معنی بکوسن - جستجوی لغت در جدول جو
بکوسن
خاراندن
ادامه...
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کوسن
بالش کوچک تزیینی که برای تکیه دادن روی مبل یا کاناپه گذاشته می شود
ادامه...
بالش کوچک تزیینی که برای تکیه دادن روی مبل یا کاناپه گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویر کوسن
کوسن
زیر سری، بالش
ادامه...
زیر سری، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر کوسن
کوسن
((سَ))
بالش، بالشتک
ادامه...
بالش، بالشتک
فرهنگ فارسی معین
بجوسن
کنکاش کردن، جستجو کردن، جویدن
ادامه...
کنکاش کردن، جستجو کردن، جویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بتوسن
داغ شدن بر اثر تابش شدید آفتاب
ادامه...
داغ شدن بر اثر تابش شدید آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
بچوسن
مکیدن
ادامه...
مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکوستن
خاریدن
ادامه...
خاریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکوبسن
زدن، کسی را مورد حمله قرار دادن، کوبیدن
ادامه...
زدن، کسی را مورد حمله قرار دادن، کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکلسن
فرو ریختن، ریخته شدن
ادامه...
فرو ریختن، ریخته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلوسن
عوعو کردن
ادامه...
عوعو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بسوسن
ساییدن تیغه ی داس و تبر و ابزار دیگر بر سنگ و به منظور تیز.، ساییدن
ادامه...
ساییدن تیغه ی داس و تبر و ابزار دیگر بر سنگ و به منظور تیز.، ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بشکوسن
شکافتن (مثل هنداونه) پاره کردن
ادامه...
شکافتن (مثل هنداونه) پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بنوسن
اندود کردن
ادامه...
اندود کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکسن
خاریدن
ادامه...
خاریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسن
پاره کن، امر پاره کردن
ادامه...
پاره کن، امر پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی