جدول جو
جدول جو

معنی بیضیه - جستجوی لغت در جدول جو

بیضیه(بَ ضی یَ)
رطوبت مائی. مایع شفاف براقی است که در خانه قدامی چشم یعنی در جزئی از چشم که مابین قرنیه و عنبیه است واقعاست. سابقاً قسمتی مابین سطح خلفی عنبیه و ورقۀ قدامی محفظۀ جلیدیه خیال کرده و اطاق خلفی نامیده بودند ولی معلوم شده است که این جزء بهیچوجه و یا اقلاً در حال حیوه وجود ندارد. خانه قدامی از غشاء مخصوصی موسوم به غشاء ’دمور’ یا غشاء ’دسمه’ که گویا رطوبت بیضی از آن ترشح میکند مفروش شده تمام سطح خلفی قرنیه را پوشانیده. بعقیدۀ بعضی در همانجا محدود و بنظر برخی به روی سطح قدامی عنبیه منعطف شده رباط مشطی ’هیک’ را میسازد. در منشاء رطوبت بیضیه عقاید بسیاری است بهتر آنها این است که قبول کنیم که این رطوبت از غشاء دسمه ترشح میکند. (از جواهر التشریح ص 728)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیضه
تصویر بیضه
هر یک از دو غدۀ ترشح کنندۀ هورمون های جنسی مهره داران که در یک کیسه قرار دارند و اسپرماتوزوئید می سازند، خایه، تخم، تخم مرغ، کنایه از میانۀ هر چیز، مرکز، برای مثال بیضۀ اسلام
بیضه نهادن (برآوردن)
: تخم گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
خط یا شکل مسطحی که شبیه تخم مرغ باشد، تخم مرغی
فرهنگ فارسی عمید
(شی یَ)
طبقه ای از طبقات مردم هند و آنان صناعانند. (مفاتیح العلوم). پیشه وران در هند. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران است. و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
لفظ یونانی برویا شهر قدیم مقدونیه واقع در مغرب سالونیک که نام دیگر آن وریا است. (از دائره المعارف فارسی). شهری از توابع مقدونیه واقع در طرف شرقی کوههای اولیمبس. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَ قی یَ)
نباتی است درازتر از عدس و در کشتها روید و در قوت مانند عدس است نافع مفاصل و قبل و فتق. (منتهی الارب). رجوع به ترجمه صیدنۀ بیرونی و مفردات قانون ابوعلی چ تهران ص 170 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ یَیْ ضَ)
مصغر بیضه. رجوع به بیضه شود، (اصطلاح پزشکی عرب زبانان) اوول = بذیره (مصغر بذر) ، و آن عبارتست از تخمک جانوران که از مجرای تخمدان خارج و آمادۀ لقاح شود. (از مصوبات فرهنگستان مصر). و رجوع به تخمک شود
لغت نامه دهخدا
(بُ یَیْ ضَ)
نام آبی است. (از لسان العرب). آبی است بین حلب و تدمر. (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
پناغ یکی از اشکال هندسی شبیه بتخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیضه
تصویر بیضه
تخم، خایه
فرهنگ لغت هوشیار
((بِ))
یکی از اشکال هندسی که کشیده تر از دایره بوده و دارای دو کانون می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیضه
تصویر بیضه
((بَ یا بِ ض ِ یا ضَ))
تخم مرغ، خایه، خصیه، کلاهخود
بیضه در کلاه داشتن: کنایه از رسوا شدن، مفتضح شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
بيضاويًّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
Oval
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
ovale
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
овальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
अंडाकार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
بیضوی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
ডিম্বাকৃতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
mviringo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
타원형의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
楕円形の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
אליפטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
รูปไข่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
oval
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
oval
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
ovaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
ovalado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
ovale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
oval
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
椭圆形的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
овальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
owalny
دیکشنری فارسی به لهستانی