جدول جو
جدول جو

معنی تائج - جستجوی لغت در جدول جو

تائج
(ءِ)
از تاج. تاجدار: امام تائج، امام تاجدار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تائج
تاجدارازتاج
تصویری از تائج
تصویر تائج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هائج
تصویر هائج
جنبنده و جوشنده، جوشش و خشم، حیوان نری که برای ماده برانگیخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاج
تصویر تاج
کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر، دیهیم، بساک، گرزن، جقۀ جواهرنشان که جلو کلاه بزنند، در علم زیست شناسی برآمدگی کوچکی از پر یا گوشت بر سر بعضی پرندگان مانند هدهد و خروس
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
اسم فاعل از ’تیم’ بنده ساز. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
تائج. تاجدار: امام تایج، امام تاجدار. (ناظم الاطباء). رجوع به تائج شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
عبده ینی، مدیر سابق کتاب خانه سوریه (بیروت). او راست: الارب من غیث الادب، فی شرح لامیتی العجم و العرب که آنرا از کتاب غیث الادب فی شرح لامیهالعجم صفدی مختصر کرده و فقط بآنچه مربوط بشرح ابیات از لحاظ لغت و معنی است اکتفا کرده است و در دیباچۀ کتاب ترجمه احوال مؤیدالدین طغرائی را آورده است. (معجم المطبوعات ج 1، ستون 504 و حاشیۀ همان صفحه)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از تور، جاری و روان شونده. (از منتهی الارب) ، مداومت کننده بر کاری بعد فتور در آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از تیز. رجوع به تیز شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رگی است در ران. عرق فی الفخذ. (قطر المحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءُ)
چینیان این نام را به ایزد تعالی اطلاق نمایند و مراد آنان عقل کل و قانون اعظم است و شخصی تاموچه نام شش قرن قبل از میلاد مسیح دینی ایجاد نموده که طبق آن فقط پرستش به آفریدگار باید کرد، چینی ها به پیروان این آئین تائوچو گویند کتاب مقدّس این دین تائوته کینگ نامیده میشود که معتقدات اینان را در بر دارد و مردی فرانسوی موسوم به استانیسلاس جولیان از اهالی روسیه آنرا بفرانسه ترجمه کرده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نعت است از توبه بمعنی بازگشتن از گناه. (منتهی الارب). بازگردنده از گناه. توبه کار. توبه کننده. (غیاث). ج، تائبین. آنکه توبه کرده. نادم. آنکه بسوی خدا برگردد و از کرده پشیمان شود. بازگشته از گناه. بازایستنده از گناه. اوّاب. (منتهی الارب). منیب: التائب من الذنب کما لاذنب له:
رسول گفت پشیمانی از گنه توبه است
بدین حدیث کس ار تائب است من آنم.
سوزنی.
با آنکه از وی غائبم وز می چو حافظ تائبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
احمق تائک، سخت گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ هْ)
از تیه، متکبر. لاف زن. (منتهی الارب). سرگشته. حیران. متحیر. شوریده عقل، از توه، هلاک شونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از توق، آرزومند. شایق. (غیاث). تواق. (منتهی الارب). مشتاق. شیق
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از توع یعنی مسکه یافله بپارۀ نان برگیرنده. (از منتهی الارب) ، از تیع بمعنی بیرون آمدن قی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
درختی است خاردار
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ایستاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
هرچیز که موج از دریا بیرون اندازد، طوفانی. (ناظم الاطباء) : سلطان چون فحل هائج و بحر مائج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 286)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نتیجه. رجوع به نتیجه شود، هم سن. هم سال. گویند: غنم فلان نتائج، فی سن واحده (اقرب الموارد) ، گوسپندان او هم سنّند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
نسبت بتاء از حروف مبانی. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاج
تصویر تاج
کلاه جواهر نشان که سلاطین بر سر میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائج
تصویر هائج
هایج در فارسی جوشنده، خشمنده جوشنده، جوشش خشم وغضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائج
تصویر عائج
ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائر
تصویر تائر
مداومت کننده، از تور جاری و روان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائق
تصویر تائق
آرزومند، شایق، مشتاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائه
تصویر تائه
متکبر، لاف زن، سرگشته، حیران، متحیر، شوریده عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایج
تصویر تایج
تاجدار، امام تاجدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائب
تصویر تائب
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی شهروا رواگ، درست زر درست رو در روی زر یا پرپره نبهره (قلب) جاری روان متداول: وجه رایج پول رایج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتائج
تصویر نتائج
جمع نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج
تصویر تاج
کلاه جواهرنشان که پادشاهان بر سر گذارند، افسر، هر چیز مانند تاج، کلاه ترک ترک درویشان، کلاه قاب دوزی شده صوفیان، قسمت آشکار و مریی دندان که از لثه خارج و از مینا پوشیده است
فرهنگ فارسی معین
پشیمان، تواب، توبه دار، توبه کار، توبه کننده، منفعل، نادم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تاراج
فرهنگ گویش مازندرانی
رایج، مشترک
دیکشنری اردو به فارسی