. نظامی
شکیبائی. شکیب. توان و تاب بر رنج: چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل. منوچهری. دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند. منوچهری. مر آن راست فردا نعیم اندر او که امروز بر طاعتش صابری است. ناصرخسرو. همی تا کند پیشه عادت همی کن جهان مر جفا را تو مر صابری را. ناصرخسرو. صابریی کآن نه به او بود کرد هر جو صبرش درمی سود کرد. نظامی. چو بانو زین سخن لختی فروگفت بت بی صبر شد با صابری جفت. نظامی
او از مردم استانبول و دخترزادۀ ملاعرب است. وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است. این بیت از اوست: دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن خسته یشیل قزیل توتونم اولدی چرخه پیوسته. (قاموس الاعلام) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است. او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است. این بیت از اوست: ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین. (قاموس الاعلام)
او از مردم استانبول و دخترزادۀ ملاعرب است. وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است. این بیت از اوست: دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن خسته یشیل قزیل توتونم اولدی چرخه پیوسته. (قاموس الاعلام) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است. او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است. این بیت از اوست: ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین. (قاموس الاعلام)
منسوب به تابع، آنکه اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم را دیده. ج، تابعیون. آنکه بعض اصحاب رسول را درک کرده است. آنکه درک صحبت رسول صلوات اﷲ علیه نکرده لیکن صحابۀ او صلوات اﷲ علیه را دیده است. رجوع به صحابی شود. عتی بن ضمره تابعی است. سویدبن عثمه تابعی. هرم بن نسیب تابعی و عبداﷲ بن مسلم تبع تابعی. عثمان نام یازده تابعی. (منتهی الارب). کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در نزد اهل شرع کسی را گویند که یاران پیغمبر را از جن و انس دیده باشد مشروط به آنکه ملاقات کنندگان بحضرت پیغمبر ایمان آورده و در حال مسلمانی ازدنیا رفته باشند و قید بلفظ یاران برای آن است که غیر یاران پیغمبر از تعریف خارج شده باشد. و فوائد سایر قیود در لفظ صحابی شناخته خواهد شد و این تعریف مابین سایر تعریفاتی که در بارۀ تابعی شده تعریفیست که ارباب حدیث اختیار کرده و برگزیده اند. بر خلاف کسانی که طول ملازمت باصحابی را هم جزو قیود تعریف تابعی افزوده اند مانند خطیب، چه او گفته است که تابعی کسی باشد که بایاران پیغمبر مصاحبت کرده باشد. ابن الصلاح گفته: و مطلقه مخصوص بالتابعی باحسان - انتهی. و از ظاهر این گفتار معنی طول ملازمت استنباط میشود. زیرا اتباع به احسان بدون طول ملازمت تحقق نیابد. یا شرطصحبت سماع را در ضمن لازمۀ تعریف بداند، مانند ابن حبّان که او شرط کرده است که تابعی کسی است که صحابی را در سنی دیده باشد که بتوان از او حدیث شنیده و حفظ کند. و اگر صحابی بچنین هنگامی از سن نرسیده باشداعتباری برؤیت چنین صحابی نباشد، مانند خلف بن خلیفه. چه او چنین کس را از اتباع تابعان شمرده ولو آنکه خود عمر بن حریث را دیده بود در حالی که او صغیر بود. یا آنکه صلاحیت رؤیت و ممیز بودن صحابی را جزو شروط و قیود تعریف صحابی بدانند. چنانکه در شرح نخبه و شرح آن ذکر گردیده است. و بهمین جهت است که درباره ابوحنیفه اختلاف کرده اند و جمهور علما او را از زمرۀتابعین شمرده اند. زیرا که جمعی از صحابه را درک کرده بود و از برخی از آنها نیز روایت حدیث کرده بود چنانکه در خطبۀ درالمختار تصریح کرده و بصحت رسیده است که ابوحنیفه از هفت تن از صحابه سماع حدیث کرده و قریب