- بیضی
- پناغ یکی از اشکال هندسی شبیه بتخم مرغ
معنی بیضی - جستجوی لغت در جدول جو
- بیضی
- خط یا شکل مسطحی که شبیه تخم مرغ باشد، تخم مرغی
- بیضی ((بِ))
- یکی از اشکال هندسی که کشیده تر از دایره بوده و دارای دو کانون می باشد
- بیضی
- овальный
- بیضی
- овальний
- بیضی
- owalny
- بیضی
- ovalado
- بیضی
- ovale
- بیضی
- ovaal
- بیضی
- รูปไข่
- بیضی
- अंडाकार
- بیضی
- אליפטי
- بیضی
- mviringo
- بیضی
- ডিম্বাকৃতি
- بیضی
- بیضوی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چندی ^ قدری، چندان، مقداری، برخی، لختی، قسمتی
عضو بدن انسان و حیوانات میباشد که در بالای دهان قراردارد و با آن نفس کشیده میشود و بو استشمام میکند
مقام و رتبه بیک
ننوشته: به یاد سپردنی شعر عالی قابل یاداشت کردن در بیاض
فرش گستردنی
تخم، خایه
مرغانه ای پناغیک منسوب به بیضه. الف - تخم مرغی بشکل تخم مرغ. ب - یکی از اشکال هندسی بیضی، منسوب به بیضا
آفتاب سپیده، زن سپید پوست، تازی شده ی: پی زاو شهری در پارس، انبان، دیگ، گندم، سختی، زمین ویران مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید، مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید