جدول جو
جدول جو

معنی بگرسن - جستجوی لغت در جدول جو

بگرسن
گردیدن، گشتن، جستجو کردن، قربان صدقه رفتن، تغییر حالت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بگرس
تصویر بگرس
نوعی پارچه که از آن کلاه و لباس بارانی می دوخته اند، نوعی سقرلات
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
نوعی از سقرلات خوب که کلاه بارانی از آن سازند و آب در آن کم سرایت کند و به روغن چرب نشود:
بارگاه طرب باده پرستان ابر است
شفق بگرس بارانی مستان ابر است.
زکی ندیم (از آنندراج) ، حبس و توقیف افراد به دست حکومت: در طهران بگیر و ببند است
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
مرکّب از: بی + رسن، بی افسار. رجوع به رسن شود، اوباش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
کف با انگشتان. الکف مع الاصابع. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
حلقۀ چوبین یا از مو باشد که در بینی شتر کنند و ریسمان مهار را بدان بندند. برس است در برهان و می نماید که دگرگون شدۀ این کلمه باشد. رجوع به برس شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ سُ)
پنبه. (آنندراج). در المنجد برس و برس بمعنی پنبه آمده است در برهان نیز برس به این معنی است و می نماید که ضبط آنندراج دگرگون شدۀ برس باشد، خجک ناخن. (منتهی الارب) (آنندراج). برشه. نوی. (یادداشت مؤلف) ، نقطه های خرد سیاه که بیشتر بر روی پدید آید و گاه باشد که بسرخی و بسیاهی کم رنگ زند. (بحر الجواهر). کنجدک. ک’مک. (از یادداشت بخط مؤلف). پاره سیاهی مستدیر مایل به سرخی و بیشتر به روی، بیماری است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
پارچه ای بوده که آب در آن کم سرایت میکرده
فرهنگ لغت هوشیار
برگشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
برگشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن کوبی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیاد حرف زدن، پرحرفی، سفت شدن و جامد گشتن مایعاتی همچون روغن، برآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گزیدن، سیخ زدن، برخوردن نمودن، اصابت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، پرواز کردن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از زیر چیزی رد شدن، از پایین به سمت بالا با کسی یا چیزی روبرو
فرهنگ گویش مازندرانی