بیدآباد، در معجم البلدان ویذآباد ضبط کرده و نویسد محلۀ بزرگی است از اصفهان و منسوب بدانجا را ویذآبادی گویند و آن همین بیدآباد معروف است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)
بیدآباد، در معجم البلدان ویذآباد ضبط کرده و نویسد محلۀ بزرگی است از اصفهان و منسوب بدانجا را ویذآبادی گویند و آن همین بیدآباد معروف است، (از انجمن آرا) (از آنندراج)
قصبۀ مرکز بخش صیدآباد شهرستان دامغان است. این قصبه در 21 هزارگزی باختر دامغان و یک هزارگزی جنوب شوسۀ دامغان به سمنان واقع و مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است: طول 54 درجه و 9 دقیقه و 10 ثانیه عرض 36 درجه و 2 دقیقه و 3 ثانیه و ارتفاع 1190 گز. موقعیت قصبه: در جلگه واقع و هوای آن معتدل و خشک است. 1150 تن سکنه دارد. آب آن از قنات مهم. محصول عمده اش غلات، حبوبات، پنبه، بادام، پسته، انگور. شغل مردان زراعت، کسب و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. ادارۀ بخشداری، پاسگاه ژاندارمری، دبستان و 15 باب دکان و زیارتگاهی به نام امامزاده قاسم دارد. مزارع عیش آباد، اسماعیل آباد و احمدآباد جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
قصبۀ مرکز بخش صیدآباد شهرستان دامغان است. این قصبه در 21 هزارگزی باختر دامغان و یک هزارگزی جنوب شوسۀ دامغان به سمنان واقع و مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است: طول 54 درجه و 9 دقیقه و 10 ثانیه عرض 36 درجه و 2 دقیقه و 3 ثانیه و ارتفاع 1190 گز. موقعیت قصبه: در جلگه واقع و هوای آن معتدل و خشک است. 1150 تن سکنه دارد. آب آن از قنات مهم. محصول عمده اش غلات، حبوبات، پنبه، بادام، پسته، انگور. شغل مردان زراعت، کسب و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. ادارۀ بخشداری، پاسگاه ژاندارمری، دبستان و 15 باب دکان و زیارتگاهی به نام امامزاده قاسم دارد. مزارع عیش آباد، اسماعیل آباد و احمدآباد جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان سیرجان است. این دهستان دارای هوای سردسیری بوده و از 123 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن 864 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان سیرجان است. این دهستان دارای هوای سردسیری بوده و از 123 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن 864 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است جزء بخش طالقان شهرستان تهران. دارای 648 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی. محصول آنجا غلات، یونجه، لوبیا، عدس، سیب زمینی، خیار و میوه. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء بخش طالقان شهرستان تهران. دارای 648 تن سکنه. آب آن از رود خانه محلی. محصول آنجا غلات، یونجه، لوبیا، عدس، سیب زمینی، خیار و میوه. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران در جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 216 تن است. آب آن از قنات و سیاه آب ابراهیم آباد و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند، انگور و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران در جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 216 تن است. آب آن از قنات و سیاه آب ابراهیم آباد و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند، انگور و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ده کوچکی است از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان، واقع در 12 هزارگزی جنوب صیدآباد و یکهزارگزی راه آهن. دارای 70 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
ده کوچکی است از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان، واقع در 12 هزارگزی جنوب صیدآباد و یکهزارگزی راه آهن. دارای 70 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
علی بن محمد الزیادآبادی، او از زیادآباد سرناحیت بوده است و به علمای بزرگ اختلاف داشته است و علمای بزرگ از مصابیح علوم او اقتباس کرده، (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 144)
علی بن محمد الزیادآبادی، او از زیادآباد سرناحیت بوده است و به علمای بزرگ اختلاف داشته است و علمای بزرگ از مصابیح علوم او اقتباس کرده، (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 144)
محمدعبدالحق العمری. او راست: 1- تسهیل الکافیه و آن شرحی است بر کافیه ابن حاجب که بسال 1282 هجری قمری در هند بچاپ رسیده است. 2- شرح علی الهدایه اثیرالدین ابهری که بسال 1297 هجری قمری در هند بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات)
محمدعبدالحق العمری. او راست: 1- تسهیل الکافیه و آن شرحی است بر کافیه ابن حاجب که بسال 1282 هجری قمری در هند بچاپ رسیده است. 2- شرح علی الهدایه اثیرالدین ابهری که بسال 1297 هجری قمری در هند بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات)
منسوب به اسدآباد همدان و جماعتی از مشاهیر علماء و محدثین بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی) (معجم البلدان) ، دندان افکندن شتر بهشت سالگی. (منتهی الارب) ، شش شدن. (تاج المصادر بیهقی). شش تن شدن قوم. (منتهی الارب)
منسوب به اسدآباد همدان و جماعتی از مشاهیر علماء و محدثین بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی) (معجم البلدان) ، دندان افکندن شتر بهشت سالگی. (منتهی الارب) ، شش شدن. (تاج المصادر بیهقی). شش تن شدن قوم. (منتهی الارب)
منسوب به بحرآباد: انجیربحرآبادی به نیکوئی معروف است. (یادداشت مؤلف). - امرود بحرآبادی، قسمی امرود است و در ذخیرۀ خوارزمشاهی مکرر نام او آمده است. (یادداشت مؤلف)
منسوب به بحرآباد: انجیربحرآبادی به نیکوئی معروف است. (یادداشت مؤلف). - امرود بحرآبادی، قسمی امرود است و در ذخیرۀ خوارزمشاهی مکرر نام او آمده است. (یادداشت مؤلف)
حالت بیداد. ظلم. جور. جفا و ستم. (آنندراج). بیدادگری. (ناظم الاطباء). ستمکاری. عدوان. ستم. اعتداء. (یادداشت مؤلف) : ازین پس گر آید ز جایی خروش ز بیدادی و غارت و جنگ و جوش. فردوسی. پذیرفت پاکیزه دین بهی نهان گشت بیدادی و بیرهی. فردوسی. ز بیدادی پادشاه جهان همه نیکوئیها شود در نهان. فردوسی. ای جهانی ز تو به آزادی بر من از تو چراست بیدادی. فرخی. ز عدل و داد تو گم گشته نام جور و بیدادی همیشه همچنین بودی همیشه همچنین بادی. فرخی. خشتی که ز دیواری بردند به بیدادی شاخی که ز گلزاری بردند به غداری. منوچهری. ز دلها گشت بیدادی فراموش توانگر شد هر آنکو بود دریوش. (ویس و رامین). یله مکن که این لشکر ستم کنند که بیدادی شوم باشد. (تاریخ بیهقی ص 565 چ ادیب). نیاساید ز بیدادی که مرکب تیزرو دارد فروساید اگر سنگی که پر تیز است سوهانش. ناصرخسرو. و آشفته کنی بدست بیدادی احوال بنظم و نغز و رامش را. ناصرخسرو. بودم آزادزاده ای آزاد بنده گشتم به بند بیدادی. مسعودسعد. چون بر رعیت زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش به پای منارۀ کهن کنند. (تاریخ سیستان). گریۀ تو ز ظلم و بیدادی به که بیوقت خنده و شادی. سنائی. دست حسد سرمۀ بیدادی در چشم وی [دمنه کشید. (کلیله و دمنه). داد میخواهم ز بیدادی که گویی بردلش نقش بیدادی همه بر سنگ خارا کرده اند. هندوشاه نخجوانی. رجوع به بیداد شود
حالت بیداد. ظلم. جور. جفا و ستم. (آنندراج). بیدادگری. (ناظم الاطباء). ستمکاری. عدوان. ستم. اعتداء. (یادداشت مؤلف) : ازین پس گر آید ز جایی خروش ز بیدادی و غارت و جنگ و جوش. فردوسی. پذیرفت پاکیزه دین بهی نهان گشت بیدادی و بیرهی. فردوسی. ز بیدادی پادشاه جهان همه نیکوئیها شود در نهان. فردوسی. ای جهانی ز تو به آزادی بر من از تو چراست بیدادی. فرخی. ز عدل و داد تو گم گشته نام جور و بیدادی همیشه همچنین بودی همیشه همچنین بادی. فرخی. خشتی که ز دیواری بردند به بیدادی شاخی که ز گلزاری بردند به غداری. منوچهری. ز دلها گشت بیدادی فراموش توانگر شد هر آنکو بود دریوش. (ویس و رامین). یله مکن که این لشکر ستم کنند که بیدادی شوم باشد. (تاریخ بیهقی ص 565 چ ادیب). نیاساید ز بیدادی که مرکب تیزرو دارد فروساید اگر سنگی که پر تیز است سوهانش. ناصرخسرو. و آشفته کنی بدست بیدادی احوال بنظم و نغز و رامش را. ناصرخسرو. بودم آزادزاده ای آزاد بنده گشتم به بند بیدادی. مسعودسعد. چون بر رعیت زیادت و بیدادی باشد تدبیر خویش به پای منارۀ کهن کنند. (تاریخ سیستان). گریۀ تو ز ظلم و بیدادی به که بیوقت خنده و شادی. سنائی. دست حسد سرمۀ بیدادی در چشم وی [دمنه کشید. (کلیله و دمنه). داد میخواهم ز بیدادی که گویی بردلش نقش بیدادی همه بر سنگ خارا کرده اند. هندوشاه نخجوانی. رجوع به بیداد شود