جدول جو
جدول جو

معنی بیناب - جستجوی لغت در جدول جو

بیناب
چیزهایی باشد که مردم را در حالت مکاشفه دیده میشود، و آن را بعربی معاینه میگویند، (برهان)، چیزهایی که مردم باصفا را در حالت مکاشفه دیده میشود که بعربی معاینه گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، چیزی که در حین مکاشفه دیده میشود و معاینه نیز گویند، (ناظم الاطباء)، رجوع به معاینه و مکاشفه شود
لغت نامه دهخدا
بیناب
طیف
تصویری از بیناب
تصویر بیناب
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیناب
تصویر تیناب
(دخترانه)
آنچه در خواب دیده می شود، رؤیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیناب
تصویر شیناب
(دخترانه)
شینا، شناوری، سعی و کوشش جد وجهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بناب
تصویر بناب
قعر آب، ته آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، کسی که هر دو چشمش سالم باشد، کنایه از آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینات
تصویر بینات
بیّنه ها، دلیل و حجت واضح و آشکار، جمع واژۀ بیّنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیناس
تصویر بیناس
دریچه، پنجرۀ خانه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
مرکز بخش بناب از شهرستان مراغه است. این قصبه در 16 هزارگزی جنوب باختری مراغه و 8 هزارگزی خاور دریاچۀ ارومیه واقع است. هوای آن معتدل و آب آنجا از رود خانه صوفی چای و چاه تأمین می شود. محصول عمده آن غلات و حبوب و چغندر است و کشمش و بادام و کرچک و شغل مردان کاسبی و زراعت و صنایع دستی آن جاجیم و گلیم بافی است. در حدود 14930 تن جمعیت دارد. ادارات بخشداری، شهرداری، دارائی، کشاورزی، بهداری، آمار، ژاندارمری و محضر رسمی و پست و تلگراف و تلفن و دو باب دبستان دارد. در این حدود پنجاه باب مغازه هست و کاروانسرا هم دارد و دارای یک دهستان بنام ’بناجو’ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به جغرافیای غرب شود
دهی است جزء دهستان رودقات از بخش مرکزی شهرستان مرند و 3570 تن جمعیت دارد. آب آنجا از رودخانه و محصول آن غلات، حبوب، پنبه، زردآلو، بادام و کرچک و شغل اهالی زراعت و گله داری است. دبستان هم دارد و آن را میناب نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قعر آب. (از آنندراج). عمق آب. ته آب. (ناظم الاطباء). آخر آب. تکاب. ته آب. مقابل سراب. آن جای که آب از آن پس ازجریان بازماند. آخرین جائی که آب جای بدانجا به آخر رسد. آنجا که آب چشمه یا رودی سپری شود و بپایان رسد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
یکی از بخش های 5گانه شهرستان بندرعباس است و در مشرق این شهرستان واقع است، از شمال به بخش کهنوج و از مشرق بدهستان بشاکرد و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به بخش مرکزی شهرستان بندرعباس محدود است، قسمت شمال و مشرق آن کوهستانی و قسمت مرکز و مغرب آن جلگه و انتهای غربی آن ساحل دریای عمان است، هوایش گرم و نواحی ساحلی و مرکزی آن مرطوب است، آب اکثر قراء آن از رود خانه میناب تأمین میشود و محصول عمده اش خرما و غلات و مرکبات است، بخش میناب از هشت دهستان زیر تشکیل شده است: 1- دهستان رودخانه شامل 55 آبادی و 7723 نفر جمعیت، 2- دهستان رودان شامل 31 آبادی و 18495 نفر جمعیت، 3- دهستان سیریک شامل 85 آبادی و 14945 نفر جمعیت،
4- دهستان دهوشامل 21 آبادی و 13265 نفر جمعیت، 5- دهستان بهمنی شامل 9 آبادی و 7890 نفر جمعیت، 6- دهستان شهوار شامل 25 آبادی و 3808 نفر جمعیت، 7- دهستان حومه شامل 11 آبادی و 10749 نفر جمعیت، 8- دهستان پائین شهرشامل 10 آبادی و 5900 نفر جمعیت، و قصبۀ میناب که به صورت یک شهر کوچک است مرکز این بخش است، رویهمرفته بخش میناب از 248 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن بالغبر 89934 نفر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، ناحیۀ میناب عباسی، و رجوع به جغرافیای سیاسی تألیف کیهان شود،
- میناب عباسی، بخش میناب را گویند
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهواز، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قانب. (منتهی الارب). رجوع به قانب شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میل است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 380 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
شنا، (یادداشت مؤلف)، شنا و آب ورزی، (برهان) (آنندراج)، آب ورزی باشد و آنرا شنا، شناب و شناه نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، شناوری و سباحت، (ناظم الاطباء)، رجوع به شنا شود، سعی و کوشش و جد و جهد، (ناظم الاطباء)، محنت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محلی در مشرق جهرم از نواحی شرقی فسا به فارس، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
جمع واژۀ بیّن. (از اقرب الموارد). رجوع به بیّن شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یِ)
جمع واژۀ بیّنه. (منتهی الارب). روشن کنندگان و حجتهای روشن و گواهان صادق و این جمع بینه است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن 25/35).
تو جهت گو من برونم از جهات
در وصال آیات گویا بینات.
مولوی.
- آیات بینات، نشانه های روشن.
، (اصطلاح فقه) شهادت (گواهی) ، از آن جهت که ایشان حجت و برهان را بر سه گونه تقسیم کرده اند: بینه، اقرار و نکول. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 156). رجوع به بینه شود، (اصطلاح جفر) سایر حروف اسم صرفی جز اولین حرف آن، مانند محمد که حروف آن: میم، حاء، میم و دال است و بینات آن عبارتست از: ی م، اء، ی م، ال، مقابل زیر که حرف اول است و در اصطلاح اهل جفر آن را غرائز نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 128، 615). اعداد حروف ابجد است و آن چنان باشد که اسم هر حرف را به اعتبار تلفظ گیرند یعنی حروف دو حرفی را دو حرف گرفته جزء اول که مسمی است ترک کنند جزء ثانی که الف است باقی ماند از آن یک عدد مراد باشد. همچنین از حروف سه حرفی حرف اول را ترک کرده دو حرف که باقی ماند اعداد آنها بگیرند. به این حساب سین و شین و عین و غین هر یکی را شصت عدد باشد و الف را یکصد و ده و صاد و ضادهر یک را پنج و علی هذالقیاس با و تا و ثا، راء و زا هر یک را یک عدد باشد و حروف را که میاندازند اعداد آنها را زبر نامند. (از غیاث) (از آنندراج). رجوع به کلمات بسط، غرائز و زبر شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بین + ان، صفت بیان حالت از دیدن، بیننده، درحال دیدن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مزرعۀ بیناه از دیه های انار در قم، (تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
آنچه در خواب دیده میشود و به عربی رؤیا خوانند، (برهان)، رؤیا و آنچه در خواب بینند، (ناظم الاطباء)، به معنی خواب که به عربی آن را رؤیا گویند، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دریچۀ خانه را گویند، (برهان)، بیناسگ، دریچۀ خانه را گویند، (از منتهی الارب) (انجمن آرا)، دریچه، (جهانگیری)، پیناس، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیناب
تصویر قیناب
کوشا، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیناب
تصویر شیناب
حرکت انسان یا جانور بر روی آب به وسیله تحرک بازوان و پاها سبحت
فرهنگ لغت هوشیار
بی اسم بدون نام، نوعی شرکت که بنام هیچیک از شرکا نامیده نمیشود بلکه بنام شیئی که تجارت کنند خوانده شود مانند شرکت بینام پشم و پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناب
تصویر بناب
آخرآب، ته آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینا
تصویر بینا
آگاه، بصیر، بیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینات
تصویر بینات
جمع بینه، راستگواهان جمع بینه دلیلهای آشکار براهین واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناب
تصویر بناب
((بُ))
قعر آب، ته آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینات
تصویر بینات
((بَ یِّ))
ج. بینه، دلیل های آشکار، براهین واضح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، بصیر، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینام
تصویر بینام
آنونیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بینا
تصویر بینا
بصیر
فرهنگ واژه فارسی سره
براهین، شواهد، ظواهر، مشهودات
متضاد: مجهولات
فرهنگ واژه مترادف متضاد