به بیست تن کسانی را هم که سن آنها برای شنیدن حدیث از آنان صلاحیت داشتند درک کرده شمس الدین محمدابوالنصر عربشاه در الفیۀ منظومۀ خود که بجواهر العقاید و دررالقلائد موسوم است نام هشت تن از صحابه را که ابوحنیفه از آنان روایت حدیث کرده، برده و گوید: معتقداً مذهب عظیم الشان ابی حنیفه الفتی النعمان التابعی سابق الائمه بالعلم و الدین سراج الامه جمعاً من اصحاب النبی ادرکا اثرهم قداقتفی و سلکا و قد روی عن انس و جابر و ابن ابی اوفی کذا عن عامر اعنی اباالطفیل ذا ابن واثله و ابن انیس الفتی و وائله عن ابی جزء قد روی الامام و بنت عجرد هی التمام. و برخی دیگر ابو حنیفه را از تبع تابعان شمرده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تابعون و تابعین شود
منسوب به تابع، آنکه اصحاب رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم را دیده. ج، تابعیون. آنکه بعض اصحاب رسول را درک کرده است. آنکه درک صحبت رسول صلوات اﷲ علیه نکرده لیکن صحابۀ او صلوات اﷲ علیه را دیده است. رجوع به صحابی شود. عتی بن ضمره تابعی است. سویدبن عثمه تابعی. هرم بن نسیب تابعی و عبداﷲ بن مسلم تبع تابعی. عثمان نام یازده تابعی. (منتهی الارب). کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در نزد اهل شرع کسی را گویند که یاران پیغمبر را از جن و انس دیده باشد مشروط به آنکه ملاقات کنندگان بحضرت پیغمبر ایمان آورده و در حال مسلمانی ازدنیا رفته باشند و قید بلفظ یاران برای آن است که غیر یاران پیغمبر از تعریف خارج شده باشد. و فوائد سایر قیود در لفظ صحابی شناخته خواهد شد و این تعریف مابین سایر تعریفاتی که در بارۀ تابعی شده تعریفیست که ارباب حدیث اختیار کرده و برگزیده اند. بر خلاف کسانی که طول ملازمت باصحابی را هم جزو قیود تعریف تابعی افزوده اند مانند خطیب، چه او گفته است که تابعی کسی باشد که بایاران پیغمبر مصاحبت کرده باشد. ابن الصلاح گفته: و مطلقه مخصوص بالتابعی باحسان - انتهی. و از ظاهر این گفتار معنی طول ملازمت استنباط میشود. زیرا اتباع به احسان بدون طول ملازمت تحقق نیابد. یا شرطصحبت سماع را در ضمن لازمۀ تعریف بداند، مانند ابن حبّان که او شرط کرده است که تابعی کسی است که صحابی را در سنی دیده باشد که بتوان از او حدیث شنیده و حفظ کند. و اگر صحابی بچنین هنگامی از سن نرسیده باشداعتباری برؤیت چنین صحابی نباشد، مانند خلف بن خلیفه. چه او چنین کس را از اتباع تابعان شمرده ولو آنکه خود عمر بن حریث را دیده بود در حالی که او صغیر بود. یا آنکه صلاحیت رؤیت و ممیز بودن صحابی را جزو شروط و قیود تعریف صحابی بدانند. چنانکه در شرح نخبه و شرح آن ذکر گردیده است. و بهمین جهت است که درباره ابوحنیفه اختلاف کرده اند و جمهور علما او را از زمرۀتابعین شمرده اند. زیرا که جمعی از صحابه را درک کرده بود و از برخی از آنها نیز روایت حدیث کرده بود چنانکه در خطبۀ درالمختار تصریح کرده و بصحت رسیده است که ابوحنیفه از هفت تن از صحابه سماع حدیث کرده و قریب به بیست تن کسانی را هم که سن آنها برای شنیدن حدیث از آنان صلاحیت داشتند درک کرده شمس الدین محمدابوالنصر عربشاه در الفیۀ منظومۀ خود که بجواهر العقاید و دررالقلائد موسوم است نام هشت تن از صحابه را که ابوحنیفه از آنان روایت حدیث کرده، برده و گوید: معتقداً مذهب عظیم الشان ابی حنیفه الفتی النعمان التابعی سابق الائمه بالعلم و الدین سراج الاُمه جمعاً من اصحاب النبی ادرکا اثرهم قداقتفی و سلکا و قد روی عن انس و جابر و ابن ابی اوفی کذا عن عامر اعنی اباالطفیل ذا ابن واثله و ابن انیس الفتی و وائله عن ابی جزء قد روی الامام و بنت عجرد هی التمام. و برخی دیگر ابو حنیفه را از تبع تابعان شمرده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تابعون و تابعین شود