جمع واژۀ بیننده. بینایان. نگاه کنندگان. و ناظران، چشم ها. دیدگان: به بینندگان آفریننده را نبینی، مرنجان دو بیننده را. فردوسی. همه رهروان پیش بینندگان کنند آفرین بر نشینندگان. نظامی
جَمعِ واژۀ بیننده. بینایان. نگاه کنندگان. و ناظران، چشم ها. دیدگان: به بینندگان آفریننده را نبینی، مرنجان دو بیننده را. فردوسی. همه رهروان پیش بینندگان کنند آفرین بر نشینندگان. نظامی
جمع داننده: نبینی ز شاهان که بر تختگاه ز دانندگان بازجویند راه. فردوسی. به دانندگان شاه بیدار گفت که دانش گشاده کنید از نهفت. فردوسی. ز دانندگان گر بپوشیم راز شود کار آسان بما بردراز. فردوسی. نه دانندگان را ز دانش بهی است نه نزدیک کس دانشی را بهاست. ناصرخسرو. چنان دان که نادان ترین کس بود اگر پند دانندگان نشنوند. (از سندبادنامه ص 234). همه دانندگان را هست معلوم که باشد مستحق پیوسته محروم. نظامی. رجوع به داننده شود
جمع داننده: نبینی ز شاهان که بر تختگاه ز دانندگان بازجویند راه. فردوسی. به دانندگان شاه بیدار گفت که دانش گشاده کنید از نهفت. فردوسی. ز دانندگان گر بپوشیم راز شود کار آسان بما بردراز. فردوسی. نه دانندگان را ز دانش بهی است نه نزدیک کس دانشی را بهاست. ناصرخسرو. چنان دان که نادان ترین کس بود اگر پند دانندگان نشنوند. (از سندبادنامه ص 234). همه دانندگان را هست معلوم که باشد مستحق پیوسته محروم. نظامی. رجوع به داننده شود