اسم مصدر از بیوسیدن، طمع بچیزی از هر نوع که باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ اسدی) (از مهذب الاسماء). طبع داشتن بود بچیزی از هر نوع که باشد. (اوبهی). آز و حرص. (ناظم الاطباء). طمع، امید و امیدواری بچیزی از هر نوع که بوده باشد. (از برهان). امیدواری بچیزی. (انجمن آرا) (آنندراج). امید. (ناظم الاطباء). أمل. رجاء. (السامی فی الاسامی). امید و آرزو و از مصدر بیوسیدن و ریشه بوی که بویه از آنست. (لغات شاهنامه) : التأمیل، بیوسیدن و به بیوس افکندن. (مجمل اللغه) ، انتظار. (برهان) (اوبهی). توقع. (ناظم الاطباء). انتظار کردن به چیزی. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) : و هرچند که هوای وی از آن منقطع باشد دنیائی، آخر بیوس ثواب آن جهانی باشدش. (کشف المحجوب هجویری ص 127). ای پهلوان کامروا اختیار دین ای خلق را به بخشش و انعام تو بیوس. محمد بن همام شهاب الدین. کز این نامه هم گر نرفتی بیوس سخن گفتن تازه بودی فسوس. نظامی. رزم بر بزم اختیار مکن هست ما رابخود هزار بیوس. ابن یمین. با عقل کاردیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس گفتم که جور اوست که اصحاب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر بیوس. ابن یمین. ، تواضع. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خضوع و فروتنی. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چاپلوسی. تملق. (ناظم الاطباء) ، خواهش. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، نگرانی، شهوت. (ناظم الاطباء)
اسم مصدر از بیوسیدن، طمع بچیزی از هر نوع که باشد. (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ اسدی) (از مهذب الاسماء). طبع داشتن بود بچیزی از هر نوع که باشد. (اوبهی). آز و حرص. (ناظم الاطباء). طمع، امید و امیدواری بچیزی از هر نوع که بوده باشد. (از برهان). امیدواری بچیزی. (انجمن آرا) (آنندراج). امید. (ناظم الاطباء). أمل. رجاء. (السامی فی الاسامی). امید و آرزو و از مصدر بیوسیدن و ریشه بوی که بویه از آنست. (لغات شاهنامه) : التأمیل، بیوسیدن و به بیوس افکندن. (مجمل اللغه) ، انتظار. (برهان) (اوبهی). توقع. (ناظم الاطباء). انتظار کردن به چیزی. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) : و هرچند که هوای وی از آن منقطع باشد دنیائی، آخر بیوس ثواب آن جهانی باشدش. (کشف المحجوب هجویری ص 127). ای پهلوان کامروا اختیار دین ای خلق را به بخشش و انعام تو بیوس. محمد بن همام شهاب الدین. کز این نامه هم گر نرفتی بیوس سخن گفتن تازه بودی فسوس. نظامی. رزم بر بزم اختیار مکن هست ما رابخود هزار بیوس. ابن یمین. با عقل کاردیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس گفتم که جور اوست که اصحاب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر بیوس. ابن یمین. ، تواضع. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). خضوع و فروتنی. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). چاپلوسی. تملق. (ناظم الاطباء) ، خواهش. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، نگرانی، شهوت. (ناظم الاطباء)
عروس، زنی که تازه ازدواج کرده، تازه عروس، نوعروس، پیوگ، بیوک، عروسه، گلین، ویوگ، بیو برای مثال بس عزیز و بس گرامی شاد باش / اندر این خانه به سان نوبیوگ (رودکی - لغت فرس۱ - بیوگ)
عَروس، زنی که تازه ازدواج کرده، تازِه عَروس، نُوعَروس، پَیُوگ، بُیوک، عَروسِه، گَلین، وَیوگ، بَیو برای مِثال بس عزیز و بس گرامی شاد باش / اندر این خانه به سان نوبیوگ (رودکی - لغت فرس۱ - بیوگ)
انتظار. امید. أمل. رجوع به نابیوسی شود. - به بیوسی، انتظار بهی یا خوبی داشتن. امید نیکی داشتن: افسوس که دور به بیوسی بگذشت وان عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت. انوری. به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز پارگین آید امید کوثری. انوری
انتظار. امید. أمل. رجوع به نابیوسی شود. - به بیوسی، انتظار بهی یا خوبی داشتن. امید نیکی داشتن: افسوس که دور به بیوسی بگذشت وان عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت. انوری. به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز پارگین آید امید کوثری. انوری
انتظار امید: با عقل کار دیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس. گفتم زجور اوست که ارباب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر پیوس. (ابن یمین)، طمع توقع
انتظار امید: با عقل کار دیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس. گفتم زجور اوست که ارباب فضل را عمر عزیز میرود اندر سر پیوس. (ابن یمین)، طمع توقع