جمع واژۀ بیّنه. (منتهی الارب). روشن کنندگان و حجتهای روشن و گواهان صادق و این جمع بینه است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن 25/35). تو جهت گو من برونم از جهات در وصال آیات گویا بینات. مولوی. - آیات بینات، نشانه های روشن. ، (اصطلاح فقه) شهادت (گواهی) ، از آن جهت که ایشان حجت و برهان را بر سه گونه تقسیم کرده اند: بینه، اقرار و نکول. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 156). رجوع به بینه شود، (اصطلاح جفر) سایر حروف اسم صرفی جز اولین حرف آن، مانند محمد که حروف آن: میم، حاء، میم و دال است و بینات آن عبارتست از: ی م، اء، ی م، ال، مقابل زیر که حرف اول است و در اصطلاح اهل جفر آن را غرائز نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 128، 615). اعداد حروف ابجد است و آن چنان باشد که اسم هر حرف را به اعتبار تلفظ گیرند یعنی حروف دو حرفی را دو حرف گرفته جزء اول که مسمی است ترک کنند جزء ثانی که الف است باقی ماند از آن یک عدد مراد باشد. همچنین از حروف سه حرفی حرف اول را ترک کرده دو حرف که باقی ماند اعداد آنها بگیرند. به این حساب سین و شین و عین و غین هر یکی را شصت عدد باشد و الف را یکصد و ده و صاد و ضادهر یک را پنج و علی هذالقیاس با و تا و ثا، راء و زا هر یک را یک عدد باشد و حروف را که میاندازند اعداد آنها را زبر نامند. (از غیاث) (از آنندراج). رجوع به کلمات بسط، غرائز و زبر شود
جَمعِ واژۀ بَیّنه. (منتهی الارب). روشن کنندگان و حجتهای روشن و گواهان صادق و این جمع بینه است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن 25/35). تو جهت گو من برونم از جهات در وصال آیات گویا بینات. مولوی. - آیات بینات، نشانه های روشن. ، (اصطلاح فقه) شهادت (گواهی) ، از آن جهت که ایشان حجت و برهان را بر سه گونه تقسیم کرده اند: بینه، اقرار و نکول. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 156). رجوع به بینه شود، (اصطلاح جفر) سایر حروف اسم صرفی جز اولین حرف آن، مانند محمد که حروف آن: میم، حاء، میم و دال است و بینات آن عبارتست از: ی م، اء، ی م، ال، مقابل زیر که حرف اول است و در اصطلاح اهل جفر آن را غرائز نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 128، 615). اعداد حروف ابجد است و آن چنان باشد که اسم هر حرف را به اعتبار تلفظ گیرند یعنی حروف دو حرفی را دو حرف گرفته جزء اول که مسمی است ترک کنند جزء ثانی که الف است باقی ماند از آن یک عدد مراد باشد. همچنین از حروف سه حرفی حرف اول را ترک کرده دو حرف که باقی ماند اعداد آنها بگیرند. به این حساب سین و شین و عین و غین هر یکی را شصت عدد باشد و الف را یکصد و ده و صاد و ضادهر یک را پنج و علی هذالقیاس با و تا و ثا، راء و زا هر یک را یک عدد باشد و حروف را که میاندازند اعداد آنها را زُبُر نامند. (از غیاث) (از آنندراج). رجوع به کلمات بسط، غرائز و زبر شود
ویژگی نان شب مانده در موسیقی گوشه هایی در چند دستگاه مثلاً بیات اصفهان، بیات ترک بیات ترک: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور بیات زند: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور، بیات ترک بیات کرد: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور
ویژگی نان شب مانده در موسیقی گوشه هایی در چند دستگاه مثلاً بیات اصفهان، بیات ترک بیات تُرک: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور بیات زند: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور، بیات ترک بیات کُرد: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور
نام کوهی است در میان قراقورم و بیش بالیغ: و در مقدمه ایلچیان بفرستادند تا از کوه بیعات که میان قراقورم و بیش بالیغ است... (جهانگشای جوینی). رجوع به قراقورم شود
نام کوهی است در میان قراقورم و بیش بالیغ: و در مقدمه ایلچیان بفرستادند تا از کوه بیعات که میان قراقورم و بیش بالیغ است... (جهانگشای جوینی). رجوع به قراقورم شود
چیزهایی باشد که مردم را در حالت مکاشفه دیده میشود، و آن را بعربی معاینه میگویند، (برهان)، چیزهایی که مردم باصفا را در حالت مکاشفه دیده میشود که بعربی معاینه گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، چیزی که در حین مکاشفه دیده میشود و معاینه نیز گویند، (ناظم الاطباء)، رجوع به معاینه و مکاشفه شود
چیزهایی باشد که مردم را در حالت مکاشفه دیده میشود، و آن را بعربی معاینه میگویند، (برهان)، چیزهایی که مردم باصفا را در حالت مکاشفه دیده میشود که بعربی معاینه گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، چیزی که در حین مکاشفه دیده میشود و معاینه نیز گویند، (ناظم الاطباء)، رجوع به معاینه و مکاشفه شود
موضعی به فاصله ده فرسخ از مصر، (غیاث اللغات)، بندری و فضائی است در ساحل شام، نزدیک مصیصه که کشتی ها از آنجا با چوب مجهز شده و پر گشته بطرف مصر می آیند، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، قریه ای از قرای انطاکیه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
موضعی به فاصله ده فرسخ از مصر، (غیاث اللغات)، بندری و فضائی است در ساحل شام، نزدیک مصیصه که کشتی ها از آنجا با چوب مجهز شده و پر گشته بطرف مصر می آیند، (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، قریه ای از قرای انطاکیه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نام خطه ای است و آن عبارت است از قسمت جنوب شرقی مجارستان که از جنوب به رود خانه دانوب و از شمال به رودخانه موروس و از مشرق به کوهستان کارپات محدود است و حاصلخیزترین ناحیۀ مجارستان محسوب میشود، محصول عمده آن گندم، جو، انگور، پنبه، ارزن، کنف، کتان و تنباکو است، (از قاموس الاعلام ترکی)، نوار چسب، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)، - بی باندرل، کالایی که برچسب ندارد و غیرمجاز و قاچاق است، ، نوار دراز باریکی از پارچه که به بالای دکل یا چوب بیرق و غیره می بندند، (از لاروس)، بند تفنگ، بندی که کیسۀ سربازان به آن وصل است، (از لاروس)
نام خطه ای است و آن عبارت است از قسمت جنوب شرقی مجارستان که از جنوب به رود خانه دانوب و از شمال به رودخانه موروس و از مشرق به کوهستان کارپات محدود است و حاصلخیزترین ناحیۀ مجارستان محسوب میشود، محصول عمده آن گندم، جو، انگور، پنبه، ارزن، کنف، کتان و تنباکو است، (از قاموس الاعلام ترکی)، نوار چسب، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)، - بی باندرل، کالایی که برچسب ندارد و غیرمجاز و قاچاق است، ، نوار دراز باریکی از پارچه که به بالای دکل یا چوب بیرق و غیره می بندند، (از لاروس)، بند تفنگ، بندی که کیسۀ سربازان به آن وصل است، (از لاروس)