جدول جو
جدول جو

معنی بیضی - جستجوی لغت در جدول جو

بیضی
پناغ یکی از اشکال هندسی شبیه بتخم مرغ
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
فرهنگ لغت هوشیار
بیضی
خط یا شکل مسطحی که شبیه تخم مرغ باشد، تخم مرغی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
فرهنگ فارسی عمید
بیضی
((بِ))
یکی از اشکال هندسی که کشیده تر از دایره بوده و دارای دو کانون می باشد
فرهنگ فارسی معین
بیضی
Oval
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بیضی
овальный
دیکشنری فارسی به روسی
بیضی
oval
دیکشنری فارسی به آلمانی
بیضی
овальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بیضی
owalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
بیضی
椭圆形的
دیکشنری فارسی به چینی
بیضی
oval
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بیضی
ovale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بیضی
ovalado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بیضی
ovale
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیضی
ovaal
دیکشنری فارسی به هلندی
بیضی
รูปไข่
دیکشنری فارسی به تایلندی
بیضی
oval
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بیضی
عالٍ
دیکشنری فارسی به عربی
بیضی
अंडाकार
دیکشنری فارسی به هندی
بیضی
אליפטי
دیکشنری فارسی به عبری
بیضی
楕円形の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بیضی
타원형의
دیکشنری فارسی به کره ای
بیضی
oval
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بیضی
mviringo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بیضی
ডিম্বাকৃতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
بیضی
بیضوی
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوی
تصویر بیوی
(دخترانه)
انسان بی آزار، سلامت (نگارش کردی: بوهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیری
تصویر بیری
(دخترانه)
زنی که شیر می دوشد (نگارش کردی: بری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بعضی
تصویر بعضی
چندی ^ قدری، چندان، مقداری، برخی، لختی، قسمتی
فرهنگ لغت هوشیار
عضو بدن انسان و حیوانات میباشد که در بالای دهان قراردارد و با آن نفس کشیده میشود و بو استشمام میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکی
تصویر بیکی
مقام و رتبه بیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاضی
تصویر بیاضی
ننوشته: به یاد سپردنی شعر عالی قابل یاداشت کردن در بیاض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیری
تصویر بیری
فرش گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیضه
تصویر بیضه
تخم، خایه
فرهنگ لغت هوشیار
مرغانه ای پناغیک منسوب به بیضه. الف - تخم مرغی بشکل تخم مرغ. ب - یکی از اشکال هندسی بیضی، منسوب به بیضا
فرهنگ لغت هوشیار
آفتاب سپیده، زن سپید پوست، تازی شده ی: پی زاو شهری در پارس، انبان، دیگ، گندم، سختی، زمین ویران مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید، مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید
فرهنگ لغت هوشیار