جدول جو
جدول جو

معنی بیاهنجیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بیاهنجیدن(گُ بَ / بِ دَ بَ غَ تَ)
آهنجیدن:
گفت فردا نشتر آرم پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.
رودکی.
رجوع به آهنجیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برهنجیدن
تصویر برهنجیدن
هنجیدن، آهنگ کردن، کشیدن، برآوردن، برای مثال چنان که مرغ هوا پّر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ سَ)
آهنجیدن. رجوع به آهنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ گَ تَ)
الفغدن. الفختن. الفنجیدن. کسب کردن و بهم رسانیدن و جمع کردن و اندوختن باشد. (برهان). رجوع به الفنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
بیرون کردن. بیرون کشیدن. اخراج. (یادداشت به خط مؤلف) :
فراهنجد از بهر دین خدا
به تیغ از سر سرکشان اشتلم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ آ خَ ذَ)
هنجیدن. گستردن:
چنانکه مرغ هوا پرّ و بال برهنجد
تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج.
ابوشکور.
و رجوع به هنجیدن شود، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمد و شد توان نمود. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ یَ)
مقابل آهنجیدن. رجوع به آهنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ فَ / فِ دَ)
انجیدن. بیختن، اسیر شدن و گرفتار شدن و درمانده و بیچاره شدن، بی صبر و بی تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهنجیدن
تصویر برهنجیدن
گستردن
فرهنگ لغت هوشیار