جدول جو
جدول جو

معنی بینگوئن - جستجوی لغت در جدول جو

بینگوئن
انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پرنده ای ساکن در قطب جنوب با پاهای پرده دار و بال های کوتاه که نمی تواند پرواز کند و در آب شنا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تیره ای از طایفۀ موگوئی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ دَ)
اندودن. رجوع به اندودن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ شُدَ)
انبودن. رجوع به انبودن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
نام گیاهی است بنام حسن لبه. حصی لبان. لبان چاوی. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بید + گون، برنگ برگ بید، سبز:
چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندرسر آرد کوهسار،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام دژی عظیم که در یمن نزدیک صنعاء بوده است و گویند آن را سلیمان بن داود (ع) ساخته و صحیح آن است که بوسیلۀ گروهی از تبابعه بنا شده است و از این دژ در اخبار حمیر و اشعار آنان ذکری بمیان آمده است و عبدالرحمن اندلسی گوید که بینون و سلحین دو شهربودند که اریاط حبشی فرمانده سپاه نجاشی هنگامی که بر یمن دست یافت بینون و سلحین را ویران ساخت. و در کتاب معجم ما استعجم آمده که آن را بنیونه نیز گویندزیرا میان عمان و بحرین قرار داشته است. و یاقوت افزاید که: این رأی توهمی بیش نیست و بینون از اعمال صنعاء است و اما آنکه میان عمان و بحرین قرار داشته بینونه (به هاء) است و بنا بر قول مؤلف معجم مااستعجم باید بر وزن فعلون از مادۀ بین، و یاء آن اصلی باشد و حال آنکه قیاس نحویان برخلاف این مطلب است زیراهرگاه ’ن’ دارای اعراب گردید یاء از اسم حذف نمیگردد مانند قنسرین و فلسطین. بنابراین از مادۀ بین نبوده بلکه بر وزن فیعول و یاء زائد است از: ابن ّ بالمکان و بن ّ، اذا أقام به. آنگاه یاقوت آراء دیگری در این باره بتفصیل ذکر میکند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
مرغی است دارای پاهای پرده دار و بالهای کوتاه که بواسطه بالهای کوچکش نمیتواند پرواز کند
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ ئَ))
پرنده ای از راسته پرندگان دریایی و بی پرواز است. بال هایش از پره های پولک مانند به رنگ سیاه و سفید پوشیده شده و بدون شاهپر است. در زیر پوست چربی فراوان ذخیره دارد و می تواند به صورت قائم بایستد. در قطب جنوب دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
با پشت پا به چیزی برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کار انداختن، انجام کاری را به تأخیر انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بادنجان
فرهنگ گویش مازندرانی
آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
انداختن، چپاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
بینداز
فرهنگ گویش مازندرانی