جدول جو
جدول جو

معنی بیهش - جستجوی لغت در جدول جو

بیهش(هَُ)
مخفف بیهوش. بیفکر. دیوانه. بیشعور. ناتوان. بی خرد:
دیوانگان بیهشمان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم.
رودکی.
یکی کودکی خرد چون بیهشان
ز کار گذشته چه دارد نشان.
فردوسی.
بپیچاند آن را که خود پرورد
اگر بیهش است و اگر باخرد.
فردوسی.
برآمد یکی نعره زان سرکشان
در آن خیره شد شاه چون بی هشان.
(گرشاسب نامه ص 228).
این یکی دیو است بی تمییز و هوش
خیرکی بیند ز بیهش هوشمند.
ناصرخسرو.
گرچه تو ز پیغمبری و چون تو
با عقل و سخن بیهشی و شیدا.
ناصرخسرو.
مردمان چون کودکان بیهشند
وین دبیرستان علمست از حساب.
ناصرخسرو.
سپس بیهشان دهر مرو
گر نخوردی تو همچو ایشان بنگ.
ناصرخسرو.
این ده که حصار بیهشان است
اقطاع ده زبان کشانست.
نظامی.
خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر
بیخبر است و غافل از لذت عیش بیهشان.
سعدی.
، بیخود. بیهوش. ازهوش بشده. ازخودرفته. مغمی:
بفرمود تا روزبانان کشان
مر او را کشیدند چون بیهشان.
فردوسی.
ز خسرو ندیدند جایی نشان
ز ره بازگشتند چون بیهشان.
فردوسی.
بر این گونه بیهش بیفتاد و پست
همه خلق را دل بر اوبربخست.
فردوسی.
بیهشی خسته دید افتاده
چون کسی زخم خورده جانداده.
نظامی.
رجوع به بیهوش شود.
- داروی بیهشان، داروی بیهوشان. بیهوشانه:
بیا ساقی از می نشان ده مرا
وز آن داروی بیهشان ده مرا.
نظامی.
رجوع به داروی بیهوشی و بیهوشانه و بیهوش دارو شود
لغت نامه دهخدا
بیهش
دیوانه، بیشعور، ناتوان
تصویری از بیهش
تصویر بیهش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینش
تصویر بینش
بینایی، بینندگی، بصیرت، نگاه، نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیهن
تصویر بیهن
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
نیستان، نیزار، جنگل کوچک، جای پردرخت، در موسیقی نوعی ساز بادی از خانوادۀ نی
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
بیهوشی. رجوع به هش و هوش و بیهش و بیهوشی شود، بیخردی. بی رایی. بی تدبیری:
فرستادۀ شهریاران کشی
ز بیدانشی باشد و بیهشی.
فردوسی.
، مدهوشی. هوش ازدست دادگی. ازخودرفتگی:
فروبرده مستان سر از بیهشی
برآورده آواز خنیاگران.
منوچهری.
مبادا بهشیاری و بیهشی
کسی را ز فرمان او فرمشی.
نظامی.
چنان کان ددان در خروش آمدند
از آن بیهشی باز هوش آمدند.
نظامی.
از آن بیهشی چون بهوش آمدند
چه بود آنک ازو در خروش آمدند.
نظامی.
- خواب بیهشی، خواب غفلت و بیخبری:
چشمت از خواب بیهشی بگشا
خویشتن را بجوی و اندریاب.
ناصرخسرو.
- داروی بیهشی، دارویی که بدان مردم را بیهوش کنند:
کسی کو خورد داروی بیهشی
نباید گزیدن جز از خامشی.
فردوسی.
- قدح بیهشی، کنایه از قدح شراب:
آدمی هوشمند عیش نداند ز فکر
ساقی مجلس بیار آن قدح بیهشی.
سعدی.
رجوع به بیهوشی شود
لغت نامه دهخدا
کند ذهن کند فهم: مقابل باهوش، آنکه طبیعه یا باداروی بیهوشی حواس وی از کار افتاده باشد و درد را احساس نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهق
تصویر بیهق
پارسی تازی شده بیهگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینش
تصویر بینش
بینندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
جنگل، جای پر درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهش
تصویر باهش
هوشمند، خردمند، عاقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
((ش ِ))
نیزار، نیستان، جنگل کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینش
تصویر بینش
((نِ))
رؤیت، بصیرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینش
تصویر بینش
بصیرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بینش
تصویر بینش
Insight, Vision
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بینش
تصویر بینش
perspicacité, vision
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بینش
تصویر بینش
wawasan, visi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بینش
تصویر بینش
অন্তর্দৃষ্টি , দৃষ্টি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بینش
تصویر بینش
ufahamu, maono
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بینش
تصویر بینش
içgörü, vizyon
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بینش
تصویر بینش
통찰력 , 시력
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بینش
تصویر بینش
洞察 , 視覚
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بینش
تصویر بینش
תּוֹבָנָה , חָזוֹן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بینش
تصویر بینش
अंतर्दृष्टि , दृष्टि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بینش
تصویر بینش
прозорливість , бачення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بینش
تصویر بینش
ความเข้าใจลึกซึ้ง , วิสัยทัศน์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بینش
تصویر بینش
inzicht, visie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بینش
تصویر بینش
perspicacia, visión
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بینش
تصویر بینش
intuizione, visione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بینش
تصویر بینش
discernimento, visão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بینش
تصویر بینش
洞察力 , 视力
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بینش
تصویر بینش
wgląd, wizja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بینش
تصویر بینش
Einsicht, Vision
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بینش
تصویر بینش
прозрение , зрение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بینش
تصویر بینش
بصیرت , بصارت
دیکشنری فارسی به اردو