نوعی پیکان پهن یا دوشاخه، فیلک، سربیله برای مثال همان بیل زن مرد آلت شناس / کند بیلکش را به بیلی قیاس (نظامی۵ - ۹۱۵)، وآن دل که در میان دو بیله به کین توست / در وی رسد ز قوس فلک زخم بیلکی (سوزنی - لغتنامه - بیله)
نوعی پیکان پَهن یا دوشاخه، فیلَک، سَربیلِه برای مِثال همان بیل زن مرد آلت شناس / کند بیلکش را به بیلی قیاس (نظامی۵ - ۹۱۵)، وآن دل که در میان دو بیله به کین توست / در وی رسد ز قوس فلک زخم بیلکی (سوزنی - لغتنامه - بیله)
فیله. در یونانی فیلای نام جزیره ای در جنوب مصر میان نیل، بالای سد اسوان. بیشتر سال زیر آب است و محل معبد ایسیس (از اوایل دورۀ بطالسه) می باشد. (دائره المعارف فارسی)
فیله. در یونانی فیلای نام جزیره ای در جنوب مصر میان نیل، بالای سد اسوان. بیشتر سال زیر آب است و محل معبد ایسیس (از اوایل دورۀ بطالسه) می باشد. (دائره المعارف فارسی)
منشور پادشاهان. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). منشور. (رشیدی) (اوبهی). منشور و فرمان پادشاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری). بیله. (برهان) : قسم سوم در بیان سیر اخلاق پسندیدۀ او (هولاکوخان) و بیلکها و مثلها وحکمهای نیکو که گفته و فرموده. (جامع التواریخ رشیدی). و رجوع به بیله شود، قبالۀ خانه وباغ و امثال آن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قبالۀ املاک. (ناظم الاطباء). قباله. و آن را ترزده و چک نیز نامند. (جهانگیری). قباله. (اوبهی) (رشیدی). بیله. (برهان) (از فرهنگ شعوری). رجوع به بیله شود
منشور پادشاهان. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). منشور. (رشیدی) (اوبهی). منشور و فرمان پادشاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری). بیله. (برهان) : قسم سوم در بیان سیر اخلاق پسندیدۀ او (هولاکوخان) و بیلکها و مثلها وحکمهای نیکو که گفته و فرموده. (جامع التواریخ رشیدی). و رجوع به بیله شود، قبالۀ خانه وباغ و امثال آن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قبالۀ املاک. (ناظم الاطباء). قباله. و آن را ترزده و چک نیز نامند. (جهانگیری). قباله. (اوبهی) (رشیدی). بیله. (برهان) (از فرهنگ شعوری). رجوع به بیله شود
بیل کوچک. (ناظم الاطباء). بیلچه. بیل خرد، قسمی از تیر که آن را پیکان دوشاخی باشد و تارکش نیز گویند. نوعی از پیکان که آن را مانند بیل کوچکی سازند و آن راپیکان شکاری نیز گویند. مؤلف مؤیدالفضلا گوید این لغت هندی است لیکن در فارسی مستعمل شده است. (از برهان). نوعی از پیکان تیر که پهن باشد. (غیاث از کشف ورشیدی و برهان) (ناظم الاطباء). تیری را گویند که پیکان آن به ترکیب بیل ساخته شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از پیکان تیر است که آن را پهن و درازسازند مانند بیل. (فرهنگ جهانگیری) (رشیدی). پیکانی که آن را مانند بیل کوچک سازند. (جهانگیری). تیر نیم شکاری و این لغت هندی است مستعمل در پارسی شده و آن را فیلک نیز خوانند. (شرفنامۀ منیری) : به تیغ ای شه جدا کردی بنات النعش را ازهم به تیر و ناوک و بیلک بهم بردوختی جوزا. مسعودسعد. شیر فلک از بیلک او برطرف کون زانگونه گریزنده که آهو بکمر بر. سنایی. و آن دل که در میان دو بیله بکین تست در وی رسد ز قوس فلک زخم بیلکی. سوزنی. زود آ که آسمان ممالک تهی کند از دیو فتنه بیلک همچون شهاب تو. انوری. بیلکی کز شست میمونت رود چون اجل جوشن گسل دلدوز باد. انوری. غلام خنجر او گشته زنده پیلی مست مطیع بیلک او گشته شرزه شیری نر. انوری. آن بیلک جبرئیل پرّت عزرائیل است جانوران را. خاقانی. بیلک شه که خون گوران ریخت مگر آتش ز بهر آن انگیخت. نظامی. همان بیل زن مرد آلت شناس کند بیلکش را به بیلی قیاس. نظامی. یکی آهنین پنجه در اردبیل همی بگذرانید بیلک ز پیل. سعدی. خنجر بهرام در پشت اسد خسته کرد بیلک بهرام گور در شکم شیر غاب. سیف اسفرنگ. اگر چه سخت چشمیها بسی کرد هم از کیش محمد بیلکی خورد. خسرو دهلوی. (مفعول خوردن قوم کافر مغول است). (یادداشت مؤلف). جود تو بیلکی نبود ور بود همی در حق خصم بیلک و بر دوست لک بود. امیرخسرو (از جهانگیری). ، پند نیک. (ناظم الاطباء). بیلیک، رای نیک. (ناظم الاطباء). بیلیک. اما دو معنی اخیر منحصر به همین مأخذ است، کنایه از آلت تناسل است: ترکانه بیلکی بتو در دیلمی سپوخت گوئی مگر که میرۀ باسهل دیگرم. سوزنی. ، بیلاک. تحفه. (یادداشت مؤلف) : این لعل بر سبیل بیلک و نشان پیش بندگان حضرت باشد. (تاریخ غازان ص 72). و چند تا جامه باسم بیلک بر دست قیصر دارنده فرستادم. (تاریخ غازان ص 119). و رجوع به بیلاک شود
بیل کوچک. (ناظم الاطباء). بیلچه. بیل خرد، قسمی از تیر که آن را پیکان دوشاخی باشد و تارکش نیز گویند. نوعی از پیکان که آن را مانند بیل کوچکی سازند و آن راپیکان شکاری نیز گویند. مؤلف مؤیدالفضلا گوید این لغت هندی است لیکن در فارسی مستعمل شده است. (از برهان). نوعی از پیکان تیر که پهن باشد. (غیاث از کشف ورشیدی و برهان) (ناظم الاطباء). تیری را گویند که پیکان آن به ترکیب بیل ساخته شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از پیکان تیر است که آن را پهن و درازسازند مانند بیل. (فرهنگ جهانگیری) (رشیدی). پیکانی که آن را مانند بیل کوچک سازند. (جهانگیری). تیر نیم شکاری و این لغت هندی است مستعمل در پارسی شده و آن را فیلک نیز خوانند. (شرفنامۀ منیری) : به تیغ ای شه جدا کردی بنات النعش را ازهم به تیر و ناوک و بیلک بهم بردوختی جوزا. مسعودسعد. شیر فلک از بیلک او برطرف کون زانگونه گریزنده که آهو بکمر بر. سنایی. و آن دل که در میان دو بیله بکین تست در وی رسد ز قوس فلک زخم بیلکی. سوزنی. زود آ که آسمان ممالک تهی کند از دیو فتنه بیلک همچون شهاب تو. انوری. بیلکی کز شست میمونت رود چون اجل جوشن گسل دلدوز باد. انوری. غلام خنجر او گشته زنده پیلی مست مطیع بیلک او گشته شرزه شیری نر. انوری. آن بیلک جبرئیل پرّت عزرائیل است جانوران را. خاقانی. بیلک شه که خون گوران ریخت مگر آتش ز بهر آن انگیخت. نظامی. همان بیل زن مرد آلت شناس کند بیلکش را به بیلی قیاس. نظامی. یکی آهنین پنجه در اردبیل همی بگذرانید بیلک ز پیل. سعدی. خنجر بهرام در پشت اسد خسته کرد بیلک بهرام گور در شکم شیر غاب. سیف اسفرنگ. اگر چه سخت چشمیها بسی کرد هم از کیش محمد بیلکی خورد. خسرو دهلوی. (مفعول خوردن قوم کافر مغول است). (یادداشت مؤلف). جود تو بیلکی نبود ور بود همی در حق خصم بیلک و بر دوست لک بود. امیرخسرو (از جهانگیری). ، پند نیک. (ناظم الاطباء). بیلیک، رای نیک. (ناظم الاطباء). بیلیک. اما دو معنی اخیر منحصر به همین مأخذ است، کنایه از آلت تناسل است: ترکانه بیلکی بتو در دیلمی سپوخت گوئی مگر که میرۀ باسهل دیگرم. سوزنی. ، بیلاک. تحفه. (یادداشت مؤلف) : این لعل بر سبیل بیلک و نشان پیش بندگان حضرت باشد. (تاریخ غازان ص 72). و چند تا جامه باسم بیلک بر دست قیصر دارنده فرستادم. (تاریخ غازان ص 119). و رجوع به بیلاک شود
هرلد والتر. مستشرق انگلیسی (متولد 1899). از 1936 میلادی استاد زبان سانسکریت در دانشگاه کمبریج است. در زبان ختنی تخصص دارد و در مدرسه تتبعات شرقی لندن زبانهای ایرانی تدریس میکند. از آثارش مسائل زردشتی (1943 میلادی) ، متون ختنی (اول) (1945 میلادی) ، متون بودائی ختنی (1941 میلادی) ، و مطالعات هندوسکائی، متن های ختنی دوم (1953 میلادی) و سوم (1956 میلادی) است. (از دائره المعارف فارسی)
هَرلد والتر. مستشرق انگلیسی (متولد 1899). از 1936 میلادی استاد زبان سانسکریت در دانشگاه کمبریج است. در زبان ختنی تخصص دارد و در مدرسه تتبعات شرقی لندن زبانهای ایرانی تدریس میکند. از آثارش مسائل زردشتی (1943 میلادی) ، متون ختنی (اول) (1945 میلادی) ، متون بودائی ختنی (1941 میلادی) ، و مطالعات هندوسکائی، متن های ختنی دوم (1953 میلادی) و سوم (1956 میلادی) است. (از دائره المعارف فارسی)
منسوب است به شهر بیل و گمانم که از قراء ری و یا آنکه محلی در ری باشد. از جمله عبدالله بن الحسن بن ایوب بیلی رازی زاهد متوفی 330 هجری قمری که محدث جلیل القدری بوده است بدین شهر نسبت دارد. (از انساب سمعانی). رجوع به بیل شود
منسوب است به شهر بیل و گمانم که از قراء ری و یا آنکه محلی در ری باشد. از جمله عبدالله بن الحسن بن ایوب بیلی رازی زاهد متوفی 330 هجری قمری که محدث جلیل القدری بوده است بدین شهر نسبت دارد. (از انساب سمعانی). رجوع به بیل شود
جان دو. (1249- 1315 میلادی) سومین پسر بیلیل (بارون) ، در 1292- 1296 میلادی پادشاه اسکاتلند بود. وی پس از مرگ مارگریت دوشیزۀ نروژ (1290 میلادی) مدعی سلطنت شد... و تاجگذاری نمود. در 1299 میلادی در فرانسه گوشه گزید. (از دائره المعارف فارسی) ادوارد دو. (1363 میلادی) شاه اسکاتلند پسر شاه جان د بیلیل. در 1332 میلادی به کمک ادوارد سوم به اسکاتلند تاخت و طرفداران دیوید دوم رامغلوب نمود. پس از بازگشت دیوید از فرانسه (1341 میلادی) ، هیچگاه قدرتی نیافت. (از دائره المعارف فارسی) جان دو. بارون انگلیسی (1269 میلادی). مؤسس کالج بیلیل در آکسفرد، نایب السلطنۀ الکساندرسوم در اسکاتلند بود ولی بعنوان خیانت برکنار شد
جان دو. (1249- 1315 میلادی) سومین پسر بیلیل (بارون) ، در 1292- 1296 میلادی پادشاه اسکاتلند بود. وی پس از مرگ مارگریت دوشیزۀ نروژ (1290 میلادی) مدعی سلطنت شد... و تاجگذاری نمود. در 1299 میلادی در فرانسه گوشه گزید. (از دائره المعارف فارسی) ادوارد دو. (1363 میلادی) شاه اسکاتلند پسر شاه جان دُ بیلیل. در 1332 میلادی به کمک ادوارد سوم به اسکاتلند تاخت و طرفداران دیوید دوم رامغلوب نمود. پس از بازگشت دیوید از فرانسه (1341 میلادی) ، هیچگاه قدرتی نیافت. (از دائره المعارف فارسی) جان دو. بارون انگلیسی (1269 میلادی). مؤسس کالج بیلیل در آکسفرد، نایب السلطنۀ الکساندرسوم در اسکاتلند بود ولی بعنوان خیانت برکنار شد
بیلک، بیلیک، به مغولی و ترکی ساعد و ساق دست و معرفت و تحفه باشد، (آنندراج از فرهنگ وصاف)، عطا و انعام و بخشش، (ناظم الاطباء)، هدیه، سوغات، ارمغان، رجوع به بیلاکات شود
بیلک، بیلیک، به مغولی و ترکی ساعد و ساق دست و معرفت و تحفه باشد، (آنندراج از فرهنگ وصاف)، عطا و انعام و بخشش، (ناظم الاطباء)، هدیه، سوغات، ارمغان، رجوع به بیلاکات شود
دهی جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک. سکنۀ آن 102 تن. آب آن از رود خانه قره چای و محصول آن غلات، بنشن، پنبه، میوه است. شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک. سکنۀ آن 102 تن. آب آن از رود خانه قره چای و محصول آن غلات، بنشن، پنبه، میوه است. شغل اهالی زراعت، گله داری، گلیم و جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
پالیک، کفش، پاپوش چرمی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پای افزار چرمین، (فرهنگ اسدی) : از خروبالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی می خواهم و اسب تازی، رودکی، و رجوع به پالیک شود
پالیک، کفش، پاپوش چرمی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پای افزار چرمین، (فرهنگ اسدی) : از خروبالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی می خواهم و اسب تازی، رودکی، و رجوع به پالیک شود
به آلت تناسلی کودکان ذکور گویند، تنگ چشم، حسود، قی چشم، خرده و ریزه ی هرچیز، در سوادکوه به صمغ درختان نیز.، دسته دسته شدن گوسفندان در اثر باد و رعد و برق، گله، رمه
به آلت تناسلی کودکان ذکور گویند، تنگ چشم، حسود، قی چشم، خرده و ریزه ی هرچیز، در سوادکوه به صمغ درختان نیز.، دسته دسته شدن گوسفندان در اثر باد و رعد و برق، گله، رمه