- تابد
- وحشت و نفرت نمودن از ریشه پارسی اپدی گشتن، بی زنی بی نیازی به زن زنگریزی
معنی تابد - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وحشت و نفرت نماینده خانه تهی، بیزار رویگردان، ترسیده
پیرو، پردازه
گنجینه دار، خزانه دار
روی ترش کردن
عبادت کردن
در هم شدن موی یا پشم
خاموشی و سکوت و نوبه تب و لرز
مال کهنه و قدیمی موروثی
استوار شدن، استحکام استواری بی برگشت استوار شدن محکم گشتن، استواری استحکام
یگانه شدن یگانستن تاخر پس افتادن باز پس آمدن دنبال افتادن پس ماندن عقب ماندگی مقابل تقدم، پس افتادگی عقب افتادگی، جمع تاخرات. یا تقدم و تاخر. پس و پیش بودن پیشی و پسی
از ریشه پارسی اپدی کردن جاوید کردن جاودانه کردن جاودان ساختن، دعایی که شاعران فارسی در اواخر قصاید بعبارت (تالله باشد، . . باد) می آورند شریطه
گردکشی سر کشی کردن سرباز زدن، سرکشی گردن کشی
بازگشت از گناه
زبان پولینزی ابر ماس آنچه اشویی است و بر ماسیدن (لمس کردن) آن روا نیست طبق آیین پولینزیان شخص یا چیزی را که دارای سجیه مقدس و از تماس با دیگران ممنوع باشد تابو گویند. نیز اهالی جزایر واقع در اقیانوس کبیر (تابو) را به معبودی خیالی و موهوم و بتعبیر اصح بمقدسات و اشیا محبوب خویش اطلاق نمایند. همینکه این نام بچیزی ذی روح یا بی روح اطلاق شد همه افراد بتعظیم و احترام بلکه به پرستش و ستایش او مجبور و مجذوب میشوند و هر که در این باره سهل انگاری کند منفور و مظهر تحقیر همگانی گردد
کاه دهنده کاه دهنده
داروی خوشبو که در غذا بریزند میز ناهارخوری، صفحه، لوح میز ناهارخوری، صفحه، لوح
پنهان شدن، باز داشته شدن
مطیع، خادم، فرمانبردار، پیرو، چاکر، پس رو
چپندر پوشی، زیر بغل گرفتن، پناه دادن
تابیدن
دیگرگون شدن، نرم شدن
گشن پذیری خرمای ماده
برافروختگی اخگر
ادب کردن، ادب آموختن، ادب یافتن از پارسی ادب یافتن فرهیختن فرهنگ آموختن فرهنگ پذیرفتن ادب آموختن، با ادب شدن، فرهختگی، جمع تادبات
نیرومند شدن، قوی گشتن توانا گشتن
کج و خمیده گردیدن
سخت گردیدن زمین به باران
ادویه، گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
پیرو، پیروی کننده، دنبال کننده، مطیع، هر یک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد، تابعی، کنایه از تحت تاثیر
بندگی کردن، به عبادت پرداختن، پرستش کردن
ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند، ساج، نوعی غذا
تابۀ زر: کنایه از خورشید
تابۀ زر: کنایه از خورشید
استوار گشتن چیزی یا امری، محکم شدن، استوار شدن