جدول جو
جدول جو

معنی بیلاکات - جستجوی لغت در جدول جو

بیلاکات
تحفه ها، سوقات، ره آورد، ارمغان، (یادداشت مؤلف) : امیرچوپان ایلچی را عزت داشت نمود و انعام فرمود و از بهر قاآن بیلاکات و سوقات پادشاهانه روانه گردانید، (ذیل جامعالتواریخ رشیدی حافظ ابرو)، پیش مهد چگل بعرض رسانید که میباید نوشت بوالده و اخوات که آنچه خواجه احمد بتاجر داده بطریق بیلاکات باشد هر یک نامزد گردانید، (اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک)، مکاتیب مهد را بمهر او نمود و بیلاکات که مخصوص خواتین بودچون مقنعه و حمایل و امثال او در این حال مهد چگل عتاب آغاز نهاد که بعد از مدتی من بجهت اقارب و عشایرخود از بارگاه چون تو پادشاهی این محقرات که به رسم تحفه و هدیه بفرستم این همه خجالت و ملالت بفرستادۀمن رسد، (اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر یک از ترکیبات سیلیسیم و اکسیژن با یک عنصر فلزی که در طبیعت به وفور در کوراتز، فلدسپات، میکا، زمرد، طلق، پنبۀ کوهی و مانند آن ها یافت می شوند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
جمع واژۀ بیدانه. (منتهی الارب). رجوع به بیدانه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ بیاعه، (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلاغ. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلاغ شود، تری و نمناکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
بفرش وجامه توانگر شدم همی پس از آنک
بحبس جامۀ من شال بود و فرش بلال
نگاه کن که چگونه زید کسی در حبس
که فرش و جامۀ او از بلال باشد و شال.
مسعودسعد.
، هرچه که حلق را تر گرداند از آب وشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر. (دهار) (منتهی الارب). و از آنست: انضحوا الرحم ببلالها، أی صلوها بصلتها و ندوها. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بلّه. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بله و آن نادر است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به بله شود
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
جمع واژۀ بلاّن. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بلوک به سیاق عربی، و در فارسی غیر فصیح به حساب آید. (از فرهنگ فارسی معین). چند ده که با هم تعلق داشته باشد و به هندی پرگنه گویند. (از غیاث) : و آنچه از پیشکش و انعام ضبط شود از یک تومان بدین موجب قسمت میشود:...صاحب جمع، سه هزار دینار... مهتران بلوکات خاصه و انبار، یکهزار دینار. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 55). و رجوع به بلوک شود.
لغت نامه دهخدا
نام حصاری عظیم به هند، (از فرهنگ اسدی) (اوبهی) :
براند خسرومشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج وی خجل ثهلان،
عنصری
لغت نامه دهخدا
نام درخت میوه ای است که آن را بل، پل سنبوقه، شبوقه، و به یونانی آقطی، سامبوکوس نیگرا، غلیون وخمان یاس کبود خوانند. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات فوق و آقطی، آقطی صغیر، خمان و غلیون شود
لغت نامه دهخدا
شهری است واقع در جنوب غربی می سی سی پی ایالات متحدۀ امریکا، بر شبه جزیره ای بین خلیج می سی سی پی و خلیج بیلاکسی، شهر فعلی در 1719 میلادی بنا گردید، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ج قیاسی بیداء. (از لسان العرب). رجوع به بیداء شود
لغت نامه دهخدا
مساکن و اطراف ترکان، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ املاک. (ناظم الاطباء). استعمالی عامیانه است
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ایست در هندوستان در شمال فلات دکن، سرزمینی است حاصلخیز و دارای جنگلهای پهناور و معادن الماس و مس، پس از انقراض سلاطین تیموری هند، این ناحیه توسط حیدرشاه تصرف شد و سپس به نظام حیدرآباد رسید و اکنون جزء حکومت مدرس اداره میشود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در ایالت ویکتوریا از محال استرالیا که معادن طلای آن معروف است و بیش از 30000 تن سکنه دارد که اکثر کارگران معدن هستند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206)
لغت نامه دهخدا
بیلک، بیلیک، به مغولی و ترکی ساعد و ساق دست و معرفت و تحفه باشد، (آنندراج از فرهنگ وصاف)، عطا و انعام و بخشش، (ناظم الاطباء)، هدیه، سوغات، ارمغان، رجوع به بیلاکات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیدانات
تصویر بیدانات
جمع بیدانه، مادینه خرها ماچه گور خرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوکات
تصویر بلوکات
رمن نادرست بلوک ها جمع بلوک بسیاق عربی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شناد نمکی است از ترکیب سیلیسها یا بازها یا کربناتها و یا سولفاتهای قلیایی به دست می آید. شیشه ها مخلوطی از سیلیکاتهای مختلف هستند که با یکدیگر گداخته و به ملایمت سرد شده اند یعنی از بلور شدن آنها جلوگیری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیل کار
تصویر بیل کار
آنکه کارش بیل زدن زمین و باغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلاسان
تصویر بیلاسان
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقطی، اقتی، بیلسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین