جدول جو
جدول جو

معنی بیهین - جستجوی لغت در جدول جو

بیهین
بهین، (السامی فی الاسامی ص 108)، بهتر، تندرو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهین
تصویر بهین
(دخترانه)
مرکب از بهین (بهترین) + آفرین (آفریننده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیهن
تصویر بیهن
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهین
تصویر بهین
گزیده ترین، بهترین
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
بهترین. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء). نیکوترین چیز. (شرفنامه). الانتقاء، بهین چیزی برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) :
بهین کار اندر جهان آن بود
که مانندۀ کار یزدان بود.
ابوشکور بلخی.
بهین زنان در جهان آن بود
کزو شوی همواره خندان بود.
فردوسی.
کرا جاه و چیز و جوانیش هست
بهین شادی این جهانیش هست.
اسدی.
سپهبد بهین برگزید از میان
ببخشید دیگر بر ایرانیان.
اسدی.
که کرد بهین کار جز بهین کس
حلاج نبافد هگرزدیبا.
ناصرخسرو.
بنگر که بهین کار چیست آن کن
تا شهره بباشی بدین و دنیا.
ناصرخسرو.
بدترین مرد اندر این عالم به بهین زنان دریغ بود. (سندبادنامه).
چون بهین مایه ات برفت از دست
هرچه سود آیدت زیان پندار.
خاقانی.
دست بر سر زنی گرت گویم
کان بهین عمر رفته باز پس آر.
خاقانی.
و مهین توانگران آن است که غم درویش خورد و بهین درویشان آن است که کم توانگر گیرد. (گلستان).
وضع دوران بنگر، ساغر عشرت برگیر
که بهر حالتی این است بهین اوضاع.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
خرمائی که پیوسته بر آن غوره و خوشه های نیم رسیده و رسیده باشد، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + دین، کافر و بیراه و بی مذهب، (آنندراج)، بی کیش و بی مذهب و ملحد، (ناظم الاطباء)، کافر، بی کتاب، که دین ندارد، (یادداشت مؤلف)، آنکه دین ندارد، بی کیش، لامذهب، مقابل دیندار، زندیق، (مهذب الاسماء) :
بمن بر پس از مرگ نفرین بود
همان نام من پیر بی دین بود،
فردوسی،
گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت،
فردوسی،
نگون بخت را زنده بردار کرد
سر مرد بیدین نگونسار کرد،
فردوسی،
ای ملکی کز تو به هر کشوری
بهرۀبیدینان گرم و عناست،
فرخی،
هیچ بیدین به زر او را نتوانست فریفت
ورچه شاهان جهان را بفریبند به زر،
فرخی،
رای را زنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل،
فرخی،
مرد را در دین روا باشد که جوید دین بعقل
بازگوی آخر که بیدین را علامت چیست پس،
ناصرخسرو،
خسیس است و بیقدر و بیدین اگر
فریدونش خالست و جمشید عم،
ناصرخسرو،
قاضی بیدین از ابلیس لعین پرفتنه تر است،
(گلستان)،
ترا با چنین علم و ادب که داری با بیدینی حجت نماند، (گلستان)،
مرا چه کار به ابن زیاد بیدین است
فرشته را چه سروکاربا شیاطین است،
؟
لغت نامه دهخدا
(لیُنْ)
بیلیون. میلیارد. هزارمیلیون. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیلیون شود
لغت نامه دهخدا
(بینیِنْ)
لارنس. (1869- 1943 میلادی) شاعر بریتانیائی. خازن نقاشیها در موزۀ بریتانیائی و متخصص در هنر شرقی. چندین کتاب در باب هنر نوشته که نقاشی در شرق دور (1908 میلادی) و نقاشان دربار مغولان کبیر (1921 میلادی) از آن جمله است. کتاب اشعار نظامی (1928 میلادی) در وصف یک نسخۀ خطی خمسۀ نظامی و مزین به مینیاتورهای رنگی از زیباترین آثار اوست. دیوانش چند مجلد است. قطعه ای برای کشتگان از معروفترین اشعار انگلیسی زمان جنگ جهانی اول اوست. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است از قرای حمص که خالد بن خلی در سال 65 هجری قمری نعمان بن بشیر انصاری را که از پیروان زبیر بود بدان جا بقتل رسانید، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آب بدبوی و متعفن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ یَ قی)
بی گمان و بدون شک و حتماً و یقیناً. (ناظم الاطباء) : استیقان، بیقین دانستن. ایقان، بیقین دانستن چنانکه هیچ گمانی نماند. (ترجمان القرآن). رجوع به یقین شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
نسترن. (از لسان العرب) (منتهی الارب). گل نسترن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
خارپشت بزرگ تیرانداز را گویند. یعنی خارهای خود را مانند تیر اندازد. (برهان). خارپشت و چوله را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). خارپشت بزرگ تیرانداز. (ناظم الاطباء). خارپشت. تشی. کوله. خجو. مرنگو. سکنه. (لغت فرس اسدی نخجوانی ذیل کلمه سکنه) :
تو این راسوی پارسی چون کشی
یکی سکنه خوانند و دیگر تشی.
همه مرزهای خراسان تمام
مرنگوش خوانند و بیهن بنام.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محدث است و از عروه روایت کند. (از منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). محدث در اصطلاح اسلامی به فردی گفته می شود که با استفاده از علم حدیث، روایات پیامبر اسلام (ص) را جمع آوری و بررسی کرده و پس از تحلیل دقیق اسناد و متن ها، روایات صحیح را به دیگران منتقل می کند. در حقیقت، این فرد به عنوان یک نگهبان علمی، سنت نبوی را به دقت ثبت و حفظ کرده است تا از تحریف و تغییر آن جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهین
تصویر بهین
خوب نیکو، برگزیده منتخب، بهترین، گزیده ترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدین
تصویر بیدین
آنکه دین ندارد بی کیش لامذهب مقابل دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهین
تصویر بهین
((بِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
بهترین، بهینه، خوب، نیکو، گزیده، منتخب، بهترین، نیکوترین، حلاج، نداف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدین
فرهنگ گویش مازندرانی
بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
بخر خریدکن
فرهنگ گویش مازندرانی