جدول جو
جدول جو

معنی بیشتر - جستجوی لغت در جدول جو

بیشتر
افزون تر، زیادتر
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
فرهنگ فارسی عمید
بیشتر
(تَ)
بیش. زیادتر. افزونتر. حصۀ بزرگتر و زیادتر از دو حصۀ غیرمتساوی چیزی. (ناظم الاطباء). مقابل کمتر. ازید. قسمت عمده:
دیوه هرچند کابریشم بکند
هرچه آن بیشتر بخویش تند.
رودکی (از لغتنامۀ اسدی).
ز شب نیمه ای بیشتر رفته بود
دو بهره ز توران سپه خفته بود.
رودکی.
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه
کزآن بیشتر نشنوی در جهان
وگر چند پرسی ز کارآگهان.
فردوسی.
صد از گنج مازندران بارکن
وز آن بیشتر بار دینار کن.
فردوسی.
جبل شهرکی است [بعراق] و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم). خواستۀ ملک خزران بیشتر از باژدریاست. (حدود العالم).
نه منم تنها زو شاکر وخوشنود و خجل
شاکران بیشتر او را ز ربیعه و ز مضر.
فرخی.
مقدم است به فضل و مقدم است به علم
چنانکه بیشتر اندر حدیث جود و کرم.
فرخی.
و بیشتر از روز خود در خدمت پادشاه بود در خلوتهای خاص. (تاریخ بیهقی). بهیچ حال بر ما [مسعود] فراموش نیست و بعضی از آن حقها گزارده آمده و بیشتر مانده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138). چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود... هر چند بیشتر رود بگمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. (کلیله و دمنه).
مرا دوستی گفت کآخرکجایی
چرا بیشتر نزد ما، می نیایی.
انوری.
در شوق رخ تو بیشتر سوخت
هر کو بتو قرب بیشتر یافت.
عطار.
قدم من بسعی پیشترست
پس چراحرمت تو بیشتر است.
سعدی.
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.
صائب.
، مقدم. برتر:
تو تنها بجای پدر بودیم
همان از پدر بیشتر بودیم.
فردوسی.
، اکثر.اغلب. غالب. غالباً. بیش: نارون درختی باشد سخت و بیشتر راست بالا و چوب او از سختی که بود بیشتر بدست افزار... کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کزاز، تبشی باشد سخت، بیشتر زنان را فتد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). و بجشکان بنکوهیده اند، بیشتر این هر دو را [فقاع و شلماب را] . (هدایهالمتعلمین ربیع بن احمد اخوینی بخاری). و اندر بیشتر مردمان اندر زهره این دو منفذ بیش نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
بیشتر
زیادتر
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
بیشتر
افزون تر، زیادتر، اغلب، اکثر
متضاد: کمتر، به ندرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیشتر
أكثر
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به عربی
بیشتر
More, Most
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بیشتر
plus
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیشتر
más
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بیشتر
больше
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به روسی
بیشتر
mehr, am meisten
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به آلمانی
بیشتر
більше , найбільший
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بیشتر
więcej, najbardziej
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به لهستانی
بیشتر
更多的 , 最多的
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به چینی
بیشتر
mais
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بیشتر
زیادہ , سب سے زیادہ
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به اردو
بیشتر
বেশি , সবচেয়ে
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به بنگالی
بیشتر
zaidi
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بیشتر
daha, en çok
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بیشتر
더 , 가장
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به کره ای
بیشتر
più
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بیشتر
יותר , הכי
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به عبری
بیشتر
अधिक , सबसे
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به هندی
بیشتر
lebih, paling
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بیشتر
มากกว่า , มากที่สุด
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به تایلندی
بیشتر
meer, meest
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به هلندی
بیشتر
もっと , 最も
تصویری از بیشتر
تصویر بیشتر
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیشتر
تصویر تیشتر
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیشتر
تصویر نیشتر
ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن، نشتر، نیسو، نیشو، کلک، مبضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشترک
تصویر بیشترک
اندکی بیشتر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
مرکّب از: بیشتر + ’ک’ تصغیر، اندکی بیشتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به بیشتر. (ناظم الاطباء). بیشترین قسمت. قسمت عمده. اکثر. اغلب: لقد حق القول علی اکثرهم (قرآن 7/36) ، و بیشتری از ایشان هرآینه که واجب شده است آتش بر ایشان. (تفسیر کمبریج). و سرهنگان بیشتری با وی رفتند. (تاریخ سیستان). هشتم باعث آن بود که چون قرآن و اخبار و لغت و تصریف و نحو می بایست و بیشتری خلق از معانی آن بهره نتوانستند گرفت. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
سابق، قبلاًاسبق، اقدم
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاری که برای جراحان بدان رگ میزنند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ مینمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
در قدیم، قبلا، سابقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیشتری
تصویر بیشتری
اکثریت
فرهنگ واژه فارسی سره