جدول جو
جدول جو

معنی بیتا - جستجوی لغت در جدول جو

بیتا
(پسرانه)
بی همتا، بی مانند، بی نظیر
تصویری از بیتا
تصویر بیتا
فرهنگ نامهای ایرانی
بیتا
(بَ)
به لغت زند و پازند بمعنی خانه است که بعربی بیت خوانند. (از برهان قاطع). هزوارش بیتا، پهلوی ’خانک’ (= خانه)... بیتا (خانه). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیتک
تصویر بیتک
(پسرانه)
نام جد منوچهر پادشاه کیانی به نوشته بندهش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گیتا
تصویر گیتا
(دخترانه)
نوعی آهنگ، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیتا
تصویر سیتا
(دخترانه)
جهان، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریتا
تصویر ریتا
(دخترانه)
مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیتا
تصویر نیتا
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهتا
تصویر بهتا
(دخترانه)
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + تا (یار، همتا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، کسی که هر دو چشمش سالم باشد، کنایه از آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیتا
تصویر کبیتا
نوعی شیرینی که با مغز گردو، بادام، پسته و مانند آن ها تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدا
تصویر بیدا
بیابان، دشت، صحرا، زمین پهناور و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیضا
تصویر بیضا
ابیض ها، سفیدها، سفید رنگ ها، جمع واژۀ ابیض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیات
تصویر بیات
ویژگی نان شب مانده
در موسیقی گوشه هایی در چند دستگاه مثلاً بیات اصفهان، بیات ترک
بیات ترک: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور
بیات زند: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور، بیات ترک
بیات کرد: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیتا
تصویر چیتا
یوزپلنگ، پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی تا
تصویر بی تا
یکتا، بی مانند
فاقد تاریخ چاپ
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
حلوایی باشد که از مغز بادام و پسته و گردکان و کنجد و امثال آن پزند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). حلوای مغزی. (از برهان) (از ناظم الاطباء). ناطفه. (از برهان). ناطف. (از آنندراج) (از فرهنگ اسدی). معرب آن قبیطا باشد. (برهان). قبیط. (تاج العروس). کبیت. کبیته. قبیته (معرب). قبیطاء (معرب). قبیطی (معرب). قمیطا (معرب). قبیده (تداول). غبیته. (از فرهنگ فارسی معین). کبیتا حلوا جوزی است که مردم بشرویه آن را حلوای مغزی می گویند و از شیرۀ انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیرۀ انگور می سازند، بدین صورت که شیرۀانگور یا شکر در آب حل شده را در دیگ چدنی می ریزند و با آتش کم بجوش می آورند، و چوبک کوفته و سفیدۀ تخم مرغ را با شاخه خرما آنقدر می زنند تا بصورت کف درآید و بتدریج در دیگ چدنی و روی شیرۀ جوش آمده می افشانند و با چمچۀ چوبین آن قدر بهم می زنند و باصطلاح معمولی ورز می دهند که سفید شود و به قوام آید. آنگاه به سر قاشق پاره ای بر می دارند و در هوای سرد نگاه می دارند و سر انگشت بر آن می زنند، اگر ریزریز شد، علامت آن است که به قوام آمده و رسیده است وگرنه باز بهم میزنند تا شکننده شود و پس از آن حلوا را در سینی می ریزند و قرصهایی از آن می سازند و گاه با کنجد و مغز بادام و جوز و پسته مخلوط می کنند، و مردم طبس و بشرویه آن قسم را که از شیرۀ انگور تنهاست ’حلوا مغزی’ می نامند و قسمی را که با شکر آمیخته است ’حلوا تق تقو’ میگویند و زمخشری قبیطی را به ’پرکینج سپید’ و ’برگنج’ تفسیر کرده است و عموم لغویین آن را معادل ’ناطف’گرفته اند، و مؤلف بحرالجواهر طرز ساختن ناطف را بیان کرده است و گفتۀ او موافق است با آنچه در پختن حلوای مغزی معمول است. (فروزانفر، تعلیقات معارف بهأولد ص 273). مرحوم قزوینی در یادداشتها (ج 7: ص 191) کبیتا و قبیطی و ناطف را همان حلوای مغزی دانسته است. (فرهنگ فارسی معین) ، بعضی گویند نانی است که از شکر و کنجد پزند. (برهان). یک نوع نانی که از شکر و کنجد سازند. (ناظم الاطباء) :
ور همه ریدکان نرینه شوند
تو کبیتای کنجدین منی.
طیان مرغزی
طعامی است که از خمیر آرد گندم سازند و خورند و به عربی قطائف گویند، و آن رشتۀ قطائف نیست چه به عربی رشتۀ قطائف را کنافه می خوانند. (برهان). طعامی که از خمیر آرد گندم سازند و به تازی قطائف نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به سریانی جبن است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باتا
تصویر باتا
گیشدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتا
تصویر ایتا
دادن
فرهنگ لغت هوشیار
آفتاب سپیده، زن سپید پوست، تازی شده ی: پی زاو شهری در پارس، انبان، دیگ، گندم، سختی، زمین ویران مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید، مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی تا
تصویر بی تا
بدون تا و چین، یکتا فرد بیمانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیات
تصویر بیات
شب زنده داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینا
تصویر بینا
آگاه، بصیر، بیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتل
تصویر بیتل
کاهیده بیت المال: داراکخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجا
تصویر بیجا
بیهوده بی فایده، بی موقع بی هنگام بی وقت، ناصواب نادرست، بی سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدا
تصویر بیدا
بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستا
تصویر بستا
بوقچه بغچه لفافه
فرهنگ لغت هوشیار
حلوایی است که از مغز بادام و پسته و گرد کان و کنجد و امثال آن پزند: (ور همه زندگان ترینه شوند تو کبیتای کنجدین منی) (طیان) توضیح کبیتا حلوا جوزی است که مردم بشرویه آنرا حلوای مغزی میگویند و از شیره انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیره انگور میسازند بدین صورت که شیره انگور یا شکر در آب حل شده را در دیگ چدنی میریزند و با آتش کم بجوش میاورند و چوبک کوفته و سفیده تخم مرغ را با شاخه خرما آن قدر میزنند تا بصورت کف در آید و بتدریج آنرا در دیگ چدنی و روی شیره جوش آمده می افشانند و با چمچه چوبین آن قدر بهم میزنند و باصطح معمولی و زر میدهند که سفید شود و بقوام آید. آنگاه بسر قاشق پاره ای بر میدارند و در هوای سرد نگاه میدارند و سر انگشت بر آن میزنند. اگر ریز ریز شد عمت آنست که بقوام آمده و رسیده است و گرنه باز هم میزنند تا شکننده شود و پس از آن حلوا را در سینی میریزند و قرصهایی از آن میسازند و گاه با کنجد و مغز بادام و جوز و پسته مخلوط میکنند و مردم طبس و بشرویه آن قسم را که از شیره انگور تنهاست} حلوا مغزی {مینامند و قسمی را که با شکر آمیخته است} حلوا تق تقو {میگویند. وز محشری قبیطی را به} پر گینج سپید {و} بر گنج {تفسیر کرده است و عموم لغویین آنرا معادل} ناطف {گرفته اند و مولف بحر الجواهر طرز ساختن ناطف را بیان کرده است و گفته او موافق است با آنچه در پختن حلوا مغزی معمولست (فروزانفر) مرحوم قزوینی نیز در کبیتا و قبیطی و ناطف را همان حلوا مغزی دانسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی تا
تصویر بی تا
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیتک
تصویر بیتک
حشره ای است ریز با بال های باریک که پارچه های پشمین را می خورد، پت، بیو، بیب، بید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیات
تصویر بیات
گوشه ای از موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیات
تصویر بیات
شب ماندن در جایی، شبیخون زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیات
تصویر بیات
((بَ))
فاقد تازگی (در مورد مواد پختنی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، بصیر، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینا
تصویر بینا
بصیر
فرهنگ واژه فارسی سره