جدول جو
جدول جو

معنی بیورا - جستجوی لغت در جدول جو

بیورا
قریه ای است واقع دریک فرسنگی شمال دالکی به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیورد
تصویر بیورد
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیور
تصویر بیور
(دخترانه)
بی بهره، عدد میلیون در ریاضی (نگارش کردی: بوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیور
تصویر بیور
ده هزار، دارای ده هزار عدد از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر است و دارای 202 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ اَ)
بیوراسب. رجوع به بیوراسب شود. برقی روایت کند از آن جمله که عجم درآن غلو کرده اند از وصف بیوراسف یکی آن است که گفته اند که بیوراسف زمین قاسانی را بازگردانید. (تاریخ قم ص 75). و دیگر از وصف بیوراسف که عجم در او غلو کرده اند آن است که عجم می گویند که فریدون بیوراسف را درریسمان بست. او ریسمان را بکشید و با ریسمان بگریخت. افریدون در پی او برفت. او را یافت بموضعی که امروز برابر قم است و معدن نمک است.... و غایت او نمک شده و در معدن نمک گشته و نمک قم و حوالی از آنجاست. (تاریخ قم ص 75). و رجوع به ترجمه محاسن اصفهان ص 86، 87، فارسنامۀ ابن البلخی ص 11، 34، 35، مافروخی ص 40، 41، تاریخ کرد ص 115 و تاریخ گزیده ص 87 شود
لغت نامه دهخدا
(بی)
بزرگترین دریاچۀ ژاپن در جنوب هونشو. طولش حدود 65 کیلومتر وعرضش 3- 19 کیلومتر است. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(وَ / بَ وَ)
مخفف بیوراسب. نام ضحاک ماران و او را بیورسب میخوانده اند و بتخفیف بیور خوانند لیکن صاحب فرهنگ به این معنی بفتح اول و ضم ثانی آورده است. (برهان). بیورد. لقب ضحاک، چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بود. (رشیدی) (انجمن آرا). ضحاک تازی. (ناظم الاطباء). نام ضحاک. بیوراسب. (از جهانگیری) :
نه من بیش دارم ز جمشید فر
که ببرید بیور میانش به ار.
فردوسی.
چو نزدیک شد نزد جمشیدشاه
یکی نام بنوشت بیور بگاه.
فردوسی.
و رجوع به پیورسپ شود
لغت نامه دهخدا
نام ایالت تاریخی، شمال قسمت مرکز پرتغال، جنوب رود دوئرو، مرکزش کویمبرا، اکنون جزء سه ایالت است، 1- بیرای علیا، جمعیت 691713 تن، کرسی آن ویزو، 2- بیرای سفلی، جمعیت 355806 تن، کرسی آن کاشتلو برانکو، 3- بیرای کرانه ای، جمعیت 969166 تن، کرسی آن کویمبرا، بیشتر ناحیۀ بیرا کوهستانی است و کشاورزی وموکاری و زیتون دارد این ناحیه مدتها بین کاستیل و پرتغال متنازع فیه بود، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
کیسه یا جوال، شکر سفید و معرب آن بورق است و بعربی نطرون خوانند و گویند اگر قدری از بوره با صدف بسایند و در بینی زن بدمند، اگر آن زن عطسه کند، دوشیزه بود و اگر نکند دوشیزه نباشد و بورۀ ارمنی همان است، (برهان)، شکر سفید، و بورق معرب آن است و آنرا بورۀ ارمنی نیز گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، در قطرالمحیط آمده: ’البورق اصناف: مائی و جبلی وارضی و مصری و هواالنطرون معرب بوره بالفارسیه، ’ این کلمه معرب وارد لاتین قرون وسطی و سپس داخل فرانسه شده، ’بوراکس’ (برات دوسدیم ئیدراته) گردیده، (حاشیۀ برهان چ معین) :
تباین است ز شاخ نبات تا بوره
تفاوت است ز آب حیات تا غسلین،
بدرالدین جاجرمی
لغت نامه دهخدا
(وَ اَ / بَ وَ)
مرکّب از: بیور = ده هزار + اسب، لقب ضحاک بوده است چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بوده است. (از جهانگیری) (از غیاث) (از آنندراج) (رشیدی) (انجمن آرا) :
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زان هر دو آن کدام بمخبر نکوتر است.
خاقانی.
کتف محمد ازدر مهر نبوتست
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی.
تیر چون مار بیوراسب شده
زو سوار اوفتاده اسب شده.
نظامی.
و رجوع به آک و ده آک، بیور، بیورسب، پیورسپ، بیوراسف، ضحاک، یشتها، فرهنگ ایران باستان صص 145- 228 و التفهیم ص 254، 257 شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ)
شهر و قصبۀ ناحیۀ غرشستان است که ولایتی است بین غزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها. (از معجم البلدان) (از مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بی)
بیور. (برهان). عدد ده هزار را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). ده هزار. (رشیدی) :
از همت تو کی سزد آخر که بنده را
هر سال عشر الف ز بیوار میرسد.
سراج الدین سگزی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام شهریست در خراسان مشهور به باورد. (برهان). به ابیورد اشتهار دارد و آن را باورد نیز خوانند. (جهانگیری). و رجوع به باورد و ابیورد شود
لغت نامه دهخدا
نام مبارزی است که افراسیاب بمدد پیران ویسه فرستاد. (برهان). و او را باورد نیز می گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام مبارزی است. (شرفنامۀ منیری) :
چو کاموس و منشور خاقان چین
چو بیورد و چون شنگل پیش بین.
فردوسی
نام یکی از سران سپاه یزدگرد اول:
الان شاه و چون پهلوان سپاه
چو بیورد و شکنان زرین کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صفت دائمی از بیوسیدن. بیوسنده. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیوسیدن و بیوسان و بیوسنده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
نام یکی از قاتلان الملک الاشرف. وی ملقب به الملک القاهر است. مرحوم عباس اقبال می نویسد: الملک الاشرف (از ایلخانیان ایران) را در سال 693 هجری قمری سیزده نفر از امرای او و رؤسای ممالیک پدرش بقتل رساندند و مشهورترین ایشان سه نفر بودند قراسنقر، بیدرا و لاچین که آندو را نیز الملک الاشرف از مقام نیابت سلطنت معزول نموده بود. امرای قاتل پس از کشتن الملک الاشرف بیدرا را با لقب الملک القاهر بسلطنت برداشتند ولی ممالیک الملک الاشرف بریاست زین الدین کتبغا قیام کردند و بیدرا را کشتند و برادر الملک الاشرف یعنی محمد را که نه سال داشت بعنوان الملک الناصر پادشاه خواندند. (تاریخ مغول عباس اقبال ص 268)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه و 1457 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیور
تصویر بیور
عددی معادل ده هزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوار
تصویر بیوار
شب پره، خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیور
تصویر بیور
((وَ))
عددی معادل ده هزار
فرهنگ فارسی معین
بی علاقه، حالت امتناع گاو از شیردان به گوساله، خودداری
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند کبود رنگ، از توابع دهستان بندپی شهرستان بابل، نامی برای سگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی
مطرود و خارج از دایره ی اعتنای اجتماعی، شهدگیری زنبور از
فرهنگ گویش مازندرانی
قهوه ای
دیکشنری اردو به فارسی