جدول جو
جدول جو

معنی بکلانیین - جستجوی لغت در جدول جو

بکلانیین
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالانشین
تصویر بالانشین
کسی که در بالای مجلس می نشیند، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
(خَ نی یی ی)
پیروان ملیح خولانی و آنان فرقه ای باشند از معتزله. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
رویاندن. به رویش داشتن. به برآمدن داشتن. پروردن. پرورش دادن. گوالانیدن. نمو دادن. انماء. (یادداشت مؤلف). نمو دادن. انشاء. (مجمل اللغه) : الازکا، به نشوء و نمو داشتن. بالانیدن کشت. (زوزنی) (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(فَ یَ دَ / دِ)
نشیننده در بالا. صدرنشین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). که بالا نشیند. آنکه جای بالارا به دست آورد. نشیننده در صدر انجمن:
ز بس دود دلم بالانشین بود
فلک را کهکشان رشک زمین بود.
اثر.
- امثال:
بالانشین کم خرج است. (از جامع التمثیل) ،
یعنی بزرگی خرج ندارد. (امثال وحکم ج 1 ص 368).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسلاندن. مخفف بگسلانیدن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). کشیدن و شکستن. (ناظم الاطباء). پاره کردن. گسستن. رجوع به بسلاندن و گسلانیدن و گسیختن و شعوری ج 1 ورق 207 و رشیدی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به بالاست، (آنندراج)، برین، زبرین، (یادداشت مؤلف)، عتبه، (منتهی الارب) : به آسانی بر خانه بالایین توانند برد، (از مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
((بِ سَ دَ))
پاره کردن. شکستن
فرهنگ فارسی معین
صفت صدرنشین، مسندنشین، سدره نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوفتن، کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواباندن
فرهنگ گویش مازندرانی
رماندن، متواری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مالاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
از هم باز کردن پشم و پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کتک زدن، کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان دادن با حرکت مواج رفت و برگش در سطحی افقی، همچون تکان
فرهنگ گویش مازندرانی
دواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ضربه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چلاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
چکاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواباندن، خواب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زدن، کوبیدن، اخته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچاردنیین
فرهنگ گویش مازندرانی
جستجو کردن کنکاش در کار دیگران
فرهنگ گویش مازندرانی
لرزاندن، تکان دادن، عقب و جلو بردن چیزی به طور پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی