به یقین دانستن، (از ’ی ق ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بی گمان دانستن و بی گمان شدن، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : مکان علمست نفست را زبان اندیشۀ رهرو نزولت پایۀ او نی عروجت منزل ایقان، ناصرخسرو، با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم، (کلیله و دمنه)، مرد ایقان رست از وهم و خیال موی ابرو را نمی گوید هلال، مولوی، به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان یقین اندررسی در ملک ایقان، شبستری، - ایقان بالشی ٔ، علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود، (تعریفات)
به یقین دانستن، (از ’ی ق ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بی گمان دانستن و بی گمان شدن، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : مکان علمست نفست را زبان اندیشۀ رهرو نزولت پایۀ او نی عروجت منزل ایقان، ناصرخسرو، با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم، (کلیله و دمنه)، مرد ایقان رست از وهم و خیال موی ابرو را نمی گوید هلال، مولوی، به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان یقین اندررسی در ملک ایقان، شبستری، - ایقان بالشی ٔ، علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود، (تعریفات)
ویران که نقیض آباد باشد، (از برهان)، بیرام، بیرانه، (از غیاث)، ویران، (رشیدی)، ویران، ویرانه، (انجمن آرا) : (زحل دلالت دارد بر) ... راههای بیران ... (التفهیم بیرونی)، و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است، (مجمل التواریخ و القصص)، بود بیران دهی بره اندر از عمارت در او نمانده اثر، سنائی، و این بوم بیران کش جهان می دانند تنگنائی بر لشکر تست، (راحهالصدور راوندی)، و رجوع به ویران شود، - بیران شدن، ویران شدن، تهکم، (تاج المصادر بیهقی)، رجوع به ویران شدن شود، - بیران کردن، ویران کردن: چون ابرهه الاشرم پیل به در مکه آورد بدان عزم که بیران کند، (مجمل التواریخ و القصص)، ابن الزبیر خانه کعبه را فراخ کرده و حجاج بهری از آن بمنجنیق بیران کرده بود، (مجمل التواریخ و القصص)، در سنۀ عشر و مأتین هجریه آن باروی را بیران کرد و خراب گردانید، (تاریخ قم ص 35) ...، آن قاعده را هدم کرده بودند و آن طریقه بیران کرده بودند، (کتاب النقض ص 487)، اولاً مصر بیران کند وتخت معد و نزار بشکند، (کتاب النقض ص 510)، و رجوع به ویران کردن شود
ویران که نقیض آباد باشد، (از برهان)، بیرام، بیرانه، (از غیاث)، ویران، (رشیدی)، ویران، ویرانه، (انجمن آرا) : (زحل دلالت دارد بر) ... راههای بیران ... (التفهیم بیرونی)، و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است، (مجمل التواریخ و القصص)، بود بیران دهی بره اندر از عمارت در او نمانده اثر، سنائی، و این بوم بیران کش جهان می دانند تنگنائی بر لشکر تست، (راحهالصدور راوندی)، و رجوع به ویران شود، - بیران شدن، ویران شدن، تَهکم، (تاج المصادر بیهقی)، رجوع به ویران شدن شود، - بیران کردن، ویران کردن: چون ابرهه الاشرم پیل به در مکه آورد بدان عزم که بیران کند، (مجمل التواریخ و القصص)، ابن الزبیر خانه کعبه را فراخ کرده و حجاج بهری از آن بمنجنیق بیران کرده بود، (مجمل التواریخ و القصص)، در سنۀ عشر و مأتین هجریه آن باروی را بیران کرد و خراب گردانید، (تاریخ قم ص 35) ...، آن قاعده را هدم کرده بودند و آن طریقه بیران کرده بودند، (کتاب النقض ص 487)، اولاً مصر بیران کند وتخت معد و نزار بشکند، (کتاب النقض ص 510)، و رجوع به ویران کردن شود
بی روان، بی حیات، (ناظم الاطباء) : چرخ را انجم میان دستهای چابکند کز لطافت خاک بی جان را همی با جان کنند، ناصرخسرو، روزی بر سلیمان علیه السلام اسب عرض کردند وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را فرمانبردار من کرد، یکی با جان و یکی بی جان تا بیکی زمین می سپرم و بیکی هوا، (نوروزنامه ص 95)، از عتاب دوستان چون سایه نتوان دردمید جان فشاندن باید و چون سایه بی جان آمدن، خاقانی، بی جان چه کنی رمیده ای را جانیست هر آفریده ای را، نظامی، کافران از بت بی جان چه تمتع دارند باری آن بت بپرستند که جانی دارد، سعدی، گو رمقی بیش نماند از ضعیف چند کند صورت بی جان بقا، سعدی، آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم، سعدی، ، زبون و ناتوان، (ناظم الاطباء)، حالت افسردگی مار و حشرات از سرما، (یادداشت بخط مؤلف)
بی روان، بی حیات، (ناظم الاطباء) : چرخ را انجم میان دستهای چابکند کز لطافت خاک بی جان را همی با جان کنند، ناصرخسرو، روزی بر سلیمان علیه السلام اسب عرض کردند وی گفت شکر خدای تعالی را که دو باد را فرمانبردار من کرد، یکی با جان و یکی بی جان تا بیکی زمین می سپرم و بیکی هوا، (نوروزنامه ص 95)، از عتاب دوستان چون سایه نتوان دردمید جان فشاندن باید و چون سایه بی جان آمدن، خاقانی، بی جان چه کنی رمیده ای را جانیست هر آفریده ای را، نظامی، کافران از بت بی جان چه تمتع دارند باری آن بت بپرستند که جانی دارد، سعدی، گو رمقی بیش نماند از ضعیف چند کند صورت بی جان بقا، سعدی، آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم، سعدی، ، زبون و ناتوان، (ناظم الاطباء)، حالت افسردگی مار و حشرات از سرما، (یادداشت بخط مؤلف)
مثنای بیّع. خرنده و فروشنده، مانند قمران. (از منتهی الارب). البائع و المشتری،و منه الحدیث: البیعان (المتبایعان) بالخیار ما لم یتفرقا. (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان العرب)
مثنای بَیِّع. خرنده و فروشنده، مانند قمران. (از منتهی الارب). البائع و المشتری،و منه الحدیث: البیعان (المتبایعان) بالخیار ما لم یتفرقا. (از ذیل اقرب الموارد بنقل از لسان العرب)
کوهی است بنی سلیم را در حجاز، (از معجم البلدان)، - بیضان الزروب، نام شهریست، (ناظم الاطباء)، یاقوت گوید این نام در شعر هذیل آمده است اما نمیدانم همان بیضان است یا دیگری، (از معجم البلدان)
کوهی است بنی سلیم را در حجاز، (از معجم البلدان)، - بیضان الزروب، نام شهریست، (ناظم الاطباء)، یاقوت گوید این نام در شعر هذیل آمده است اما نمیدانم همان بیضان است یا دیگری، (از معجم البلدان)
دهی از دهستان چهاراویماق و بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان چهاراویماق و بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان، (از معجم قبایل العرب) فرعی از شمر ازمجاوده مقیم در دیرالزور، (از معجم قبایل العرب) فرعی ازبنی عمرو از حرب مقیم نجد، (از معجم قبایل العرب)
فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان، (از معجم قبایل العرب) فرعی از شمر ازمجاوده مقیم در دیرالزور، (از معجم قبایل العرب) فرعی ازبنی عمرو از حرب مقیم نجد، (از معجم قبایل العرب)