جدول جو
جدول جو

معنی بیم - جستجوی لغت در جدول جو

بیم
ترس، خوف، واهمه
تصویری از بیم
تصویر بیم
فرهنگ فارسی عمید
بیم
ترس و واهمه. (برهان). ترس. (شرفنامۀ منیری). خوف و به لفظ کشیدن و بردن و داشتن و کردن ودادن و آوردن مستعمل است. (از بهار عجم) (غیاث اللغات). خوف و ترس. (انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). واهمه. (ناظم الاطباء). باک. بأس. بددلی. پروا. پرواس. ترس. توحش. جأش. جبن. خشیت. چغر. خوف. خیفه. دهشت. ذعر. رعب. رهب. زلیف. سهم. شکوه. شکوهندگی. فزع. محابا. مخافت. مخشاه. نهار. نهیب. وجس. وجل. وحشت. وهل. هراس. یروع. (یادداشت مؤلف) :
دیوار و دریواس فروگشت و برآمد
بیم است که یکباره فرود آید دیوار.
رودکی.
همه خانه از بیم بگذاشتند
دل از بوم آباد برداشتند.
فردوسی.
دری برنهادند ز آهن بزرگ
همه یکسر ایمن شد از بیم گرگ.
فردوسی.
ببخشیدشان بی کران زرّ و سیم
چو آرامش آمد بهنگام بیم.
فردوسی.
چو دیداندر او شهریار زمن
برافتاد از بیم بر وی جشن.
سهیلی (از حاشیۀ اسدی نخجوانی).
روز رزم از بیم او در دست و در پای عدو
کنده ها گردد رکاب و اژدها گردد عنان.
فرخی.
خدمت سلطان بردست گرفت
خدمت سلطان بیم است و خطر.
فرخی.
عشق رسم است ولیکن همه اندوه دلست
خنک آن کورا از عشق نه ترس است و نه بیم.
فرخی (از انجمن آرا).
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ.
لبیبی.
صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت
تیره چون گور و تنگ چون دل زفت.
عنصری.
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیم است که رای توکند.
منوچهری.
درشود بی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم
همچو آذرشت به آتش همچو مرغابی بجوی.
منوچهری.
سلطان مسعود... خلوت کرد با وزیر و آن خلوت تا نماز پیشین کشید و گروهی از بیم خشک میشدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152). گفت این علی تکین دشمنی بزرگست از بیم سلطان ماضی آرمیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). بعضی تقرب را از دل و بعضی از بیم. (تاریخ بیهقی ص 558).
چون ببینم ترا ز بیم حسود
خویشتن را کلیک سازم زود.
مظفری.
درین بیم بودند و غم یکسره
که گرشاسب زد ویله ای از دره.
اسدی
گل کبود که برتافت آفتاب بر او
ز بیم چشم نهان گشت در دل پایاب.
(از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی).
ز بیم آنکه جایی بدتر افتادی
ندانستی کت این به زانک ازو رستی.
ناصرخسرو.
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مار در دهن اژدها شدم.
ناصرخسرو.
کس نخواند نامۀ من کس نگوید نام من
جاهل از تقصیر خویش و عالم از بیم شغب.
ناصرخسرو.
ز بیم لشکر پیری بزندان
منغص گشته بر من زندگانی.
مسعودسعد.
من غنده شدم ز بیم غنده
چون خرس بکون فتاده در دام.
ابوطاهر خاتونی.
زن حجام از بیم جواب نداد. (کلیله و دمنه).
هم ز بیم لمعۀ تیغ تو جاسوس ظفر
مرگ را در چشمۀ تیغ تو پنهان یافته.
انوری.
زان بیم که ازنفس بمیرد
در کام نفس شکسته دارم.
خاقانی.
جبریل هم به نیمره از بیم سوختن
بگذاشته رکابش و برتافته عنان.
خاقانی.
بیم است از آنکه صبح قیامت برون دمد
تاصور آه صبحدمی دردمیده ایم.
خاقانی.
گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود
کافر از بیم توقع برود تا در چین.
سعدی.
در ایام او روز مردم چو شام
شب از بیم او خواب مردم حرام.
سعدی.
- به بیم بودن از کسی، ترسیدن از او:
ز ما کس نباشد ازین پس به بیم
اگر کوه زر دارد و کان سیم.
فردوسی.
ببخشیدشان بیکران زر و سیم
بدان تا نباشد کسی زو به بیم.
فردوسی.
میانت به خنجر کنم بر دو نیم
دل انجمن گردد از تو به بیم.
فردوسی.
- بیم آنست که، جای ترس است که. (یادداشت مؤلف) :
بمرند این بچگان گرسنه بر خیر همی
بیم آنست که دیوانه شوم ای عجبی.
منوچهری.
- بیم جان، خطر کشته شدن. احتمال مرگ. امکان موت. (یادداشت مؤلف) :
مرا بیم جانست اگر نیز شاه
فرستد به پیغام نزد سپاه.
فردوسی.
تن آسان نگردد سر انجمن
همه بیم جان باشد و رنج تن.
فردوسی.
بدان نسخت نبشتم که کدخدایش احمد عبدالصمد کرد و مرا سیم و جامه دادند و اگر جز آن نبشتمی بیم جان بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327). کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد و بیم جان است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). عمال و صاحبان برید را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند که بیم جان بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229). عبدالجبار را متواری بایست شد از بیم جان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). طایفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی لرزان نهاده. (کلیله و دمنه).
گفت من مغلوب بودم صوفیان
حمله آوردند و بودم بیم جان.
مولوی.
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما بترک سر نمی ارزد.
حافظ.
- پر از بیم، آکنده از ترس:
دل شهریاران پر از بیم اوست
بلای جهان تخت و دیهیم اوست.
فردوسی.
مرا پیش ازین کیسه پرسیم بود
شب و روزم از کیسه پربیم بود.
سعدی.
- پر از بیم شدن، سخت ترسان شدن. آکنده از ترس گشتن:
درفش سپهبد به دو نیم شد
دل رزمجویان پر از بیم شد.
فردوسی.
- پر بیم گشتن، سخت ترسان شدن. آکنده از ترس گشتن:
همه شهر یکسر به دو نیم گشت
دل مرد بدخواه پربیم گشت.
فردوسی.
، مقابل امید. (یادداشت مؤلف) : و اگر... بیم پاداش و عقاب نبود. (سندبادنامه ص 5).
- امید و بیم، رجا و ترس:
نه به کس بود امید و بر کس بیم.
ابوحنیفۀ اسکافی.
این است که از برای یک دم
در چارسوی امید و بیمیم.
خاقانی.
- بیم و امید، ترس و رجا. امید و ناامیدی. امیدواری و مأیوسی:
چو هوشنگ و تهمورس و جمشید
کز ایشان جهان بد به بیم و امید.
فردوسی.
- ، درشتی و نرمی. خوف ورجا. ترساندن و امیدوار کردن: و پیغامهای قوی داد و بیم و امید چنانکه رسم است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 112). بنای خدمت و مناصحت ناپاک... بر قاعده بیم و امید باشد. (کلیله و دمنه).
- روز امید و بیم، کنایه از روز رستاخیز. روز قیامت:
شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را بنیکان ببخشد کریم.
سعدی.
، اندیشه. (یادداشت بخط مؤلف) ، خطر. (ناظم الاطباء) : گفت [موسیXXX ای بیچاره در پس بیمی نه و در پیش امیدی نه چرا گریختی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 201).
- بیم آنست، خطر این هست. این خطر هست. خطر در پیش است:
و کنون باز ترا برگ همی خشک شود
بیم آنست مرا بشک بخواهد زدنا.
ابوالعباس عباسی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
بیم
واهمه، خوف و ترس
تصویری از بیم
تصویر بیم
فرهنگ لغت هوشیار
بیم
ترس، خوف
تصویری از بیم
تصویر بیم
فرهنگ فارسی معین
بیم
وحشت
تصویری از بیم
تصویر بیم
فرهنگ واژه فارسی سره
بیم
اضطراب، پروا، ترس، ترس کاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت
متضاد: رجا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیم
آسمان کم ابر، رطوبت، سرزمین ملک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُبَیْ یِ)
یکی از دو شعب به نخلستان یمانیه. و شعب دیگر را ابام گویند و میان این دو شعب کوهی است. و در منتهی الارب نام دوم را ابیمه آورده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیش
تصویر بیش
زیادتی و افزونی، بسیار، بس، علاوه، کثیر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بکم از گیاهان بگم چوبی سرخ که در رنگرزی به کار آید درختی از تیره پروانه واران، که ارتفاعش تا 12 متر میرسد. در ضخامت بافتهای این گیاه ماده رنگینی بنام هماتین یا هماتوکسیلین وجود دارد که برای ساختن رنگهای بنفش ظبی سرخ خاکستری و سیاه استخراج میگردد و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی بکار میرود زیرا در این نوع پارچه ها رنگش ثابت تر است و در پارچه های پنبه یی و کتانی دوام کمتری دارد. اصل این گیاه از مکزیک و هندوراس و جزایر آنتیل و کادلوپ و مارتینیک میباشد درخت بقم چوب بقم شجره الخشب البقم بقم اسود بکم، (رنگرزی) رنگ استخراج شده از درخت بقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید
تصویر بید
جمع بیداء، بیابان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخ
تصویر بیخ
ریشه و اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیت
تصویر بیت
خانه، سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیب
تصویر بیب
ناودان، آبراهه های تالاب بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرم
تصویر بیرم
پارچه نخی نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیز
تصویر بیز
در ترکیب بمعنی (بیزنده) آید: خاک بیز مشک بیز موبیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکم
تصویر بکم
گنگ گردیدن، لال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیر
تصویر بیر
رعد و برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام
تصویر بام
طرف بیرونی سقف خانه، پشت بام، سقف، و بمعنی صبح زود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچم
تصویر بچم
با نظام آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجم
تصویر بجم
گروه انبوه، گز مازک میوه درخت گز گز مازگ ثمره الطرفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلم
تصویر بلم
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشم
تصویر بشم
سوگوار وملول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکیم
تصویر بکیم
گنگ و لال
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی خدیش بانو درختی از تیره پروانه واران، که ارتفاعش تا 12 متر میرسد. در ضخامت بافتهای این گیاه ماده رنگینی بنام هماتین یا هماتوکسیلین وجود دارد که برای ساختن رنگهای بنفش ظبی سرخ خاکستری و سیاه استخراج میگردد و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی بکار میرود زیرا در این نوع پارچه ها رنگش ثابت تر است و در پارچه های پنبه یی و کتانی دوام کمتری دارد. اصل این گیاه از مکزیک و هندوراس و جزایر آنتیل و کادلوپ و مارتینیک میباشد درخت بقم چوب بقم شجره الخشب البقم بقم اسود بکم، (رنگرزی) رنگ استخراج شده از درخت بقم. ملکه مادر، عنوان زنان ارجمند خانم خاتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریم
تصویر بریم
سپیده دم، گروزه (جماعت مردم)، افسون، گله بزو میش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطم
تصویر بطم
پیوند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژم
تصویر بژم
شبنم، یا بمعنی بخار بامداد که روی زمین را بپوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
مجلس شراب و جشن ومهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسم
تصویر بسم
لبخندیدن لبخند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیم
تصویر بسیم
روی گشاده، خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیم
تصویر بعیم
پیکر چوبین، نام بتی است، تندیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخم
تصویر بخم
منحنی، خمیده، خم دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیم
تصویر بنیم
سقط جنین
فرهنگ واژه فارسی سره