جدول جو
جدول جو

معنی بیگانگان - جستجوی لغت در جدول جو

بیگانگان(نَ / نِ)
جمع واژۀ بیگانه. غریبه. غیرخویشاوند. غیرخودی:
برادر بدش چند و چندی پسر
ز بیگانگان آنکه بد باهنر.
فردوسی.
چنین هم تو از مهر او چشم دار
ز بیگانگان زین سپس خشم دار.
فردوسی.
مر استاد او رابر خویش خواند
ز بیگانگان جای پردخت ماند.
(حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی).
چو دولت خواهد آمد بنده ای را
همه بیگانگانش خویش گردند.
ابن یمین.
، بیرونیان. اجنبیان. اغیار: و همه اطراف ممالک بیگانگان فروگرفته بودند و اسلام قوی گشته. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 111).
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان.
مولوی.
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد.
حافظ.
، نامحرم:
ز بیگانگان چشم زن کور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد.
سعدی.
رجوع به بیگانه شود
لغت نامه دهخدا
بیگانگان
غریبه، غیر خودی، ناآشنا
تصویری از بیگانگان
تصویر بیگانگان
فرهنگ لغت هوشیار
بیگانگان
اغیار، غریبه ها، نامحرمان، خارجیان، خارجی ها
متضاد: آشنایان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
بیگانه بودن، ناآشنایی، ناشناس بودن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
صفت بیگانه. چگونگی بیگانه. (یادداشت مؤلف). غیریت. مقابل خودی. عدم آشنایی. (از ناظم الاطباء). مقابل یگانگی. (یادداشت مؤلف). ناآشنایی. ناشناسی، غربت. بیگانه بودن. اجنبی بودن. (از ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) ، عدم قوم و خویشی. (ناظم الاطباء) :
مرو پیش او جز به بیگانگی
مگردان زبان جز به دیوانگی.
فردوسی.
بسی آفرین خواند بر خانگی
بدو گفت بس کن ز بیگانگی.
فردوسی.
یکی خلعت افکند بر خانگی
فزونتر ز خویشی و بیگانگی.
فردوسی.
با دو حکیم از سر همخانگی
شد سخنی چند ز بیگانگی.
نظامی.
ای سپر افکنده ز مردانگی
غول تو بیغولۀ بیگانگی.
نظامی.
خیال همه خوابها خانگیست
در آن آشنائی نه بیگانگیست.
نظامی.
زنهار پند من پدرانه ست گوش دار
بیگانگی مورز که در دین برادری.
سعدی.
مرا بعلت بیگانگی ز خویش مران
که دوستان وفادار بهتر از خویشند.
سعدی.
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم.
(یادداشت بخط مؤلف).
- بیگانگی کردن، آشنایی نورزیدن. یگانگی نخواستن. از خویشی و قرابت دوری خواستن: میگفت ملکا اگر با تو آشنایی کنم برنجانی و اگر بیگانگی کنم بسوزانی. (قصص الانبیاء).
گرفتم سرو آزادی نه از ماء معین زادی
مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی.
سعدی.
میکند با خویشتن بیگانگی
با غریبان آشنایی میکند.
سعدی.
، خصومت و عداوت. (ناظم الاطباء) :
برادر دو داری به هندوستان
به بیگانگی گشته همداستان.
فردوسی.
تا خانها یکی شود و همه اسباب بیگانگی برخیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72).
روا آید از دوست بیگانگی
چو دشمن گزینی بهم خانگی.
سعدی.
، (اصطلاح صوفیه) استغنای عالم الوهیت را گویند که بهیچ چیز و بهیچوجه مفتقر نیست و بهیچ چیز مماثلت و مشابهت ندارد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نَ / نِ)
آفتاب و سیاراتی که درکانی ممدود آفتاب اندو اصطلاح ادات بجای نون یاء نوشته است و در ترکیب هردو سقامت است و اغلب که معنی چنین خواهد بود یعنی آفتاب و سیاراتی که درکان ممدودند. (آنندراج). (؟)
لغت نامه دهخدا
(دی)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بیگاه + ’ان’ زائد، (غیاث)، وقت شب، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حالت و کیفیت بیگانه عم آشنایی، عدم خویشاوندی. بیگانه غریب ناآشنا مقابل یگانه آشنا خودی، خارجی اجنبی
فرهنگ لغت هوشیار
غربت، غریبی، ناآشنایی، نامحرمی، نامانوسی
متضاد: آشنایی، انس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
الاغتراب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
Alienation, Estrangement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
aliénation, éloignement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
疎外 , 疎遠
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بیگانگی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
اجنبیت , بیگانگی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
বিচ্ছিন্নতা , পরিত্যাগ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
kutengwa, ugeni
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
yabancılaşma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
소외감 , 소외
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
Entfremdung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
відчуження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
अलगाव , परायापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
keterasingan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
ความแปลกแยก , การแปลกแยก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
vervreemding
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
отчуждение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
alienación, alejamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
alienazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
alienação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
疏离感 , 疏远
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
alienacja, wyobcowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیگانگی
تصویر بیگانگی
ניכור , ניכור
دیکشنری فارسی به عبری