جدول جو
جدول جو

معنی بکوته - جستجوی لغت در جدول جو

بکوته
چهارپای اخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوته
تصویر کوته
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوته
تصویر بوته
گیاه پرشاخ و برگ که تنۀ ضخیم نداشته باشد و زیاد بلند نشود، نوعی نقش و نگار که روی پارچه، جامه یا چیزهای دیگر نقش کنند، زلف، گیسو، نغوله
ظرف کوچکی که در آن طلا و نقره ذوب می کنند، بوتۀ زرگری
فرهنگ فارسی عمید
(بَیْیو تَ)
سن ّ بیوته، دندان محکم که نیفتد. (از لسان العرب) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
رستنی و درخت پر شاخ و برگی را گویند که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (برهان) (جهانگیری). رستنی که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (فرهنگ فارسی معین). درخت کوچک که بسیار بلند نباشد. (غیاث اللغات). رستنی و درخت پر شاخ و برگی را گویند که پربلند نشود و بزمین نزدیک باشد چنانکه خار را بوتۀ خار گویند و گلها و ریاحین نزدیک بزمین را نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). هر گیاه پر شاخ و برگی که چندان بلند نشود و به زمین نزدیک بود و نوعاً رستنی کوچکتر از درخت را بوته میگویند. (ناظم الاطباء).
- بوتۀ خار، خار. درختچۀ خارناک، چون گون و جز آن:
زمانه بوتۀ خار از درشتخویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستانست.
صائب.
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
مخفف کوتاه. (آنندراج). کوتاه. (فرهنگ فارسی معین). کم طول. قصیر:
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
رودکی.
چرا عمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی.
ابوطیب مصعبی.
شب کوته که صبح زود دمید
نه نشان درازی روز است.
خاقانی.
این همه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد.
خاقانی.
دست بدار ای چو فلک زرق ساز
ز آستی کوته و دست دراز.
نظامی.
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت.
سعدی.
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز.
سیدشمس الدین نسفی.
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم.
حافظ.
- کوته بودن چیزی از کسی یا چیزی، دور بودن از آن:
که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بد بدگمان.
فردوسی.
که ای برتر از جایگاه و زمان
ز ما باد کوته بد بدگمان.
فردوسی.
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت درازدستی.
نظامی.
و رجوع به کوتاه شود.
، کوتاه بالا. کوتاه قامت. کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی.
منوچهری.
قوس گفت ار کوتهم من کوتهان معجب بوند
تو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.
اسدی.
عقل، دست و زبان کوته خوان
آرزو، رأس مال مفلس دان.
سنائی.
بلنداز میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ.
سعدی.
و رجوع به کوتاه شود.
، موجز. مختصر:
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.
کسائی.
قصه کوته به است از تطویل.
(از تاریخ بیهقی).
- کوته سخن، سخن موجز:
سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان.
ناصرخسرو.
، کم ارتفاع. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه) :
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب.
خاقانی.
و رجوع به کوتاه شود.
، اندک. مختصر. جزئی. کم:
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ.
ناصرخسرو.
یک زمان کار است بگذار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کته. مجموع بچه های یک حیوان در یک شکم، در یک زه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درگیلکی، هر یک از بچه های سگ و گربه و شغال و خرس و جز اینها را گویند. توله. و رجوع به کوته کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
ویژه شدن. (تاج المصادر بیهقی). ساده و بی آمیغ گردیدن. (از ناظم الاطباء). سادگی. بی آمیغی. صرفی. محضی. خلوص. نابی. (یادداشت مؤلف). از مادۀ بحت است بمعنی ساده و بی آمیغ گردیدن. (از آنندراج). محض و صرف و ویژه شدن. بحت گشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ تَ)
بوته. زلف را گویند. (برهان) (رشیدی) (سروری). زلف بود. (لغت فرس اسدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). زلف که موی مرتب سر باشد. (از فرهنگ نظام). زلف و گیسو. (از ناظم الاطباء). مویی از سر که مردم پس و پیش گوش دسته کنند به معنی زلف آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به بوته و شعوری ج 1 ورق 195 شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ تَ)
نام دهی است به مازندران. (انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است بمرو و در نسبت بوتقی گویند و از آن ده است: اسلم بن احمد بوتقی محدث. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوته
تصویر بوته
گیاهی که پر شاخ و برگ باشد و تنه ضخیم نداشته و بلند هم نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکونه
تصویر بکونه
شمشیر چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحوته
تصویر بحوته
نابیدن بی پیرایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته
تصویر کوته
کم طول، قصیر، کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوره
تصویر بکوره
ماهی گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوته
تصویر بوته
((تَ یا تِ))
ظرفی که طلا و نقره را در آن ذوب کنند، بوته زرگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوته
تصویر بوته
((تِ))
گیاهی پر شاخ و برگ که زیاد بلند نشود، بچه آدمی و دیگر حیوانات، نقش و نگار روی پارچه، کنایه از زلف و گیسو
فرهنگ فارسی معین
بته، رستنی، نقش گل وبته، آماج، نشانه، هدف، بوتقه، ظرف گدازنده طلاونقره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوته: خوشبختی در عشق بوته پربرگ: خطر کمین کرده است بوته پر گل: احساسات شما با یارتان متقابل است کاشتن آن: شما به اهدافتان خواهید رسید - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع دهستان جنت رودبار رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
گفت، گفته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو اخته –کوبیده شده، چهارپای اخته شدهبز پیشاهنگ گله.، از اصوات جهت راندن سگ
فرهنگ گویش مازندرانی