جدول جو
جدول جو

معنی بیضوی - جستجوی لغت در جدول جو

بیضوی
شبیه بیضی
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
فرهنگ فارسی عمید
بیضوی
(بَ ضَ وی ی)
منسوب به بیضه، منسوب به شهر بیضا، یکی از اشکال هندسی شبیه به تخم مرغ. (ناظم الاطباء). رجوع به بیضی شود.
- خط بیضوی، یک قسم از خط ایرانی که دنباله های حروف آن به شکل بیضی می باشد برعکس آفتابی که در آن دنبالۀ بعضی از حروف به شکل دایره می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیضوی
مرغانه ای پناغیک منسوب به بیضه. الف - تخم مرغی بشکل تخم مرغ. ب - یکی از اشکال هندسی بیضی، منسوب به بیضا
فرهنگ لغت هوشیار
بیضوی
((بِ یا بَ ضَ))
به شکل تخم مرغ، یکی از اشکال هندسی
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
فرهنگ فارسی معین
بیضوی
بیضی شکل
متضاد: مدور، دایره شکل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیضوی
بيضاويّ الشّكل
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به عربی
بیضوی
Oblong
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بیضوی
oblong
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیضوی
oblunga
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بیضوی
بیضوی، بیضی شکل، بیضی
دیکشنری اردو به فارسی
بیضوی
овальный
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به روسی
بیضوی
rechteckig
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بیضوی
овальний
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بیضوی
owalny
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بیضوی
长方形的
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به چینی
بیضوی
oblongo
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بیضوی
ডিম্বাকৃতির
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بیضوی
بیضوی
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به اردو
بیضوی
oblonga
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بیضوی
mviringo
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بیضوی
dikdörtgen
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بیضوی
타원형의
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به کره ای
بیضوی
長方形の
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بیضوی
दीर्घवृत्तीय
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به هندی
بیضوی
lonjong
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بیضوی
รูปวงรี
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بیضوی
langwerpig
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به هلندی
بیضوی
אליפטי
تصویری از بیضوی
تصویر بیضوی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوی
تصویر بیوی
(دخترانه)
انسان بی آزار، سلامت (نگارش کردی: بوهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
(بَ / بِ غُ وی)
منسوب به بیغو.
- کمر بیغوی، کمرکه بیغو را شاید. کمر گرانبها:
ز یاقوت سیصد کمر بیغوی
ز گوهر چهل گرزن خسروی.
اسدی.
رجوع به یبغوی شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + روی، بی وجه، بی دلیل، بی مورد:
کسی کو دیگران را برگزیند بر چنین میری
بپرسد روز حشر ایزد از آن بیروی بهتانش،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قاضی ناصرالدین عبدالله بن امام الدین عمر بن فخرالدین محمد بن صدرالدین علی الشافعی البیضاوی مکنی به ابوسعید. از مردم بیضای فارس و صاحب تفسیر معروف موسوم به انوارالتنزیل و اسرارالتأویل و مشهور به تفسیر بیضاوی است و پس از تفسیر کشاف هیچیک از تفاسیر مانند آن مورد توجه واقع نگشته است و نزدیک پنجاه حاشیه و تعلیقه بر آن نوشته اند. و دیگر کتابی در تاریخ بفارسی تصنیف کرده موسوم به نظام التواریخ از آغاز جهان تا غلبۀ مغول بطور اختصار. دیگر از کتب او منهاج است در اصول و شرح آن و شرح مختصر ابن حاجب در اصول، شرح منتخب امام فخر رازی و شرح مطالع در منطق، ایضاح در اصول دین و غایهالقصوی در فقه و طوالع در کلام و شرح کافیۀ ابن حاجب و شرح مصابیح بغوی و شرح فصول خواجه نصیرالدین طوسی و منتهی المنی فی شرح اسمأالله الحسنی. بیضاوی در علوم معقول و منقول هر دو بارع بود و از معاصران اباقاخان و ارغون خان بوده است. گویند بیضاوی چون از منصب قضاء شیراز معزول گردید برای اعادۀ آن منصب به تبریز رفت اما با آنکه مورد توجه اولیای دولت و علمای آنجا شد به مقصود خود نائل نگردید و بدانجا درگذشت و گفته اند منصب قضا بار دیگر به او داده شداما او بنصیحت یکی از مشایخ صوفیه بنام محمد کتختائی از قبول آن امتناع ورزید. در تاریخ وفات او اختلاف عجیبی است بعضی در 685 هجری قمری و بعضی در 691 هجری قمری و روضات از کشکول شیخ بهایی و حبیب السیر از یافعی 692 هجری قمری را نیز روایت کرده اند و ’ریو’ در فهرست عربی از دو مأخذ دیگر سال 716 هجری قمری را نیز روایت و این قول را گویا اختیار نموده است و از حمدالله مستوفی نیز نقل میکند که بعد از سنۀ 710 هجری قمری وفات نموده است. شیرازنامه (ص 136) وفات او را در سنۀ 708 هجری قمری نوشته است. مدفن وی در چرنداب تبریز می باشد. رجوع به روضات الجنات ص 454، بغیهالوعاه سیوطی ص 286، طبقات السبکی ج 5 ص 59، طبقات الاسدی ص 65، مفتاح السعاده ج 1 ص 436، معجم المطبوعات العربیه ص 616، 618، تاریخ گزیده صص 8- 811، از سعدی تا جامی ص 71، 123، اعلام زرکلی ج 1 ص 160 و ج 2 ص 571، لباب الالباب ج 1ص 377، شدالازار، فرهنگ ایران باستان ص 202، قاموس الاعلام ترکی ج 2، نامۀ دانشوران ج 4 ص 125 و کشف الظنون، نزهه القلوب ص 123، مقالات الشعراء (حاشیه) ص 245، شذرات الذهب ج 5 ص 392، 393، و دائره المعارف اسلامی و نیز رجوع به ناصرالدین عبدالله... در این لغتنامه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به بیضا که شهری است از شهرهای فارس و جمعی کثیر از دانشمندان منسوب به این دیارند. (از انساب سمعانی). رجوع به بیضا شود
لغت نامه دهخدا
پی زاوی: زاو در پارسی برابر است با دره و شکاف از مردم پیزاو پایزاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
پناغ یکی از اشکال هندسی شبیه بتخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار