جدول جو
جدول جو

معنی بیوشیمی - جستجوی لغت در جدول جو

بیوشیمی
شاخه ای از علم شیمی که به بررسی فرآیندهای شیمیایی موجود در بدن موجودات زنده می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
بیوشیمی(بیُ)
زیستشیمی. علمی است که در آن از تغییرات شیمیایی مواد آلی و غیرآلی بوسیلۀ موجودات زنده و بصورت دقیقتر از عمل میان یاخته یا موجود زنده و محیط شیمیائی آن و تبدیل عناصر این محیط به نیازمندیهای زیستی خاص آن بحث میشود. به این ترتیب بیوشیمی یا زیستشیمی را میتوان حلقۀ اتصالی میان شیمی آلی و فیزیولوژی دانست. یکی از مباحث آن تحقیق در دورۀ گردش انرژی در موجودات زنده است. این انرژی از راههای گوناگون بدست می آید: گیاهان نور خورشید را مصرف میکنند. باکتریها ترکیبات شیمیائی ساده همچون امونیاک و گاز کربونیک را بکار میبرند و جانوران انرژی لازم را از مواد پیچیده تری که در گیاهان و جانوران دیگر موجود است میگیرند. انرژی آفتاب که از طریق ترکیبات گیاهی بمصرف خوراک جانوری میرسد بدون اکسایش برای آن جانور قابل مصرف نیست و نیز جانوران قادر نیستند که ترکیبات گیاهی را مستقیماً در ساختن نسجهای خود بکار برند. باید مولکولهای پیچیدۀ ترکیبات گیاهی (نیدراتهای کربون، چربیها، پروتئینها و غیره) را بشکنند و از این مولکولهای کوچکتر مولکولهای جدید درشت تری بسازندکه مخصوص جانوران است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
بیوشیمی
بخشی است از علم شیمی که به مطالعه پدیده های حیاتی می پردازد
تصویری از بیوشیمی
تصویر بیوشیمی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شاخه ای از علم شیمی که تاثیر نور در فعل و انفعال های شیمیایی را بررسی می کند
فرهنگ فارسی عمید
ابومحمد عبدالله بن محمد کردی شافعی بیوشی (1160- 1221 هجری قمری). او راست: الکنایه حفیه لراغب الحفایه (در نجوم، منظوم). (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یو)
محمد افندی بیومی. (1268 هجری قمری) ریاضیدان مصری، وی در نخستین هیأت علمی بسال 1241هجری قمری از طرف حکومت مصر به فرانسه رفت و پس از نه سال توقف در فرانسه بسال 1250 هجری قمری بمصر بازگشت و در مدرسه مهندسی بولاق در قاهره به تدریس آغاز کردو به اتفاق رفاعه بک بترجمه کتابهای تاریخی و جغرافیایی پرداخت. او راست: ثمرهالاکتساب (در علم حساب). جامع الثمرات (در مثلثات). الجبر و المقابله. و میکانیک و هندسۀ توصیفی. (از معجم المطبوعات العربیه)
لغت نامه دهخدا
(قا)
کتاب نهم از کتب منطق و آن باب شعر است. (مفاتیح العلوم خوارزمی). انوطیقا، نیطوریقا مصحف این کلمه است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ارغنون و ارسطو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بی حیایی. بی آزرمی. (ناظم الاطباء). وقاحت. سخت رویی. سترگی. بی حیایی. پررویی. شوخی. صفاقت. بی عفتی:
چو کژی کند مرد بیچاره خوان
چو بیشرمی آرد ستمکاره خوان.
فردوسی.
برآشفت و سودابه را پیش خواند
گذشته سخنها بدو بازراند
که بی شرمی و بد بسی کرده ای
فراوان دل من بیازرده ای.
فردوسی.
این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست.
منوچهری.
شوم با آن صنم بهتر بکوشم
ز بی شرمی یکی خفتان بپوشم.
(ویس و رامین، ص 102).
بسیار جای بود که بی شرمی باید کردن تا غرض حاصل شود. (منتخب قابوسنامه ص 38).
بکوی شوخی و بی شرمی و بداندیشی
اگر بدانی من نیک چستم و چالاک. سوزنی.
چه بی شرمی نمود آن ناخداترس
چو زن گفتی کجا شرم و کجا ترس.
نظامی.
ز بی شرمی کسی کو شوخ دیده ست
چو نرگس با کلاه زر کشیده ست.
نظامی.
کار مردان روشنی و گرمی است
کار دونان حیله و بی شرمی است.
مولوی.
میزنم لاف از رجولیت ز بی شرمی ولیک
نفس خود را کرده فاجر چون زن هندی منم.
سعدی.
شنیدم کان مخالف طبع بدخوی
به بی شرمی بگردانید ازو روی.
سعدی.
که دانا را به بی شرمی بینداخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
شیر نداشتن، فاقد شیر بودن (مادر)، آنکه طرفدار و موافق ندارد، بی حامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژئوشیمی
تصویر ژئوشیمی
فرانسوی زامکیاک (از زام برابر با زمین وکیا برابر با عنصر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشرمی
تصویر بیشرمی
بیحیایی بی آزرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بیمی
تصویر بی بیمی
امنیت
فرهنگ واژه فارسی سره
بی آزرمی، بی حیایی، پررویی، دریدگی، گستاخی، وقاحت
متضاد: حجب، حیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
وقحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
Shamelessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
impudence
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
无耻
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
ukosefu wa aibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
бесстыдство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
Schamlosigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
безсоромність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
بے شرمی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
নির্লজ্জতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
yüzsüzlük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
descaramento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
뻔뻔함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
恥知らず
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
חוֹצפָּה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
बेशर्मी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
kurang ajar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
bezwstydność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
schaamteloosheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
desvergüenza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
spudoratezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی شرمی
تصویر بی شرمی
ความไร้ยางอาย
دیکشنری فارسی به تایلندی