حالت و چگونگی بیهوش، بی حسی، ازحال رفتگی، بی خویشتنی، بیخودی، اغماء، غشی، غمی، (یادداشت مؤلف)، فقدان درد یا حس در نتیجۀ بکار بردن داروی بیهوشی یا بعلت دیگر: ز بیهوشی زمانی بی خبر ماند بهوش آمد بکار خویش درماند، نظامی، کسی را در این بزم ساغر دهند که داروی بیهوشیش دردهند، سعدی، - داروی بیهوشی، دارویی که بواسطۀ آن شخص را مدهوش سازند، (ناظم الاطباء)، بیهوشانه: جرعه ای خوردیم و کار از دست رفت تا چه بیهوشی که در می کرده اند، سعدی، ، بی شعوری، بی عقلی، (ناظم الاطباء)، مستی، سکر، (یادداشت مؤلف) : گفتم که حکما چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند، جواب داد که در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، (سفرنامۀناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 2)، سماعی که چون دل بگوش آورد ز بیهوشیم باز هوش آورد، نظامی، تو مپندار که آشفتگی از سر بنهاد یا ز بیهوشی و مستی بخبر بازآمد، سعدی، هوش، یار تو به که بیهوشی هوشیاری تو باده کم نوشی، اوحدی، ، کندذهنی، بی فراستی، کم فراستی، خنگی، خرفتی، (یادداشت مؤلف)، بی فراستی، (ناظم الاطباء)، آشفتگی، ازخودبیخودگشتگی: امیرمحمود، دزدیده مینگریست و شیفتگی و بیهوشی برادرش را میدید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253)، رجوع به بیهشی شود، (اصطلاح صوفیه) مقام طمس را گویند که در آن صفات محو شود، (از اصطلاحات الفنون)
حالت و چگونگی بیهوش، بی حسی، ازحال رفتگی، بی خویشتنی، بیخودی، اغماء، غشی، غمی، (یادداشت مؤلف)، فقدان درد یا حس در نتیجۀ بکار بردن داروی بیهوشی یا بعلت دیگر: ز بیهوشی زمانی بی خبر ماند بهوش آمد بکار خویش درماند، نظامی، کسی را در این بزم ساغر دهند که داروی بیهوشیش دردهند، سعدی، - داروی بیهوشی، دارویی که بواسطۀ آن شخص را مدهوش سازند، (ناظم الاطباء)، بیهوشانه: جرعه ای خوردیم و کار از دست رفت تا چه بیهوشی که در می کرده اند، سعدی، ، بی شعوری، بی عقلی، (ناظم الاطباء)، مستی، سکر، (یادداشت مؤلف) : گفتم که حکما چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند، جواب داد که در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، (سفرنامۀناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 2)، سماعی که چون دل بگوش آورد ز بیهوشیم باز هوش آورد، نظامی، تو مپندار که آشفتگی از سر بنهاد یا ز بیهوشی و مستی بخبر بازآمد، سعدی، هوش، یار تو به که بیهوشی هوشیاری تو باده کم نوشی، اوحدی، ، کندذهنی، بی فراستی، کم فراستی، خنگی، خرفتی، (یادداشت مؤلف)، بی فراستی، (ناظم الاطباء)، آشفتگی، ازخودبیخودگشتگی: امیرمحمود، دزدیده مینگریست و شیفتگی و بیهوشی برادرش را میدید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253)، رجوع به بیهشی شود، (اصطلاح صوفیه) مقام طمس را گویند که در آن صفات محو شود، (از اصطلاحات الفنون)
بیهوشی درخواب بر دو وجه است. اول: دشواری کارها، دوم: تحیر و سرگشتگی و فروماندگی و بیچارگی. گر کسی بیند بیهوش شد، چنانکه عقل او زایل شد، دلیل است که او را کاری پیش آید، که در آن سرگشته و متحیر گردد، ولکن سرانجام کارش نیکو گردد.
بیهوشی درخواب بر دو وجه است. اول: دشواری کارها، دوم: تحیر و سرگشتگی و فروماندگی و بیچارگی. گر کسی بیند بیهوش شد، چنانکه عقل او زایل شد، دلیل است که او را کاری پیش آید، که در آن سرگشته و متحیر گردد، ولکن سرانجام کارش نیکو گردد.