جدول جو
جدول جو

معنی بیقان - جستجوی لغت در جدول جو

بیقان
جمع واژۀ بوق، بمعنی نای بزرگ که نوازند، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به بوق شود
لغت نامه دهخدا
بیقان
در نزههالقلوب (ص 281 از مقالۀ 3 چ اروپا) به همین صورت نام دهی در قزوین آمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیسان
تصویر بیسان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بسان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
یقین کردن، باور کردن، بی گمان دانستن، بی گمان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیران
تصویر بیران
ویران، خراب، بایر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
ترازنامه، سیاهه ای که بنگاه ها در آخر سال می نویسند و دارایی و بدهی خود را در آن معین می کنند، بیلان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
به یقین دانستن، (از ’ی ق ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بی گمان دانستن و بی گمان شدن، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
مکان علمست نفست را زبان اندیشۀ رهرو
نزولت پایۀ او نی عروجت منزل ایقان،
ناصرخسرو،
با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم، (کلیله و دمنه)،
مرد ایقان رست از وهم و خیال
موی ابرو را نمی گوید هلال،
مولوی،
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندررسی در ملک ایقان،
شبستری،
- ایقان بالشی ٔ، علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود، (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
ویران که نقیض آباد باشد، (از برهان)، بیرام، بیرانه، (از غیاث)، ویران، (رشیدی)، ویران، ویرانه، (انجمن آرا) : (زحل دلالت دارد بر) ... راههای بیران ... (التفهیم بیرونی)، و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است، (مجمل التواریخ و القصص)،
بود بیران دهی بره اندر
از عمارت در او نمانده اثر،
سنائی،
و این بوم بیران کش جهان می دانند تنگنائی بر لشکر تست، (راحهالصدور راوندی)، و رجوع به ویران شود،
- بیران شدن، ویران شدن، تهکم، (تاج المصادر بیهقی)، رجوع به ویران شدن شود،
- بیران کردن، ویران کردن: چون ابرهه الاشرم پیل به در مکه آورد بدان عزم که بیران کند، (مجمل التواریخ و القصص)، ابن الزبیر خانه کعبه را فراخ کرده و حجاج بهری از آن بمنجنیق بیران کرده بود، (مجمل التواریخ و القصص)، در سنۀ عشر و مأتین هجریه آن باروی را بیران کرد و خراب گردانید، (تاریخ قم ص 35) ...، آن قاعده را هدم کرده بودند و آن طریقه بیران کرده بودند، (کتاب النقض ص 487)، اولاً مصر بیران کند وتخت معد و نزار بشکند، (کتاب النقض ص 510)، و رجوع به ویران کردن شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای نسف و در یک فرسخی آن، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است از دانیه از توابع اندلس و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صاحب غیاث اللغات و شرفنامه نوشته اند که نام وزیر و سردار لشکر افراسیاب است اما کلمه دگرگون شدۀ پیران است. رجوع به پیران شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بَیْ یَ)
آنکه پوشیدن راز نتواند. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب). مردی که ظاهر سازد راز خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی از سرخ رنگ میباشد، (آنندراج)، میوۀ درخت عرعر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بی روان، بی حیات، (ناظم الاطباء) :
چرخ را انجم میان دستهای چابکند
کز لطافت خاک بی جان را همی با جان کنند،
ناصرخسرو،
روزی بر سلیمان علیه السلام اسب عرض کردند وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را فرمانبردار من کرد، یکی با جان و یکی بی جان تا بیکی زمین می سپرم و بیکی هوا، (نوروزنامه ص 95)،
از عتاب دوستان چون سایه نتوان دردمید
جان فشاندن باید و چون سایه بی جان آمدن،
خاقانی،
بی جان چه کنی رمیده ای را
جانیست هر آفریده ای را،
نظامی،
کافران از بت بی جان چه تمتع دارند
باری آن بت بپرستند که جانی دارد،
سعدی،
گو رمقی بیش نماند از ضعیف
چند کند صورت بی جان بقا،
سعدی،
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم،
سعدی،
، زبون و ناتوان، (ناظم الاطباء)، حالت افسردگی مار و حشرات از سرما، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدون الف و لام، نام مردی و موضعی است یا آبی است مر بنی جعفر بن کلاب را. (منتهی الارب). نام مردی و موضعی است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، رجوع به باب شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یِ)
مثنای بیّع. خرنده و فروشنده، مانند قمران. (از منتهی الارب). البائع و المشتری،و منه الحدیث: البیعان (المتبایعان) بالخیار ما لم یتفرقا. (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ابیض، سپیدان از مردم، ضد سیاهان، (از لسان العرب) (از تاج العروس)، مقابل سودان، سپیدپوستان، سپیدان، (یادداشت مؤلف)، سپیدان، ضد سیاهان، (منتهی الارب) : أبیضت المراءه و اباضت، ولدت البیضان، (لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کوهی است بنی سلیم را در حجاز، (از معجم البلدان)،
- بیضان الزروب، نام شهریست، (ناظم الاطباء)، یاقوت گوید این نام در شعر هذیل آمده است اما نمیدانم همان بیضان است یا دیگری، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَضْ)
حیق است در همه معانی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیق شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ برق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بره ها. رجوع به برق شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان چهاراویماق و بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است به جرجان. (ریحانه الادب) ، مشمش. زردآلو. (یادداشت مؤلف). خلوگرده. ترش هلو. آلوچه. خلی. خولی. خالودار. خلوخلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
تابان و درخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). براق.
لغت نامه دهخدا
فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان، (از معجم قبایل العرب)
فرعی از شمر ازمجاوده مقیم در دیرالزور، (از معجم قبایل العرب)
فرعی ازبنی عمرو از حرب مقیم نجد، (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طیقان
تصویر طیقان
جمع طاق، از ریشه پارسی تاک ها تاغ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیقان
تصویر سیقان
جمع ساق، از ریشه پارسی ساگ ها ساغ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بیقین دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیضان
تصویر بیضان
سپیدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیران
تصویر بیران
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیبان
تصویر بیبان
جمع باب، درها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
فرانسوی تراز نامه ترازنامه تراز نامه
فرهنگ لغت هوشیار
صورت ریز دارایی و بدهی شرکت ها و مؤسسات که معمولاً در آخر سال مالی تهیه شود، ترازنامه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بی گمان شدن، باور کردن، باور، یقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره