جدول جو
جدول جو

معنی بکش - جستجوی لغت در جدول جو

بکش(بَ کِ)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش فهلیان و ممسنی و شهرستان کازرون. آب آن از رود خانه کنی و چشمه و قنات و محصول آن غلات، حبوب، برنج، میوه و لبنیات است. شغل اهالی زراعت، گله داری و باغداری. سکنۀ آن 8200 تن. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
بکش(بَ)
نخستین طایفه از طوایف اربعۀ ایلات ممسنی فارس و دارای چندین تیره اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90) ، بالش کوچکی که در زیر بار قرار بدهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بکش(اَص ص)
گشادن زانوبند شتر خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بکش
وزن کن، نقاشی کن، به طرف خود بکش، هیاهوکننده، جنجالی، دلال.، خاموش کن، بکش بمیران به قتل برسان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکش
تصویر تکش
(پسرانه)
نام یکی از پادشاهان سلسله خوارزمشاهیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بکشه
تصویر بکشه
زخم یا ورمی که در شکم یا گردن پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبکش
تصویر آبکش
کشندۀ آب، آنکه با دلو آب از چاه بالا می آورد، کسی که کارش کشیدن آب از چاه است، برای مثال به چاه اندرون آب سرد است و خوش / فرودآی تا من بوم آبکش (فردوسی - ۶/۲۰۸)، غلام آبکش باید و خشت زن / بود بندۀ نازنین مشت زن (سعدی۱ - ۱۶۶)
کسی که با مشک یا دلو آب به خانه ها ببرد، سقا، سبد یا ظرف سوراخ سوراخ که برنج پخته یا سبزی و میوۀ شسته شده را در آن می ریزند تا آبش برود، چلوصافی، در علم زیست شناسی لوله های باریکی در گیاه که دارای سوراخ های ذره بینی است و مواد غذایی را انتقال می دهد، آوند، برای مثال گر گوش تو آهنگ شناس است در این باغ / هر آبکش برگ گلی رشتۀ سازی ست (مالک یزدی - لغتنامه - آبکش)، مقابل کته، چلو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
سقاء. کشندۀ آب از چاه. مستخلف:
بدین چاه در آب سرداست و خوش
بفرمای تا من بوم آبکش.
فردوسی.
برهنه سر و پای و دوش آبکش
پدر شادمان روز و شب خفته خوش.
فردوسی.
هم از پیش آن کس که با بوی خوش
همی رفت با مشک صد آبکش.
فردوسی.
سقائی است این لنبک آبکش
بخوبی ّ گفتار وکردار خوش.
فردوسی.
به آزادگی لنبک آبکش
جوانمرد و با خوان و گفتار خوش.
فردوسی.
من از بیم آن نامور شهریار
چنین آبکش گشتم و پیشکار.
فردوسی.
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بندۀ نازنین مشت زن.
سعدی.
، ظرفی مسین یا چوبین با سوراخ بسیار که آب برنج جوشانیده را با آن گیرند. چلوصافی. چلوپالا. سماق پالا. پالاون. ترشی پالا. پالاوان.
- مثل آبکش، یعنی بسیارسوراخ، و بیشتر این تشبیه را در سقفی که آب از آن فروچکد آرند.
، در اصطلاح مقنیان آن طبقه ای از زمین سست که فرود زمین دج و رست باشد و در چاه و کاریز کندن چون بدانجا رسند عادهً بیش حفر نکنند، عرق و رگ برگها. ’لوله هائی در گیاه که دارای سوراخهای ذره بینی بسیار و در میان آنها صفحه هائی مانند غربال است’. (فرهنگستان طبی) :
گر گوش تو آهنگ شناس است در این باغ
هر آبکش برگ گلی رشتۀ سازی است.
صالح یزدی.
، طعامی که تشنگی آرد
لغت نامه دهخدا
(بَ کِ دُ گِ)
دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. سکنۀ آن 253 تن. آب آن از رود خانه فهلیان و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، خرمابن زودرس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرمابن زودرس. ج، بکر. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد) ، ثمره. (از اقرب الموارد) ، نوباوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ تَ)
کشتن. بکاشتن:
که هرکس که تخم جفا را بکشت
نه خوش روز بیند نه خرم بهشت.
فردوسی.
و رجوع به کشتن و کاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دستور کشتن دادن: گفتند بارخدایا دوست را بکشتن فرمایی ؟ گفت بلی. (قصص الانبیاء ص 182)
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ کَ دَ)
بردن: و لشکر وی را بکشید به سیستان. (تاریخ سیستان).
لغت نامه دهخدا
(بَ کِ دُ گِ)
دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه فهلیان و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، و بکرت علی الحاجه، بامداد رفتم برای حاجت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ/ شِ)
ریشی باشد که بر شکم و گردن مردم برآید و آن را بعربی نکفه گویند. (برهان) (آنندراج). ریشی که برشکم و گردن مردم برآید. (ناظم الاطباء) (از سروری) ، ظرفی باشد که آن را بصورت حیوانی ساخته باشند و بدان شراب خورند. (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). رجوع به بکول شود، ظرف و جام شرابخوری را نیز گفته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکم
تصویر بکم
گنگ گردیدن، لال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکشتن فرمودن
تصویر بکشتن فرمودن
دستور کشتن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکش
تصویر آبکش
سقا، کشنده آب از چاه، مستخلف
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از مردم حیله های مختلف پول و مال استخراج کند. کسی که دیگران را استثمار کند. کسی که کثیر الجماع باشد آنکه بسیار جماع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکشه
تصویر بکشه
زخمی که در روی شکم یا گردن پیدا شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکه
تصویر بکه
دریدن و پاره کردن، مکه معظمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکی
تصویر بکی
بسیار گریه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشک
تصویر بشک
موی مجعد زلف و موی مجعد، سوی پیش سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطش
تصویر بطش
حمله کردن وسخت گرفتن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزکش
تصویر بزکش
آنکه بز کشد، قصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکش
تصویر آبکش
کسی که از چاه آب می کشد، سقا، ظرفی سوراخ سوراخ از جنس مس یا روی که با آن آب برنج نیم پخته را کشیده آماده دم کردن می کنند، لوله هایی در گیاه دارای سوراخ های ذره بینی بسیار که در میان آن ها صفحه هایی مانند غربال است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخش
تصویر بخش
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برش
تصویر برش
مقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبکش
تصویر آبکش
آب حوضی
فرهنگ واژه فارسی سره
سقا، عطش زا، ترشی پالا، چلوصافی، صافی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قتل، آدم کشی، نسل کشی، کشتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدال، درگیری، کشمکش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درگیری، تنش
فرهنگ گویش مازندرانی
کج دار و مریض، مدارا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رگ به رگ شدن، ضرب دیدگی، گرفتگی عضله، تحمل کردن، وزن کردن، نقاشی کردن، به جانب خود کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتن، خاموش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی